مامان ♡ARYA♡ مامان ♡ARYA♡ ۱ سالگی
سلام واقعا حالم داغونه از دیشب بخونید قضاوت من یا اون با شما میخونم حتما
قضیه اینه که دیروز یه جشن عقد بود و خانواده من دعوت بودن عصر خالم به من زنگ زد که من میام موهامو فر کن گفتم عزیزم من بابلیس ندارم گف پس میام کار دیگه دارم هرچی پشت تلفن پرسیدم جواب نداد قطع کرد خلاصه اومد گفت منو ارایش کن فکر کن با لوازم ارایشه خودم!!!مگه ارایشگاهه؟؟یعنی متنفرم از این اخلاقم که قدرت اینکه بگم نه رو ندارم حالا به هرکسی باشه
کار همیشگیشه یعنی جشن باشه لباسشو از اینجا میخواد مدل موهاشو ارایششو..
آقا اصلا بحث اصلی این نیس سر این شوهرم رفت تو اتاق هم من ناراحت بودم هم اون که مگه اینجا ارایشگاهه
بعد از اون مامانم زنگ زد بهم که اره ما دقیقه نودی شد رفتنمون من اصلاح نکردم بیام پیشت گفتم بیا چرا که نه وقتی که اومد ساعت ۶ نیم بود خیلی عجله ای شد ما لامپ اتاقمونم سوخته همین پریروز وقت نکردم برم بگیرم
مامانم گفت پاشو بریم تو اتاق گفتم تاریکه اصلا مگه میبینم همینجا بشین مامانم به شوهرم گفت پس تو برو تو اتاق اونم پا شد رفت من کار مامانمو راه انداختم تموم شد رفتن رفتم تو اتاق میبینم برا من تو قیافه رفته پر اخم میگم چطوری میگه هیچی میگم جون آریا بگو چته میگه مشکلم اینه تو خونه خودم بقیه برام تصمیم میگیرن میگن برو تو اتاق !!!!وات
آقا قبول دارم حرف مامانم اشتباه توجه کنید میگم قبول دارم بهشم گفتم اوکی حق با توعه اما چرا برا من تو قیافه ای اخم و تخم میکنی برا من میگه نه تو همیشه طرف همونارو بگیر میگم آغاااااا حق با توعه چرا با من الان لجی میگه نه
مامان نبات🍭 مامان نبات🍭 هفته ششم بارداری