مامان سفیدبرفی مامان سفیدبرفی ۱ سالگی
نمبدونم چرا سر پسرم اینقد بچه داری سخت نبوده سر پسرم تنها اذیتی ک داشتم غذا و ‌شیرشو درست نمی‌خورد اینقد بچه آرومی بود الان ک 7 سالشه یکم لجبازه و اذیت میکنه اما نه ب اندازه دنیز ک از یکسالگی ک ب راه افتادن کرد پدرمو دراورده قشنگ بچه داری برام سخت شده همش میگم خدایا چرا من سر پسرم این سختی رو تجربه نکردم اون موقع ک حوصله ام بیشتر بوده الان واقعا میشینم گریه میکنم ناشکر نیستم اما حالم از خونه و زندگیم بهم خورده از خودم از همه چی. فک کن خونه ام سر پسرم یه چوب کبریت جمع نکردم اما سر دخترم خونه ام شده مسجد همه جا خط خطیه درو دیوار و فرش هام گوه شده دخترم همش جیغ گریه کلافه ام کرده منم تو این خونه زندگی میکنم اصلا میبینم بدتر افسرذه میشم بخدا یکساله در خونمون رو بجز مامانم اینا برای کسی باز نکردم ک نیان خونمون وحشت کنن تمیزه خونه من همیشه جارو ب دستم دستمال ب دستم اما باطنی همه چیز داغون مبلام گذاشتم اتاق از بس ک میره رو دسته ها میپره مبلای منم چوبی خطرناکه و استرس فردا و گرفتم چیکار کنم اذیت نکنه بیرون هم میرم ینی دست منو نمیگیره یهو میبینی بدو بدو میکنه میره خیابون صدتا مغازه میره خونه بازی میبرم فقط دنبالش میدوام واقعا خیلی سخت شده بچه داری ینی غلط غلط بکنم من دیگ بچه بیارم فقط از خدا میخام سلامتی بده اینا بزرگ شن یکم آروم بشن حداقل مغزم فقط صدای جیغ و داد دخترمه🤕🤕