۱۳ پاسخ

ای وااای چرا مادرا اینجوری شدن هیچکسو نداری اخه خاله ای دوستی کسی حداقل دوسه ساعت پیشت باشه

عزیزم توکل به خدا میدونم شرایط سختی داری ولی باید صبور باشی این روزا هم میگذره

عیبی نداره عزیزم تو خدارو داری من سر زایمان دومم مادرم سر هرچیزی بامن دعوا راه می‌انداخت وقهرمیکرد فقط چون من بامادرشوهرم زندگی میکنم نرفت خونشون موند اما فقط غذا میپختمن حودم از دوز دوم بلند شدم وکارانجام میدادم.آخر شبم شوهرم میومد دعوا راه می انداخت و من کلی گریه میکردم‌.خدابزرگه توکل بکن به خدا

وایی عزیزم. خیلی. بهت حق. میدم. ولی اصلا. غصه نخور. حالت بد میشه. . ب شوهرت ذلتو گرم. کن. بگو پیشت بمونه. وکمکت. کنه. منم. این. وضعیت را گذروندم. هیچ کس نیومد کمکم. فقط شوهرم. موندو همه کارهامو کرد. فقط فرق منو شما. من طبیعی بودم. شما سژ

نارحت نباش گلم درست میش ازین چیزاپیش میاد

عزیزم براچی دعوا آخه. خیلی سخته ک دست تنها

عزیزم،خدابهت صبروانرژی بده

وای بخدانمیدونم این ماماناچرااینجوری شدن سنگدل شدن منم خیلی وقتادلم ازدست خونوادم میشکنه میخام دیگه نرم خونشون امابازفراموش میکنم خانواده چیزعجیبیه هرچی بدی کنندامابازم دوستشون داری

شما نباید رو حساب کمک مامانت باشی
زنگ بزن واست کمکی بفرستن ظهرا دو ساعت بیاد خونه رو جمع کنه ناهارتو بزاره و بره
و از همسرت بخاه یک هفته مرخصی بگیره تا بخیه هات اوکی شه

عزیزم خیلی سخته واقعا شرایطت
انشالله خدا کمک حالت باشه
سعی کن حالتو خوب کنی که بتونی به کارات برسی
ولی چی بگم به خاطر رفتار مامانت....
اصلا طبیعی نیس
انگاری ک من حس میکنم از چیز بزرگتری ناراحته از دستتون ک بهونه ی این دعوا رو اورد
اخه مادر چطور ممکنه روز اول زایمان دخترشو ول کنه وقهر کنه
دلم میشکنه واقعا
خدابهت صبر بده وقوی باش گلم

یکم صبور باش درست میشه خودت سرپا میشی
خیلی سخته واقعا
چرا منتظر بهونه بود مادرتون مگه چکار کردین شما

شرایط که سخت میشه بچه دوم نیارین زندگیتونو سخت تر میکنین
زندگی براتون زهر مار میشه
هیچی از زندگی نمیفهمین
من ک این شرایط و ندارم هیچوقت ب بچه دوم فک نمیکنمممم
مامانت انگار کلا منتظر بهونه بود😑
خدا بهت کمک کنه عزیزم
اگه شرایطشو داری ی پرستار نیمه وقت بگیر

وای عزیزم پس کی اومد پیشت😮‍💨

سوال های مرتبط

مامان پسرم مامان پسرم ۴ سالگی
خانما شما جای من بودید چیکار میکردبن
من و خواهرزادم پسرامون 6ماه فاصله داره اون شب پسر من مریض بود اسم داره سرما خوردگیا شدید میشه پسر خواهرم هم مریض بود پسر من متاسفانه اون روز اخلاق نداشت پسر خواهرمو اذیت میکرد چند باری زد منم هر دفعه سرش داد مبزدم حتی خواستم به اتاق بندازم که خواهرم نذاشت خواهرم هم نازشو میکشید که مریضه تا شب شد شوهرم رفت ماشینو روشن کنه گرم شه منم رفتم اماده شم پسرم بچه ی خواهرمو پاشو له میکنه اون روز نمیدونم چرا لجباز شده بود
پدرم بی اعصاب اومد اتاق کشون کشون پسرمو اورد خواست لگد بزنه که مامانم نذاشت لگد هاش خورد به مامانم سر منم داد زد شما بلد نیستی بچتو کتک بزنی ادب کنی من میزنمش منم ناخواسته داد زدم دستتو به بچه بزنی ببین چیکار میکنم تو حق نداری به بچم دست بزنی گریه مردم اومدم گفتم دیگه نمیام این خونه که بچمو چشمتون نمیبینه
من اصلا تا حالا کتک نزدم بچمو
الان مادرم خیلی ناراحته خواهرمم میگه به خاطر مامان باز بیا
مامان گلی مامان گلی ۳ سالگی
قشنگ تا مرز سکته رفتم و اومدم رفتم توالت لامپا همه خاموش لامپ دستشویی و روشن کردم احساس کردم یچیز زیرپامه پامو جلوتر گذاشتم دیدم یه مارمولک گنده وسط راه....مردم و زنده شدم حالا من تو توالت دخترم بیرون پسرمم خواب....جرات اینکه از روش بپرم بیام بیرون نداشتم ده دقیقه اونجا بودم هرچی به دخترم میگم اولین شماره بابا هست بزن روش میزد رو دوم سومی.....به مامان و همه زنگ زد الی شوهرم🤦خلاصه صدای گریه پسرم و شنیدم پریدم بیرون مارمولکه هم همزمان ترسید حرکت کرد رفت گوشه در وایساد از بس ترسیده بودم دوساعت بالا پایین می‌پریدم و جیغ میزدم دخترمم گریه میکرد میگفت حالا داداشم میره میخوردش😆شوهرمم گفت نیم‌ساعت ديگه میرسه تو این تایم منو دخترم فقط نشسته بودیم نگاه به این میکردیم گم نشه....خلاصه شوهرم اومد خلاصمون کرد ولی حالا من همش میترسم که دوباره نیاد اصلا از کجا اومده!؟فقط دارم میمیرم.....ظهر یک دقیقه در تراس و باز کردم یعنی ممکنه از اونجا اومده باشه؟یا از زیر در اومده؟خدایا این کی تاحالا تو خونه بوده😩😩😩😩
مامان توت فرنگی😍 مامان توت فرنگی😍 ۴ سالگی
مامانا دلم گرفته. خواستم اینجا درد و دل کنم. چند وقتیه شیطنت و لجبازی پسرم خیلی زیاد شده، خیلی هم ب من وابسته اس. من افسردگی و اختلال اضطراب فراگیر دارم و تحت نظر روانپزشکم و همسرم بیشتر اوقات سرکاره. جدیدا پسرم حتی نمیخواد من با تلفن هم. صحبت کنم. امروز اومدم خونه مامانم ک یکم حالم بهتر بشه،تا رسیدیم پای پسرم سر خورد و افتاد زمین و گریه کرد، منم خیلی ترسیدم. بعد خواهرم تو اتاق بود و پسرم با گریه رفت تو اتاق و ماشینشو برداشت و پرت کرد، ماشین لعنتی صاف خورد تو سر خواهرم! خواهرم برداشت ماشینای پسرمو پرت کرد و چند تا حرف بار پسرم کرد. منم گفتم خب حالا این بچه اس نمی‌فهمه تو چرا داری ماشینارو پرت میکنی و شروع کرد هر چی از دهنش در میومد و بمن گف ک بچت وحشیه و شعور نداره و هیچی یادش ندادی، منم گفتم با‌شه بذار ببینم تو بچتو چجوری تربیت میکنی،خلاصه یکی اون گف یکی من.... منم کیفمو برداشتم ک برگردم خونمون ک مامانم نذاشت، منم گریه هام بند نمیومد و ی لحظه نمیتونستم جلوی اشکمو بگیرم،خواهرم اومد تو گف چی شده، مامانم گف داره میره و این صداشو بلند کرد و گف مگه من چی گفتم! منم گفتم مگه تو حال و روز منو نمیدونی ک این رفتارو میکنی برگشت چند تا فحش هم ب همسرم داد ک دلیل حال بدت شوهر نفهمته. خلاصه دلم خیلی گرفته، تنها کسی ک باهاش درد و دل میکردم همین خواهرم بود ک اینجوری جوابمو داد! دلم خیلی گرفته، نمیدونم چیکار کنم اصلا، همینجوری اشک چشمام میاد پایین، از طرفی دلم نمیخواد پسرم ببینه، نمیخوام بفهمه من چقد آدم ضعیفیم، ولی انگار باید اونم بفهمه من چیم....