سلام مامانای عزیز خوب هستین؟
خانما یه مشورت میخواستم.
ما پنج شش ماهه نقل مکان کردیم ،اینجا یه همسایه ای داریم که البته برای این شهر نیستن ،ایشون دو تا دختر دارن که کوچیکه کلاس اول و بزرگه پنجمه
چندباری دمتر کوچیکه اومد خونه ما با دخترم بازی کنن،..ایشون بدون اجازه و گاها با زور گویی وسایل دخترمو برمیداشت.که بار آخر که مادر و خواهر بزرگ‌ترش هم اینجا بودن دخترم نداد بهش و این بچه دختر منو زد و بعدش فهر کرد.و‌کتری کرد که بچم بیفته دنبالش.ون همون موقع تصمیم گرفتم که اصلا اجازه ندم بیاد اینجا و بازی کنن.بچه بشدت پرروریه متاسفانه و وقتی خونه ما هست حتی دوست داره خودش از یخچال آب برداره یا وارد اتاق خواب ما بشه .تقریبا ازون موقع مسافرت بودیم و پریشب برگشتیم ،دیروز سر ساعت سه بعد از ظهر که میخواستم لچمو بخابونم دختره اومد بیام بازی؟گفتم نه خاله وقت استراحتخ.امروز هم ساعت یک و نیم که می‌خواستیم نهار لخوریم.دوباره اجاره ندادم.واقعا موندم که فردا و پس فردا چی بگم

۸ پاسخ

بهش بگو دگ نیا دخترم گریه میکنه هرسری ..رو نده بابا

در و روش باز نکن

سلام عزیزم اصلااااا نباید اجازه بدیم با بزرگتر از خودشون بازی کنن
و همون موقع که زد باید دستش رو‌محکم میگرفتی میگفتی بارآخرت باشه کار بد انجام میدی و دیگه اجازه نداری با دختر من بازی کنی
ناراحتم میشدن فدای سرت
حالا که نگفتی این دفعه اومد رک‌ بگو که شما مناسب بازی با دختر من نیستی عزیزم
به مادرشم با احترام و خوشرویی بگو اگر فرهنگ نذارن با خوشرویی نیاز نیست بگی

منم همین مشکلو دارم تاپیکم زدم چندتا پایینتره ببینش

همین فرمون برو جلو هی چندبار بهونه بیار بپیچونش کم کم دیگه نمیاد

کلا اجازه نده،رفتارش رو بچتون تاثیر میذاره شک نکن

همین دختره هم نقطه صعف بچمو دست گرفته ،قهر می‌کنه دختر منم گریه می‌کنه که بیاد و....

شما جای کن باشین چیکار میکنین اصلا دلم نمی‌خواد همبازی بچم بشه.لحن صحبتش و حرکاتش . تکیه کلاماشو دوست ندارم و بشدت رو دخترم تاثیر می ذاره

سوال های مرتبط

مامان Hamta مامان Hamta ۳ سالگی
مامان آدرینا مامان آدرینا ۳ سالگی
یه دختر بچه تقریبا ۵ ساله ماشین اسباب بازی که مال خودش نبود به دخترم نمی‌داد میگفت میخوام بازی کنم نمیدم نکن دست نزن
هِی ماشین رو می چرخوند دورتر که دخترم دست نزنه دخترم هِی می‌رفت سمتش،من این صحنه رو می دیدم هیچی نمیگفتم چون میخواستم دخترم خودش حرف بزنه و یه جورایی دفاع کنه از خودش،در آخر دخترم آروم بهش گفت با من دوست میشی؟
بگما توی دلم آتیش بود
یا قبلش میخواست یه بازی شروع کنه که همون دختر بدون اینکه حرفی بزنه اومد ازش گرفت من باز هیچی نگفتم که دخترم خودش حرف بزنه که نزد
و اون روز توی پارک یه پسر بچه تقریبا ۴سال و خورده ای دست دخترمو فشار داد دخترم نگاش کرد من با ملایمت گفتم نه دستشو فشار نده
اما خب بگم مثلا کسی دست به موهاش بزنه میگه دست نزن
یا اینکه یه جز پارک جای دیگه می برمش همش میخواد بهم بچسبه،می بيني همه به بازی این میگه تو هم بیا دستمو میگیره بهم می چسبه میاد توی بغلم،من تشویقش میکنم به بازی با بقیه اما روحیه ام از درون داغون میشه یه جور ظاهر سازی میکنم جلوش،اما میام خونه غمگینم..
بنظرتون در کل کار من درسته؟
شما باشید چ عکس العملی نشون می‌دید؟
مامان نفسم مامان نفسم ۴ سالگی
بالاخره به همسایمون گفتم که بچه هامون خونه همدیگه نرن
نمیدونم کار خوبی کردم یا نه چون هم خانمه آدم خوبیه دخترشم دوس دارم ولی بعضی کاراش رو اعصابمه، و اینکه دخترم دوست دیگه ای نداره و تنها میمونه
کاراش که میگم رو اعصابمه اینه که وقتی میاد خونمون هر پنج دقیقه یه بار میگه خاله آب میخوام هر دو دقیقه میگه خاله اخ دهنم خون اومد خاله اخ دستم درد گرفت و... یه لحظه نمیذاره آرامش داشته باشم
یا مثلا همین که وارد خونمون میشه میگه خاله چی داری بخوریم
چند روز پیش اومد گیلاس یکم داشتیم دادم خوردنش، دو روز بعدش اومد همین رسید گفت خاله گیلاس بیار بخوریم گفتم تموم شد گفت میوه چی داری گفتم نداریم گفت غذا چی گفتم رو گازه هنوز نپخته گفت یخچالتونو باز کن ببینم چی دارید😐 این چیزا تو وجود من قفله، من تو خونه مادرشوهرمم از گشنگی بخوام بمیرمم نمیگم چی دارید
یا مثلا میاد خونمون میره رو میز و صندلی دخترم میشینه دخترمم رو زمین میشینه گریه میکنه
چند روز پیش رفتیم مسجد دوتایی رفتن مهرای سنگی مسجدو اوردن بازی کنن همشو برداشت نذاشت دخترم بازی کنه نصفشون کردم نصفشو دادم دخترم نصفشم به دختر همسایه گفتم اینجوری بازی کنید باز مهرای دخترمو ازش گرفت گفت میخوام برج بسازم گفتم خب یکی تو بذار یکی دختر من باز نذاشت دخترم بذاره دخترمم گریه می کرد منم اوردمش خونه، یکسره حرف میزنه خونمون که میاد یک ثانیه نمی تونه یه جا بشینه
یه سال از دختر من بزرگتره مادرش نوشتن اعداد رو بهش یاد داده ولی من نمیخوام دخترم تو سن کم با آموزش مستقیم چیزی یاد بگیره
هروقت میاد با حالت تحقیر به دخترم میگه من فلان چیزو بلدم تو هم بلدی دخترم با حالت خجالت میگه نه
مامان ❤ توت فرنگی ❤ مامان ❤ توت فرنگی ❤ ۳ سالگی
مامان هانا ✨ مامان هانا ✨ ۴ سالگی
صبحتون پنکیکی😁🥞 خوبین رفقا چه خبرااا چه میکنید با خونه تکونی؟
دیروز هانارو بردم خانه بازی،هردفه که میریم من پر از استرس میشم واسه اینده این بچه،یعنیی انقدررررررر مظلومه،انقدرررر آرومِ حد نداره واقعا نگرانم
خیلی مظلوم میرفت سمت بچه ها خیلی مودب میگفت سلام من هانا هستم🥺 (میخاست دوست شه باهاشون)
بعد میرفت با یه اسباب بازی بازی کنه یه بچه دیگه مث گرگ میومد میگفت من میخام بازی کنم،هانام خیلی راحت کنار میرفت،اول فقط نگاه کردم ببینم چیکار میکنه دیدم نههههه این بچه تا میره با یچی بازی کنه اون بچه فضولچه هه میومد ازش میگرفت هانام خیلی راحت قبول میکرد میرفت کنار.ااخر هانا رفت پیانو بزنه باز بچه هه اومد گفت پاشو من میخام با این بازی کنم هانا تا اومد پاشه گفتم برو با یچی دیگه بازی کن بازی هانا تموم شد شما بیا با این بازی کن😠
میترسم دوروز دیگه تو مهد یا مدرسه از این بچه ها باشه که بهش زور میگن
یا مثلا یه بچه دیگه جیغ بزنه یا موقع بازی داد بزنه هانا خیلی میترسه و از اون محیط فرار میکنه حتی اگه اون بچه از خودش کوچیک تر باشه
البته اینم بگم ما اطرافمون بچه کوچیک نیست واسه همین هانا خیلی تو جمع بچه ها نبوده و ارتباط نگرفته.
ولی خب نگرانی مادرانه دارم....
مامان دوتا گل مامان دوتا گل ۵ ماهگی
خانوما یه مشورت
دختر من خییییلی علاقه به مهد کودک داره . کنار مرکز بهداشت یه مهد بود ماه پیش دید خود رو هلاک کرد که منو ببر
بزدم یه کلاس ثبت نام کردم یه روز درمیون دوساعت میرفت سفالگری
حالا کلاسش دو جلسه دیگه تموم میشه
موندم چیکار کنم .بازم بزارمش یا نه
خودش که هرروز صبحش که کلاس داره انقدر ذوق داره همیشه میگه مامان من بزرگ شدم؟ دختر خوبیم که منو میبری مهد؟ 🥺
از بس باباش سر مهد رفتن تهدیدش کرده مثلا دستشویی نمیرفت باباش میگفت پس مهد نمیبرمت🥺🥺
ولی خب میگن سنش کوچیکه نگذارم مهد . همه از مهد واسه سن کم بد میگن همینجا چندتا پست خوندم میگفتن خودشون مربی مهد بودن و بچه شون رو هرگز سن کم نمیفرستن مهدکودک
نظرتون چیه
البته یه مهد دیگه یکم دورتر هست که پنج ستاره ست . ولی خیلی گرونه . بفرستمش اونجا اگه کلاسی چیزی داشت چیکار کنم
اخه خیلی دوست داره
اون تایم کلاس هم خودم نمیموندم اونجا اجازه نمیدادن خودمم یه نوزاد دوماهه دارم میومدم خونه بعدا میرفتم دنبالش