۸ پاسخ

به نظرم ی هدیه بخر ک بچت دوست داره بده مربیش بهش بده شاید اینجوری نظرش عوض شد

جایی که بردی خوب نیست، بچه بدترین کارم بکنه مربی باید تذکر با آرامش و مهربونی ولی قاطع بده. تکرار شد با مادر صبحت کنه

مهدشو عوض کن پسر منم مربیش دعواش کرد سه ماه اسیر بودم مهدشو عوض کردم الان دوست داره

پسر منم سر همین قضیه از مهد برگشت

حالا چرا میخوای بزاری مهد؟
ببرش کلاس

بنظرم یه مهدکودک دیگه رو هم امتحان کن. شاید اونجا دعواش میکنن. برای پسر من همچین اتفاقی افتاده‌ . حتما پیگیر شو. به زور دخترتو مهد کودکی که دلش نمیخواد نفرست. من ۲ ماه فرستادم. الانم که یادش میوفتم عذاب وجدان میگیرم. میگم من چقد مادر بی فکری بودم که به حرف پسرم گوش ندادم.

با مادرای دیگه صحبت کن، با دخترتم صحبت کن بپرس از چی مهد بدش میاد
من قبلنا که پسرمو میبردم اوایل میگفت توهم بشین یکماه منم نشستم بعدش خودش گفت برو خونه خودمم میمونم، چندوقت رفت یهو گفت من دیگه نمیرم، یک هفته نرفت بعدش گفت میرم، من فهمیدم مربیشون گفته واسه روز مادر به مادرتون قراره هدیه بدید پیش بقیه مادرا تو جشن! پسر منم خجالتیه و دوست نداشته اینکارو کنه، همین که میفهمه روز مادر و جشن مهد تموم شده میگه بریم مهد😁
خلاصه شمام زورش نکن دلیل نرفتنشو پیدا کن

دختر من بسیار مشتاق بود انقدر که همه شماتتم میکردن چرا مهد نمینویسی
اخر فروردین نوشتم هفته اول بسیار عالی، از هفته دوم گریه که دیگه نمیرم دلم برات تنگ میشه، دیگه الکی گفتم آراد هم میخوام ببرم مهد خودمم میخوام برم سرکار هیچکس خونه نیست تنها میمونی نرو دیگه تا یه هفته با گریه میبردیمش، یه روز گفتم شاید باهاش بد حرف میزنن، از صبح که رفت گوشی رو رو حالت ظبط گذاشتم که صداشونو ضبط کنه، خیلی خوش برخورد بودن حتی ادرینا که خودشو داشت میکشت باهاش مهربون بودن، دیگه یه ذره گریه کرد بعد اروم شد و دیگه تا اخر کلاس خوب بود
این هفته هم میره گریه نمیکنه
دختر من چون تصورش چیز دیگه بود خوشش نیومد تو مهدم کار خاصی نمیکنن حالا یکی دیگه پیدا کردم گرونتره ولی تنوعش بیشتره ماه دیگه میبرمش اونجا ببینم چطوره
شما هم وقتی میگی همه دارن با گریه میان پس مشکل از مهده به نظرم شما هم یه گوشی بذار تو کیفش صدا رو ضبط کنه که اگه بداخلاقی میکنن بری مهد و تو سرشون خراب کنی

سوال های مرتبط

مامان پسرم مامان پسرم ۵ سالگی
بیایین یه راه حل بدین
پسرم شدید وابسته منه شدید خیلییییی شدید
با هیچ کس نمیموند من یه دکتری جایی برم
با همسرم میمونه با مامانم هم به تازگی میمونه
سرکار میرم یه ده روزی هست پیش همسرم یا مامانم میمونه
می‌خوام بزارمش مهد چنان اسم مهد میاد جیغ و داد می نه پشیمون میشم
اونقدرررررررررررر بردم مهد با خودم تایم بازی بچه ها شعر و آهنگ و رقص هاسون تاب سرسره بازی کردناشونو دیدیم اصلا این بچه به هیچ صراطی مستقیم نیس قبول نمیکنه
دو هفته پیش خیلی منطقی باهاش حرف زدم گفتم باید برم سرکار توهم مثل فلانی دختر خواهرم مهد می‌ره گفتم مثل اون برو منم مثل خاله جون برم سرکار قبول کرد که بره
دختر خواهرم چند ماه ازش بزرگتره دو ساله کامل مهد می‌ره خواهرمم شاغله
خلاصه رفتیم یه مهد خوب دیدیم باهم رفتیم داخل با دوستاش آشنا بشه گفت الا بلا نمیشینیم پاشو بریم خونه هر چی باهاش حرف زده بودم باد هوا بوده
میگم ای خدا چیکار کنم بنظرتون این بچه رو بفرستم مهد راهکار چی دارین؟چه جوری جدا میخواد بشه از من بخدا مغزم هنگ کرده