خاطره زایمان
(قسمت سوم)
ساعت ۶ دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت فول شدی فقط بچه هنوز کامل نیومده پایین هروقت احساس فشار کردی بگو
من چند دقیقه بعد احساس دستشویی داشتم 😁 گفتم میخوام برم دستشویی ماما دکتر و صدا زد گفت وقتشه بخواب رو تخت
حالا من اصرار که اول برم دستشویی اصلا نمیتونم دکتر که بخواب این بچه اس فکر میکنی😂
دیگه خوابیدم با اینکه خیلی تو کلاسا یاد گرفته بودم چجوری زور بزنم اما بازم خوب زور نمیزدم و دکتر میگفت انرژیتو داری هدر میدی.
این لحظه ی اخر یه کم طول کشید و‌من دیدم چشام سیاه شد به دکتر گفتم چشمام سیاه شد یه دفعه ماما گفت قلب بچه افت کرده
من با شنیدن این حرف حالم بدتر شد
شوهرم که اون لحظه با دستای یخ زده کنارم بود و از ترسش هیچی نمیگفت تا شنید قلب بچه افت کرده حالش از من بدتر شد به کتر گفت یعنی چی که پرستارا اومدن به بهونه کارای بیمارستان بیرونش کردن و دیگه نذاشتن بیاد (بعدا شوهرم به من گفت بهش میگفتن خانومت گفته نمیخوام بیای که اون اصرار نکنه)

شوهرم که رفت بیرون دکتر گفت وسایلای عمل اماده کنید وقت نداریم که سریع چندتا پرستار با کلی وسایل اومدن داخل اتاق
دکتر گفت تا ۵ دقیقه دیگه بدنیا نیاد جراحیت میکنم😭😭😭
من اون لحظه اصلا برام مهم نبود دکتر چیکار میخواد بکنه فقط گفتم یا زهرا بچه م سالم بمونه 😭
دکتر گفت دختر خوب دستتو بگیر زیر پاهات با این انقباض بالاترین زورت و بزن به خاطر بچه ات
من همون کار و کردم و ساعت۶:۳۰ با انقباض اخر یه یازهرا گفتم و یه زور قوی زدم و پسرم مثل ماهی سر خورد اومد بیرون به ثانیه ای تموم دردام تموم شد انگار تا الان هیچ دردی نبوده 😊

۶ پاسخ

خداروشکر که به سلامتی تموم شد
مبارک باشه عزیز دلم 🌱🤍

وای من اشکم در اومد

خداروشکر سالم دنیا اومد من با خواندنش هم استرس گرفتم

عزیزم خداروشکر اشک اومد تو چشمام . واسه همممون دعا کن

خداروشکر که نی نیتون به سلامتی به دنیا اومد . برا من دعا کنید زایمان راحتی داشته باشم🙂

بغض کردمممم🥺🥺🥺 عزیزممم
حضرت زهرا نگهدارش باشه الهی شکر که کار به اتاق عمل نکشید😭😭

سوال های مرتبط

مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۵ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت دوم)
وارد بلوک زایمان شدم نامه دکتر و دادم به مامایی که اونجا بود گفت چند هفته ای گفتم ۳۶ و ۶ گفت پس چرا دکتر نامه بستری داده؟
گفتم چون ۵ سانت بودم ، پرستار گفت زود ممکنه بچه بره تو دستگاه😥
با شنیدن این حرف تمام ارامشی که به دست اورده بودم دوباره از دست دادم همه ی وجودم شد اضطراب و ناراحتی دیگه نفهمیدم چجوری لباسامو عوض کردم.😭
من ساعت ۳ بود که بستری شدم.
خداروشکر اجازه میدادن شوهرم کنارم باشه و بهش گفتم حق نداری از پیشم تکون بخوری😁
درخواست ماما همراه هم کردم که اومد بهم ورزشا رو میگفت و میرفت و من با شوهرم ورزش میکردم🤰🏻
ساعت ۴ و نیم بود که دکترم اومد، ازم پرسید هنوز درد نداری؟ گفتم نه . معاینه کرد گفت بین ۶و۷ای 😕 و از اتاق رفت بیرون
به ماما گفتم میخوام برم وان ، برام وان و آماده کرد و تا ساعت ۵ تو ان بودم. همش فکرم پیش بچه بود که مشکلی براش پیش نیاد به خاطر همین اصلا انرژی ورزش کردن نداشتم.
ساعت ۵ دوباره دکتر اومد معاینه کرد و گفت پیشرفتی نداشتی و بچه بالا به خاطر همین برام امپول فشار وصل کرد.
بهم گفت اگه اپیدورال میخوای الان میتونم برات انجام بدم که گفتم نه.
حدود ۱۰ دقیقه بعد از وصل کردن سرم تازه دردام شروع شد و هی بیشتر و بیشتر میشد 😣
اما هنوز قابل تحمل بود مخصوصا با ورزش و ماساژایی که ماما همراه انجام میداد دردا رفع میشد و یکی از چیزایی که خیلی کمکم میکرد تو دردا تکنیک های تنفس بود که واقعا کمک کننده بود و تسکین دهنده
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۵ ماهگی
خاطره زایمان :
(قسمت اول)
سلام این خاطره زایمان اولمه گفتم تعریف کنم شاید به درد کسی بخوره و از استرس بعضی ها کم کنه☺

من تو بارداری اولم کلاسای تئوری زایمان رو بیمارستان صارم میرفتم تا ۲۰ هفته بعد از اون هم کلاسای ورزش بارداری و پیش خانم کرباسی رفتم که واقعا عالی بود.😊

از هفته ۳۳ دردای پریودی اومد سراغم و هربار پیش دکتر میرفتم میگفت طبیعی....
گذشت تا ۳۶ هفته و ۶ روز بودم از شب قبلش همون دردای پریودی اومد سراغم
ولی کمی بیشتر بود هم تعداد دفعات هم شدتش ولی اصلا جوری نبود که اذیت بشم یا فکرم پیش زایمان برم
فقط تا صبح نتونستم درست از درد بخوابم.
من وقت دکترم هفته ی بعدش بود اما صبح به شوهرم گفتم نره سرکار که بریم دکتر ویزیت شم.😁
ساعت ۱۲ ظهر رفتیم مطب دکتر و گفتم بین مریض اومدم و تا ساعت ۱:۳۰ معطل شدم.
وقتی رفتم دکتر گفتم دیشب درد داشتم گفت پس بزار معاینه ات کنم😯 منم چون اولین معاینه ام بود و خیلی ترس از معاینه داشتم کلی ترسیدم🤕
اما خداروشکر با کلی ژل معاینه کرد و اصلا درد نداشت 😊
وسط معاینه چشمای دکتر اینجوری شد (😳😳)
گفت الان درد نداری؟ گفتم اصلا از صبح‌درد نداشتم فقط دیشب درد داشتم.
نشست پشت میزش یه نسخه نوشت داد دستم با خنده گفت دختر ۵ سانتی برو بیمارستان تا من بیام 🤒🤒
این جمله رو که شنیدم یه دفعه استرس گرفتم چون اصلا منتظر زایمان نبودم.
دیگه من وسایلمم اماده کرده بودم رفتم خونه یه دوش سریع گرفتم و تند تند وسایلمو جمع کردم و رفتیم سمت بیمارستان
مامان امیرسام وآنیسا مامان امیرسام وآنیسا روزهای ابتدایی تولد
ادامه 🥰۱۲ شب دردم زیاد بود ولی بازم قابل تحمل بود به نظرم باید اعتماد به نفس داشته باشید من هر لحظه اش میگفتم الان پسرم میاد بغلم صورت کاهش و میبینم بعد انگار مسکن بود برام فکر. کردن بهش ساعت ۱۲ یکم با شوهرم چت کردم مامانم گوشیمو یواشکی آورده بود داخل شوهرم و راه نمی‌دادن .یکم با شوهرم چت کردم یکم سر به سرم گزاشت دردام یادم بره ولی چه فایده گذشت خواهر شوهرم اومد با یکی صحبت کرد اومده داخل نوبتی با مامانم هی میومدن کمر مو ماساژ میدادن میرفتن چون خودم با مادرم راحت تر بودم مامانم و گذاشتم بمونه خواهر شوهرم رفت. ساعت ۲ شب شد یهو درد عجیبی اومد سراغم یعنی داشتم راه میرفتم انگار یه فشار بدی رو واژن و مقعدم هست دیگه اونجا واقعا جیغ میزدم که دکترم اومد گفت بخواب دید ۹ سانت شدم. فولم گفت اصلا انتظار نداشتم اینجوری پیش بری بخواب مامانم و بیرون کردن و وسیله ها رو آماده کردن از اونجای که بچه آلوم بود و من نمی‌دونستم چه خبر خیلی خوش خوشی سر کرده بودم 😁 راستی هفت سانت کیسه ابم و خودشون پوکوندن. بعد هی میگفت هر موقع درد داشتی زور بزن هر موقع درد نداشتی نفس عمیق بکش منم یه چند زور زدم فایده نداشت پسرم یکم تو کانال زایمان مونده بود دیدم یکی از خانما گفت عزیزم یه زور محکم بزن بچه ات خفه میشه ها واییییی اینو بگه من انگار دنیا تو سرم خراب شدم از ته دلم زور زدم دیدم گفت سرشو و دارم میبینم و بچه رو گذاشتن تو بغلم راستی سرشو که دیدن بی حسی زدن تو لبه بیرونیمخ سر بشه و قیچی کردن بعد که پسرم و گزاشتن بغلم انگار کل درد تموم شد شایدم سر بودم چیزی نفهمیدم همون لحظه تو ثانیه یچم مدفوع مرد روم 😂 برش داشتن بردنش منم تمیز کردن و بخیه زدن
بخیه چون سر بودم هیچی نفهمیدم هیچی