#پارت دوم
بعد از دوش رو ی صندلی ورزش کردم ک تو بین همه این ورزشها معاینه میشدم 😥۶سانت شده بودم هعی سرم میزد بهم ماما و هعی باهام حرف میزد من دیگ اخرا جیغ میزدم فقط دلم میخواست ی لحظه آروم بخوابم بشدت خوابم میومد فقط خدارو صدا میزدم باز معاینه شدم ۷سانت بودم دیگه گفتم بخدا من نمیتونم بزار بمیرم واقعا دردش قابل گفتن نیس اونم هعی بهم امید میداد مامانمم گریه میکرد وسطش گفتم منو ببرید سزارین من نمی‌خوام گفتن نمیشه شدم ۸سانت یکم درجا زدم ۹بعد منو معاینه کردن
ریختن سرم ۵نفر بودن درد خیلی شدید بود و من بشدت خوابم میومد اینم یادم رفت بگم وسطا کیسه ابمو ماما پاره کرده بود هعی جیغ و داد خانم همکاری کن من بی حال میگفتم من توان ندارم مامای شیفت بچمو میخواس بگیره گفت زور بزن من بشدتتتتتت جیغ میزدم بجا فشار شکممو باد میکردم😂دیگه دیدن نمیتونم یکی از اون چن نفر از بالای شکمم فشار داد ماما پاییین خیلی جیغ زور بزن منم میزدم وسطا نمیتونسم اونم هعی جیغ بچه خفه میشه زود باش دردم دیگه قابل وصف نیست گف آمپول می‌زنیم نترس برش دادن من انقد درد داشتم برش چیزی نبود بقیشو پارت بعدی

۱۰ پاسخ

تپش قلب گرفتم تجربه زایمانت رو خوندم 🥺🥺

😰😰😰

🥺🥺🥺🥺ووووییییی

اووووخ دردم گرفت😫😫😫

منم طبیعیم چقدر سخته خدا آسون کنه برا منو و بقیه مامانا، عزیزم پارت بعدیو بزار

پارت سومم بگو عزیزم
منکه خیلی ترسیدم چقدر سختی کشیدی 😣😣😣😣😣

چرا مامانتون رو گذاشتن بیاد داخل
چقدر بی فکرن واقعا
طرف از درد بچش زجر میکشه خب

وااااای

وایی خدا 😭دلم برات واقعا میسوزه چه زجری کشیدی 🥹 خدا برات نگه ش داره 😍

وای شماهم مثل من بودید پس

سوال های مرتبط

مامان راستینم😍 مامان راستینم😍 ۶ ماهگی
#تجربه زایمان

سلامم .روز پنجشنبه شب خونه مامانم شب مهمون بودیم رفتیم دیدم پام قسمت چپش باد کرده مامای همراه هم چن روزی بود گرفته بودم مامانم گفت بهش ز بزن ز زدم ایشونم گفتن زود برو بیمارستان حتی گف ثانیه ای واینسا ماهم شام نخورده سریع رفتیم زایشگاه اونجا گفتن پات زیاد ورم نداره راسم میگف ورمش خوابیده بود گفتن باید معاینه بشی و من در ۳۹هفته و ۴روز معاینه شدم ۲سانت بودم دوتا کار آموز معاینه کردن خیلی درد داشت بعدش ب خون ریزی افتادم بعد دکتر شیفت اومد بستری کرد و باز معاینه😫قرار بود فرداش مرخص بشم ساعت ۳صب معاینه شدم ۳سانت شده بودم و باز ۶صب😭😭خیلی بد بود معاینه دیگه گفتن پیشرفت داری ب مامات ز بزن ماما هم گفته بود ۴سانت شدی ز بزن بیام و باز دکتر شیفت معاینه کرد گف ۴سانتی تا ۴سانت هیچ دردی نداشتم ز زدم مامای همراهم اومد و باز معاینه ی آمپول بهم زد گفتم چیه گف ک درد نکشی الکی گف می‌دونم بعدش هر چند دقه درد شدید داشتم از ۹صب دردام شروع شد خیلی درد داشتم خیلی هعی ماما میگف راه برو بعد رو توپ حال منم بی حاللل بشدت خوابم میومد هعی قسمش میدادم بزار یکم بخوابم ولی درد نمیزاشت خیلی درد بود بعد زیر دوش نیم ساعت کمرمو ب گفته ماما مامان خودم ماساژ داد ک هروقت دردم میگرف باید میشستم چهار دست و پا ب پایین زور میدادم بقیشو پارت بعدی میگم
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۷ ماهگی
پارت سوم
تا نیم ساعت فقط زور میزدم پاهامم با دستام گرفته بودم بعدش ماما اومد گفت الان باید خیلی همکاری بکنی همه چیز ب خودت بستگی داره منم گفتم باش ولی نمیتونستم خیلی زورای پر قدرتی میزدم ولی بازم می‌گفت کمه با قدرت بیشتر یه بار دیگه تلاشم کردم ولی نشد گفتم نمیتونم بهم گفت بچت بد جایی هستش داره حالش بد میشه کمک کن گفتم نمبتونم صدا زد یه ماما دیگه رو اون زیر پاش یه چیزی کذاشت اومد بالا سرم دستاش مشت کرد با دوتا دستش محکم میزد رو سینم خیلی وحشتناک میزد منم زور میزدم نفسم میرفت با اینکه ماسک اکسیژن داشتم اون مامایی که رو سینم میزد گفت خسته شدم دیگه نمیتونم اون یکی ماما برش زد منو فقط متوجه برش پوستم شدم از داخل بی حس بودم ولی متوجه شدم ک خیلی برش زد بعدش دوباره شروع کردن با مشت رو سینم و منم زور میزدم بچه سرش اومد بیرون بدنش ک کشید بیرون کل دردام تموم شد آروم آروم شدم بچه رو گذاشت رو سینم واقعاً نمیدونم چه حسی داشتم بچم نگاه نکردم گفتم بخاطرت مردمو زنده شدم فقط محکم نگهشداشته بودم بعدش بچه رو برداشت برد جفت آورد بیرون ولی من خونریزی کردم
مامان هامین مامان هامین ۶ ماهگی
دیگ اپیدورالم زد انقباضا شدیدتر شد و بگم قبلشم کیسه ابمو‌پاره کردن
بهشون هی میگفتم چرا این تاثیر نداره من درد دارم گفت (شیفتاشون تغییر کرده بود)کی زدن گفتم نیم ساعته گفت یکم دیگ صبر کن مسکن میزنم دیگ تحمل کردم ک اومد دوباره زد و من همچنان درد داشتم😭دیگ گفتم توروخدا من دارم میمیرم یکاری کنید یه آمپولی بهم زدن همه جارو مث ماسه قرمز میدیدم صداهارو میشنیدم چند نفر باهم درد داشتیم شلوغ بود از اینورم من فقط میتونستم جیغ بزنم میگفتن جیغ نکش کاری نمیکنه جیغ خودتو خسته میکنی زور بزن فقط میگفتم بیایین معاینه کنید حتما فولم اومد معاینه کرد دیگ اصلا درد نداشت معاینه فقط میخاسم تموم شه معاینه کرد گفت۸سانتی پاهاتو باز کن زور بزن فقط موقع انقباضا.ولی ی ثانیه آروم بودم انقباض بعدی میومد شدیرتر دیگ مامانمو صدا کردن مامانم اومد گریه میکردم میگفتم بریم دیگ نمیتونم مامانم پاهامو ماساژ میداد دیگ یکمم بعد همراهیارو بیرون کردن گفتم بگید دکترم بیاد فقط پارم کنه گفت مگ الکیه باید خودت واسه خودت کاری کنی زور بزن جیغ نکش اومد معاینه کرد گفت دهانه رحمت کامل بازه فقط زور بزن موهاشو ببینم گفت بیا بشین انگار رو‌ی دسشویی نشستی زور بزن نفس عمیق بکش منم میگفتم بخدا نمیتونم کم آوردم یکم زور میزدم میگفتم بیا ببین اومده یا نه اومد گفت نه موهاش دیده نمیشه گفتم شایدکچله بگو دکترم بیاد پارم کنه گفت دکتر خیلی وقته منتظرته د
مامان قندعسلم😍🙈 مامان قندعسلم😍🙈 ۲ ماهگی
تجربه زایمانم پارت ۳
دوباره معاینه شدم و بازگفتن همون دو سانت .اما درد شدید داشتم.اومدن گفتن بزار کمکت کنیم معاینه تحریکی انجام دادن و اون لحظه حس کردم به چیزی داخل واژنم مثل بادکنک ترکید😱😱باز فرستادنمون خونه. و دردا ب عمق مرگ رسیده بود .رفتیم یه شهر بالاتر که بلکه اونجا سزارین فوری بشم ولی چون جمعه بود گفت شنبه بیا.😭😭 من همچنان ترشح داشتم و برگشتیم دوباره بیمارستان خودمون که باز معاینه شدم و دوسانت بودم اما پرستار گفت ترشحت ترشح کیسه آب سوراخ شده است😱😱😱😱😱من دست پا میزدم و التماسش میکردم بستریم کنه.و منو فرستاد زایشگاه برا بستری .جمعه ساعت۹شب بستری شدم و ساعت دوازده شب ماماهمراهم اومد و من چهارسانت بودم.و در عرض نیم ساعت رسیدم به شش سانت.دردام دردهایی نبود ک توضیح بدم .ماما همراه ماسازم میداد رو توپ ورزشم میداد و من از درد زیر شکمم جیغ میزدم و اسکات میزدم دیگه نتونستم التماس میکردم برا اپیدورال ولی بهم نزدن و گاز بی حسی با التماس برام آوردن و من تند تند دکمه شو فشار میدادم و خواب میرفتم .معاینه کردن گفتن فول شدی تخت رو کشیدن عقب ..آمپول فشار زده بودن و من همش زور میزدم اما اصلا فایده نداشت جیغ میزدم جوری ک پرستارای بقیه بخش ها اومدن گفتن صدات اومده تو بقیه بخش ها.یکساعت و نیم جیغ میزدم و زور میزدم ب طوری ک افتادگی رحمی پیدا کردم و گلوم می‌سوخت .التماسشون کردم پاره ام کنن تا بچه بیاد .با تمام توان دنده هاو شکممو فشار میدادن که بچه بیاد پایین .وحشتناک بود .منو تا مقعد پاره کردن و با زور های زیاد بلاخره سر بچه بیرون میومد .پسرم بدنیا اومد 🥺😭😭😭اینم از تجربه زایمانم پسرم در بامداد شنبه ساعت ۲:۵۵بدنیا اومد با وزن ۳۷۵۰😍
مامان راستینم😍 مامان راستینم😍 ۶ ماهگی
پارت سوم#
من و برش دادن و باز داد ک زور بزن ی جیغی زد هرچی توان داشتم زور زدم بچم ب دنیا اومد وایییییی یهو همه دردام رفت خیلییییییی خوب بود خیلی
بچمو دیدم آوردن گذاشتن رو سینم وای خیلی خوب بود بهترین حس قربون صدقش میرفتم ماما هم گف نترس آمپول میزنم بخیه بزنم چون پوسته بی حس نمیشه یکم درد داره من انقد درد کشیده بودم این درد شوخی بود خلاصه بخیه رو زدن و تبریک اینا بهم گفتن رفتن بعدش گفتن چیزی بخورم بچمو شیر بدم بچمو شیر دادم ی پرستار اومد جیغ زدم و گریه تورو خدا دیگه منو معاینه نکن گف باید ببینم خون ریزی داری گف خون ریزی داری اخلاقشم خیلی بد شکممو فشار می‌آورد دستاشو گرفته بودم همش جیغ دیگه نمیخوام گف میبرمت اتاق عمل ها شکمتو می‌برن هاخیلی بیشعور بود ب زور شکممو فشار داد خون اومد رفت و من تمام از زایمان و آماده شدیم بریم بخش درسه خیلیییی اذییت شدم ولی دیدن پسرم خیلی بهم چسبید هزار بار خدارو شکر کردم واسه همه دعا کردم اون عزیزم ک گفته بود ماما ب چ دردی خورد خودمم واقعا گفتم من الکی چرا اینو گرفتم چون ماساژم ب مامانم میگف بکنه ک وسطا گفتم خانم فلانی خودت منو ماساژ بده نمی‌خوام مامانم بده ولی فهمیدم اگه نبود نمیتونسم تو ۴و نیم ساعت بزام چون ی لحظم نزاشت بشینم همش ورزش سرم بهم گفته بود یک و نیم بچتو بدنیا میاری من تو این ساعت بچتو تحویل میدم من ۹دردم شروع ۱۲/۴۰بچم ب دنیا اومد
این بود تجربم از زایمان ک حتی نمیتونم چشامو ببندم چون اون صحنه ها جلو چشمه ولی باز می ارزه ب داشتن پسرم😍😍خدارو صد هزار مرتبه شکر انشالله شماها زایمان بی نهایتت اسونی داشته باشید
مامان هامین♥️🐣 مامان هامین♥️🐣 ۲ ماهگی
پارت هشتم
بعد از دوساعت نیم همون ماماعه اومد دید کف دسشوی نشستم دعوام کرد گفت عفونت میکنی پاشو منم پاشدم گفت بیا رو تخت بخاب معاینه کرد گفت نفس عمیق بکش خودتو شل کن منم گوش کردم دیدم درد نداره با انگشتاش یه عالمع لخت خون در اورد از رحمم خیلی بهم روحیه داد گفت عالیع این لخت خونا نشونه زایمانع ادامه بدع رفت بعد پنج دقیقه اومد گفت قلب بچه رو یادم رفت گوش بدم یه نگاه ب لای پای من کرد گفت بزار یبار دیگ نگات کنم دوبارع معاینه کرد من تو اون پنج دقیقه از چهار سانت یهو شدم هفت سانت گفت عالیع خیلی داری عالی پیشرفت میکنی
بعد ک رفت من دوبارع رفتم حموم زیر دوش نشستم کف زمین فقد نعره میزدم هیچ چیزی کاررساز نبود درداش غیر قابل تحمل بود برام دیگ کار از نفس عمیق گذشته بود خیلی جیغ میزدم نالع میکردم خودم تنهای تو دسشوی نشستم دلم به حال خودم میسوزع مادرشوهرمم نمیزارم بیاد داخل دسشوی اونم تو ااتاق نشسته بود هعی گریه میکرد دعا میخوند بعد دوساعت از حموم در اومدم نشستم رو تخت جیغ میکشیدم خیلی زیاد مادر شوهرم هعی از پشتم ماساژ میداد این درد منو چند برابر میکرد با هر جیغ من اینم گریع میکرد من همچنان مرگو میدیدم میگفتم گوه خوردم میخام برم سزارین اما هیچکس محل نمیداد فقد میگفتن داد نکش ک انرژیتو برای زور زدن نگهداری.....

ادامه.......
مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۴ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه
مامان نورا مامان نورا ۱ ماهگی
پارت سوم ،خیلی درد داشتم و همش مامانمو صدا میکردم و مامانم هم شنید صدای منو پشت در زایشگاه و مامانم هم داشته گریه می‌کرده ک از قضا ی خانمی ب مامانم میگه چرا ماما همراه نگرفتی و مامانم هم از خود بیمارستان برام ماما همراه میگیره و منم چون جیغ و داد زیاد میکردم ی آمپول دیگه بهم زدن و دوباره خاب رفتم ک وقتی بیدار شدم ی خانمی گفت من ماما همراهتم و یادمم نیست ک داشت کمرمو ماساژ میداد ولی من وحشتناک درد داشتم و هی میگفتم منو ببرین سزارین کنین ک گفتن نه تو لکنت خوبه و این دردا طبیعیه،یهو حس مدفوع کردن اومد سراغم و ماما هم گفت اگه میخای زور بزنی بزن و منم ماسک اکسیژن برام گذاشتم و هی زور زدم و نفس کشیدم و جیغم میزدم ک گفت موهاشو دارم میبینم و اینا اونجا دردام قابل تحمل نبود ک کم کم بردنم تو ی اتاق دیگه دکتر اومد رو سرم و من زور میزدم ماما هم کمکم میکرد بچه ک بدنیا اومد گذاشتنش رو بغلم و منم براش دعا کردم ،خلاصه ماما همراه برای من با اینکه دیر تر برام گرفتن ولی برام مثل فرشته نجات بود چون در دام فول شده بود و خیلی احساس خوبی همراهشون داشتم
مامان محمد رائف مامان محمد رائف روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم. زایمان طبیعی:
با ماما حرف زدم گفتم اینجوریه گفت بیا دیگ دردات داره شروع میشه خلاصه بارو بندیلو بستیم و راه افتادیم. تو راه دردام تشدبد پیدا میکرد اونجوری نبود ک بی طاقت باشم اما درد داشت... اول رفتم مطب ماما ی خودم اونجا برام کلاس خصوصی گذاشت و تقریبا دوساعت بهم ورزش روی توپ و... از این جور کارا داد وقتی ورزش میکردم دردم کمتر میشد توی دوساعت فقط دوسانت باز شده بودم خعلی ورزش کرده بودم و کلی خسته بودم ساعتای پنج بود ک ماما گفت برم ی شامی چیزی بخورم و دوبارع بیام ک بریم سراغ ورزشا.. دردام بیشتر شده بود و طاقتم کم. جلوی رستوران ک وایستادیم دیگ بی طاقت بودم نتونستم برم داخل. تو ماشین همراه مامان و مادرشوهرم نشستم.تاشوهرم رفت غذا بگیره بیاد مردم و زنده شدم فقط جیغ میکشیدم و مث مار بخودم میپیچیدم و داد میزدم از ظهرم هیچی نخورده بودم و هعی بی حال میشدم...سریع غذارو گرفتیم و رفتیم سمت بیمارستان وسط این هیری ویری گیر افتادیم تو ترافیک. از ی طرف درد داشتم و جیغ میزدم ازطرفی مامانم غذا میکرد دهنم و حالم بد میشد نمیتونستم چیزی بخورم... ادامه دارد
مامان محمد ایلیا مامان محمد ایلیا ۴ ماهگی
پارت دو تا ساعت هشت صبح درد میکشیدم ولی قابل تحمل بود بد بزور مامانم رفتم بد معاینه شدم گفت چهارسانت بازی رحمتم خیلی نرم شده بستری بشو تا کارا بستریم کردم رفتم اتاق زایمان شد ساعت نو گفتن نیاز ب امپول فشار نداری یگ سرم تقویتی زد بهم گفت راه برو نیم ساعتی را رفتم بد اومد کیسه ابمو پاره کرد ولی درد نداشتم زیاد هی ول میکرد میگرفت بد دوبار اومد معاینه کرد گفت شدی شیش باز یکم راه رفتم دوبار معاینه کرد گفت شدی هفت هشت وقتی درد داری زور بزن من بازم دردام قابل تحمل بود باز معاینه کرد گفت نو شدی زور بزن از نو سانت ب بد دردام خیلی شد دیگ هرچی زور میزدم رحمم تنگ بود باز نمیشد پارع کرد باز گفت زور بزن منم چون بی دردی بهم زده بودن گیج بودم و زیر اکسیژن بودم بد میگفت سرش دیده میشه زور بزن منم نمیتونستم بد یکی اومد شکممو فشار میداد یکی از پاین رحممو باز میکرد بد بچه اومد بیرون ک ساعت یک نیم بود کلن من چهار ساعت درد کشیدم اونم قابل تحمل بود فقط اخرش درد داشت و الان بخیه هام درد میکنه و خیلی ب دردش ارزش داشت اینم از ترحبه من ایشالا همه مثل من زایمان راحتی داشته باشین
مامان معجزه خدا مامان معجزه خدا روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم...
توزایشگاه دوساعت دیگه بودم تا به بچه شیر بدم و بریم بخش....وقتی رفتم بخش خون زیادی ازمن میرفت ومنم‌ترسیده بود..با خودم میگفتم الان دیگه تموم‌میشه ... ولی ای دل قافل....یه تیکه از جفت جامونده بود من هی داشتم بیحال بیحال تر میشدم...تا اینکه مجبوری گفتم بیان.چون بخیه داشتم از درد معاینه شون میترسیدم....یک نفر اوند دو نفر اومد یهو ده نفر ریختن روسرم....یکی سرم میزد یکی شیاف میزد تو مقعدم.یکی قرص زیزبونی میداد...یه نفر دیگه هم‌دستش تا ارنج تو من بود....یعنی جیغ میزدم ...میگفتم ولم کنینن...میگفتن ساکت باش تحمل کن....از درد زیاد دستاشون و میگرفتم...قشنگ رحمم‌و چنگ‌میزدن....منو تند برن به اتاق دیگه...باز دکتر اومدم دستشو تا ارنج کرد...میگفت ساکت باش حرف نزن ....منم‌گریه میکردمو جیغ میزدم...تمام بخش دور اتاق من جمع شده بودن و نگران من بودن....بالخره بعد نیم ساعت عذاب که از درد زایمان بدتر بود ولم کردن....ولی هر نیم ساعت میومدن شکمم و فشار میدادن باز...🥲🥲🥲
مامان فنچول🐣(علیسان) مامان فنچول🐣(علیسان) روزهای ابتدایی تولد
# تجربه زایمان من پارت ۷
خلاصه کم کم که بی دردی داشت تاثیر میکرد من همنیجوری میگذروندم تا اینکه باز زنگ زدم ماما اومد گفتم توروخدا یه معاینه بکن ببینم چند سانت شدم معاینه کرد گفت فول شدی ولی سر بچه بالاست باید بری حالت سجده
گفتم چرا دکترم نیومده گفت داره میاد تو راهه خلاصه هعی پوزیشن میداد من انجام میدادم زور میزدم ولی. انگار پیشرفتی نداشتم درد اومده بود سراغم دوباره خیلی شدید
دوست داشتم هرچی سریعتر به دنیا بیاد دیگه خسته شده بودم دکترم اومد معاینه کرد اونم گفت اینجوری نمیشه بهم سرم وصل کردن و آمپول فشار زدن دردای وحشتناک تر اومد سراغم گریه میکردم توروخدا اپیدورال و تمدید کنین میگفتن نمیشه میگفتم پس سرم و قطع کنین من دیگه نمیکشم میگفتن باید بچه به دنیا بیاد دیگه خیلی طول کشیده میگفتم احتمال میدین چقدر دیگه به دنیا بیاد میگفتن نیم ساعت دیگه شایدم دو ساعت دیگه فکر کردن به اینکه دو ساعت دیگه هم درد بکشم اشکم و در میآورد. فتم تو دستشویی و آب گرفتم به خودم نمیذاشتن دوش بگیرم میگفتن عفونت میگیری چون کیسه آب پاره شده ولی میذاشتن تو سرویس بشینم آب بگیرم
بهم گفتن باید زور بزنی به مقعد فشار بیاد و پی پی کنی
خلاصه تا تونستم زور زدم چهل دقیقه فک کنم همینجوری زور زدم بعد گفتن برو رو تخت رفتم و دکترم باز اومد و می‌گفت زهرا فقط همکاری کن
زور بزن فک کن میخوای مدفوع کنی دیگه فقط زور میزدم حس میکردم کار با دو سه تا زور تمومه ولی برا من از این خبرا نبود یه سی چهل باری فقط زور زدم توانم تموم شده بود یه ماما هم افتاده بود با آرنج رو شکم فشار میداد بچه بیاد بیرون الان رو شکمم همونجایی که با آرنج فشار میداد کبوده🫠