پارت چهارم...
توزایشگاه دوساعت دیگه بودم تا به بچه شیر بدم و بریم بخش....وقتی رفتم بخش خون زیادی ازمن میرفت ومنم‌ترسیده بود..با خودم میگفتم الان دیگه تموم‌میشه ... ولی ای دل قافل....یه تیکه از جفت جامونده بود من هی داشتم بیحال بیحال تر میشدم...تا اینکه مجبوری گفتم بیان.چون بخیه داشتم از درد معاینه شون میترسیدم....یک نفر اوند دو نفر اومد یهو ده نفر ریختن روسرم....یکی سرم میزد یکی شیاف میزد تو مقعدم.یکی قرص زیزبونی میداد...یه نفر دیگه هم‌دستش تا ارنج تو من بود....یعنی جیغ میزدم ...میگفتم ولم کنینن...میگفتن ساکت باش تحمل کن....از درد زیاد دستاشون و میگرفتم...قشنگ رحمم‌و چنگ‌میزدن....منو تند برن به اتاق دیگه...باز دکتر اومدم دستشو تا ارنج کرد...میگفت ساکت باش حرف نزن ....منم‌گریه میکردمو جیغ میزدم...تمام بخش دور اتاق من جمع شده بودن و نگران من بودن....بالخره بعد نیم ساعت عذاب که از درد زایمان بدتر بود ولم کردن....ولی هر نیم ساعت میومدن شکمم و فشار میدادن باز...🥲🥲🥲

۴ پاسخ

دقیقا مثه من شدی ولی من خیلی درد داشتم بعد این معاینع ازمایش دست جا کردن گفتن ببریم کورتاژ هعی خدا نگذره ازشون

یعنی چی عزیزم طبیعی بودی جفتت کامل نیومده بود یا نه سزارین یعنی میگی بیمارستان امام حسین نریم بده

وای این قسمتو که خوندم اشکم دراومد چه دردی کشیدی عزیزم

مبارک باشه عزیزم

کدوم بیمارستان و کدوم دکتر بودی

سوال های مرتبط

مامان الینا خانوم مامان الینا خانوم ۵ ماهگی
آواتار مامان كارن 🐳🤍 مامان كارن 🐳🤍 كارن 🐳🤍 ۱ سالگی
الهي😍😍قدم نورسيده مبارك باشه
خيلي نازه خدا برات حف ... ادامه پاسخ
مامان راستینم😍 مامان راستینم😍 ۶ ماهگی
#پارت دوم
بعد از دوش رو ی صندلی ورزش کردم ک تو بین همه این ورزشها معاینه میشدم 😥۶سانت شده بودم هعی سرم میزد بهم ماما و هعی باهام حرف میزد من دیگ اخرا جیغ میزدم فقط دلم میخواست ی لحظه آروم بخوابم بشدت خوابم میومد فقط خدارو صدا میزدم باز معاینه شدم ۷سانت بودم دیگه گفتم بخدا من نمیتونم بزار بمیرم واقعا دردش قابل گفتن نیس اونم هعی بهم امید میداد مامانمم گریه میکرد وسطش گفتم منو ببرید سزارین من نمی‌خوام گفتن نمیشه شدم ۸سانت یکم درجا زدم ۹بعد منو معاینه کردن
ریختن سرم ۵نفر بودن درد خیلی شدید بود و من بشدت خوابم میومد اینم یادم رفت بگم وسطا کیسه ابمو ماما پاره کرده بود هعی جیغ و داد خانم همکاری کن من بی حال میگفتم من توان ندارم مامای شیفت بچمو میخواس بگیره گفت زور بزن من بشدتتتتتت جیغ میزدم بجا فشار شکممو باد میکردم😂دیگه دیدن نمیتونم یکی از اون چن نفر از بالای شکمم فشار داد ماما پاییین خیلی جیغ زور بزن منم میزدم وسطا نمیتونسم اونم هعی جیغ بچه خفه میشه زود باش دردم دیگه قابل وصف نیست گف آمپول می‌زنیم نترس برش دادن من انقد درد داشتم برش چیزی نبود بقیشو پارت بعدی
مامان مانا مامان مانا ۳ ماهگی
مامان میکائیل مامان میکائیل ۲ ماهگی
دیگه بهم لباس و اینجور چیزا دادن و بردنم بخش زایشگاه واسه بستری
اونروز ت بخش زایشگاه فقط من بستری بودن کسی نبود
موقعی ک بستری شدم هنوز دردام کم بودن
ولی کم کم دردام زیاد شدن ولی بازم قابل تحمل بود
ماما همراه نداشتم یکی از مامااای زایشگاه آوند یکم ورزش بهم گف انجام بدم
بعد معاینهم کرد
لحظه ب لحظه دردام بیشتر می‌شد
یک ساعت بعد اومد معاینهم کرد باز گف ۶ سانتی و کیسه آبم ترکید
آره ساعت ۱ونیم ک بستری شدم تا یکساعت اول دردام قابل تحمل بود
ولی تا ساعت ۸ شب ک زایمان کردم حدود ۷ساعت درد خیلی بدی کشیدم
دردام ب حدی بودن ک خودم رو میزدم موهام رو میکشیدم و جیغ و داد میکردم
منی ک فک نمیکردم جیغ بزنم زایشگاه رو گذاشته بودم رو سرم چون واقعا خیلی دردش واسم سخت بود
فقط گریه میکردم دکتر ک اومد معاینهم کنه گف شدی ۸ سانت دو سامت دیگه داری
اون لحظه جیغ میزدم و میگفتم ولم کنید چی از جونم میخوایین و موهام رو میکشیدم و سیلی میزدم تو صورتم 🥲🥲🥲
دیگه دیدن خیلی درد میکشم ی آمپول زد بهم و گاز اکسیژن
گآز اکسیژن خوب بود دردام کمتر میشد ولی حالت خماری میداد بهم
ادامه .....
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت و نیمی دختر خیلی خب تحمل کردی تحمل کن تا دوسه ساعت بچه بغلته من یکم هم صبر کردم ولی خیلی بد بود گفتن دکتر داره میاد بعد اینکه دکتر اومد ساعت شد ۲ اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی در حالی که پرستار ها گفته بودن ۸ سانت و نیم هستی بعد گفت تا فردا صبح ساعت ۸ ۹ زایمان می‌کنی که دیگه شوهرم گفت ن خانم دکتر زود ببریدش اتاق عمل زنم داره میمیره از درد خلاصه منو حاضر کردن با کلی گریه و زاری بردن اتاق عمل دیگه داشتم رسما میمیردم از درد ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بود التماس میکردم زود آمپول رو بزنین بی حس بشم وای من دارم میمیرم و اینا کسی جواب نمی‌داد تا اینکه ساعت ۲ ونیم شد آوردن آمپول رو از کمرم زدن از سینه هام به پایین کلا بی حس بودم چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه شنیدم دکتر گفت گل پسرتم به دنیا اومد مبارکت باشه دیگه تموم دردام یادم رفت زود حاضر کردنش آوردنش گذاشتن رو سینم بردن اتاق ریکاوری پرونده تشکیل دادن بعد بردن به بخش اینم از زایمان من
گفتنش نوشتنش خیلی راحته و من اصلا استرس نداشتم موقع رفتن به بیمارستان میگفتم که میتونم و اینا ولی واقعا برام سخت بود اونم چون رحمم دیر باز میشد
یه نفر هم از صبح ساعت ۸ اومده بود بعد از ظهر ساعت ۴ و نیم زایمان کرد دادن به بخش
مونده به بدن من که نتونستم سزارین برام واقعا عالی بود
مامان yasin مامان yasin ۴ ماهگی
(بخش سوم)
آوردنم ریکاوری و سریع بچه رو گذاشتن روسینم و آموزش دادن که چجوری بچه رو شیر بدم ...تو بحث فشار دادن شکمم متوجه میشدم که موقع عمل یه فشارهایی بهم وارد میکردن یعنی موقع سری چند بار تو خود اتاق عمل شکممو فشار دادن تو ریکاوری هم که اومدم دکترم اومد بالا سرم و شکممو چک کرد و گفت اوکیه نیازی به فشار نیست ولی زمانی که آمادم کردن که ببرنم بخش جلوی در آسانسور یکی از ماماها شروع کرد جوری فشار دادن که حتی متوجه شدم یه مامائه دیگه که اونجا بود گفت لازم نیست و اینا ولی این کار خودشو کرد به حدی درد داشتم که با دستام دستشو نگه داشتم و قسمش میدادم که بس کنه ولی اون کار خودشو کرد
دیگه اومدم بخش و زمان ملاقاتی هم بود خانواده ها پیشم بودن درد هم داشتم ولی قابل تحمل بود
ولی هرچقدر که می‌گذشت درد هی شدید وشدید تر میشد و یه اشتباهی که من انجام دادم نگرفتن پمپ درد بود دیگه به پرستارا گفتیم و اومدن شیاف و داروی مسکن و اینا زدن
بعد از ۸ ساعت گفتن شروع کنم کمپوت هایی که دکترم گفته بود و نسکافه و چایی عسل بخورم تا اینکه تلاش کنم برای راه رفتن
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
پارت ۳
انگار اصلا آمپول بی حسی نزده بودن خیلی بد بود دردام غیر قابل گفتنه نمیشه توصیفش کرد
بعد من کم کم دیگه نمیتونستم تحمل کنم هی نفس عمیق می‌کشیدم چیزی نمکیفتم ولی دیگه ساعت شد ۱۲ ونیم داشتم گربه میکردم التماس میکردم نمی‌خوام ببرین سزارین میومدن هی معاینه میکردن میگفتن ۷ سانتی دیگه کم مونده تحمل کن امیدوار میشدم که دارم زود زود باز میشم بعد دیگه ساعت ۱ ونیم داشتم گریه میکردم خودمو به اینور و اونور میکوبیدم ولی متاسفانه دردام کمتر که هیچ بدتر میشدن اومدن معاینه کردم گفتن ۸ سانت و نیم هستی تحمل کن ولی من انقد درد داشتم که میگفتم تروخدا ببرین سزارین یه حرفم گوش نمیدادن دیگه ولی شوهرم تا دید خیلی درد دارم و نمیتونم رف گفت دکتر بیاد معاینه کنه اگه پیشرفتی داشت بمونه نداشت ببره سزارین دیگه تا دکتر بیاد ساعت شد ۲ شب من دیگه اصن نمیتونستم میگفتن می‌خوایی پاشو راه برو میگفتم ن نمیتونم میگفتن بشین میگفتم ن میگفتن دراز بکش نمیتونستم
مامان فنچول🐣(علیسان) مامان فنچول🐣(علیسان) روزهای ابتدایی تولد
# تجربه زایمان من پارت ۷
خلاصه کم کم که بی دردی داشت تاثیر میکرد من همنیجوری میگذروندم تا اینکه باز زنگ زدم ماما اومد گفتم توروخدا یه معاینه بکن ببینم چند سانت شدم معاینه کرد گفت فول شدی ولی سر بچه بالاست باید بری حالت سجده
گفتم چرا دکترم نیومده گفت داره میاد تو راهه خلاصه هعی پوزیشن میداد من انجام میدادم زور میزدم ولی. انگار پیشرفتی نداشتم درد اومده بود سراغم دوباره خیلی شدید
دوست داشتم هرچی سریعتر به دنیا بیاد دیگه خسته شده بودم دکترم اومد معاینه کرد اونم گفت اینجوری نمیشه بهم سرم وصل کردن و آمپول فشار زدن دردای وحشتناک تر اومد سراغم گریه میکردم توروخدا اپیدورال و تمدید کنین میگفتن نمیشه میگفتم پس سرم و قطع کنین من دیگه نمیکشم میگفتن باید بچه به دنیا بیاد دیگه خیلی طول کشیده میگفتم احتمال میدین چقدر دیگه به دنیا بیاد میگفتن نیم ساعت دیگه شایدم دو ساعت دیگه فکر کردن به اینکه دو ساعت دیگه هم درد بکشم اشکم و در میآورد. فتم تو دستشویی و آب گرفتم به خودم نمیذاشتن دوش بگیرم میگفتن عفونت میگیری چون کیسه آب پاره شده ولی میذاشتن تو سرویس بشینم آب بگیرم
بهم گفتن باید زور بزنی به مقعد فشار بیاد و پی پی کنی
خلاصه تا تونستم زور زدم چهل دقیقه فک کنم همینجوری زور زدم بعد گفتن برو رو تخت رفتم و دکترم باز اومد و می‌گفت زهرا فقط همکاری کن
زور بزن فک کن میخوای مدفوع کنی دیگه فقط زور میزدم حس میکردم کار با دو سه تا زور تمومه ولی برا من از این خبرا نبود یه سی چهل باری فقط زور زدم توانم تموم شده بود یه ماما هم افتاده بود با آرنج رو شکم فشار میداد بچه بیاد بیرون الان رو شکمم همونجایی که با آرنج فشار میداد کبوده🫠
مامان شایان مامان شایان ۱ ماهگی
پارت ۲
ساعتای ۳ و ۳ونیم بود سوند برام گذاشتن خیلی درد نداشت و تحمل کرد تا ۳ سانت باز شدم بعدش سرم فشار بهم زدن و ساعتای ۵و نیم و ۶ یه ماما اومد یه آمپول عضلانی بهم زد از اونجا دردام شروع شد ولی بازم قابل تحمل بود یعنی جوری بود فقط قیافم تو هم میرف ساعتای ۷ شام آوردن نشستم شام خوردم اونم چی جوجه کباب 😂 هی از درد قیافم میرف تو هم هی میخوردم تا پس نیوفتم موقع زایمان دیگه خوردم یکمم راه رفتم دیگه دردا شروع شد دیگه ایندفعه جیغ میزدم پرستارا صداشون در اومده بود خانوم چخبره جیغ بنفش میزنی و اینا تا ساعت ۸ونیم ۹ من همینجوری جیغ میزدم از اون به بعد اومدن کیسه آبو پاره کردن و گفتن زور بزن دیگع جیغ نمیزدم فقط زور میزدم بعدش گفتن بلند شو برو اتاق زایمان یعنی کمک نمیکردن راه برم خودمو انداخته بودم رو شونه پرستار اونم هی غر میزد خانوم بلند شو من نمیتونم منم فقط اشکام همینجوری می‌ریخت به زور بردنم تو اتاق زایمان و زور میزدم بلاخره تموم شد ساعت ۱۰ و نیم شب بچم سالم به دنیا اومد پرستارا میگفتن چقدره نازه و اینا ولی من بیهوش شدم از درد و فقط صدا می‌شنیدم یه پرستار گف که پسرت ختنه شده به دنیا اومده این خیلی واسم جالب بود تو اون بیهوشی تا ۱۲و ۱ شب داشتم بخیه میخوردم و اخراش رو قشنگ حس کردم ساعتای ۲ اینا بود آوردنم بخش سره راهم هم شوهرم و مامانم اومدن منو دیدن من رو ویلچر سرم افتاده یه ور عین بید میلرزیدم منو دیدن گفتن چرا اینجوری گفتن طبیعیه خلاصه بگم هم اذیتم کردن هم راضی بودم