من کفتم زور دارم خیلی از درد خارجه‌گفت‌ما بهت امپول زور نزدیم گفتم به خدا زور دارم ماما اومد چک کرد بدو بدو رفت بیرون دیدم‌داره با اونیکی‌ماما پچ‌پچ‌میکنه‌اومد‌گفت‌زنگ‌زدیم‌دکتر بیاد زایمان میکنی گفتم ساعت چنده کفت ۲:۳۰ منم از طرفی ناراحتم که از شوهرم خبر ندارم نگو‌اونده‌خودشو‌رسونده بیرونه ولی من‌نمیدونم اونیکی‌پرستار که جوون تره اومد معاینه کرد گفت وای بچه بیرونهدکه زور بزن‌اونیکی‌گفت‌نزن‌بزار‌دکترت بیاد ازین حرفا دیدن‌داره بچه میاد منو بردن اتاق زایشگاه هیچکس نبود بیمارستان یدونه من بودم تو بخش منو که میبردن زایشگاه مامانم و مادر شوهرمو دسدم‌ولی شوهرم نبود ته دلم‌خالی شد . از شانس‌من دوتا ماما که بودن اونجا نثل فرشته بودن خیلی مهربون و هوای متو داشتن .نگو شوهرم احازه گرفته بیاد منو ببینه هیچکشو‌نمیزارن ولی یهمو دیدن مهدی اومد بوسم کرد دیدمش رفت دکترم اومد چندتا زور زدم ولی واسه زور اخر دیگه خسته بودم زورم‌ تموم شده بود یکی از ماماها رو شکمم بود فشار میداد مه کمکک‌کنه

۴ پاسخ

دردای اصلیت خیلی طول کشید؟

خب چرا ایقد دیر رفتی؟ چند سانت رفتی؟ درد و علائم چی داشتی؟

من اپیدورال شدم بخاطر معاینه چون واژینیسوس دارم
بعد نمیتونستم درست زور بزنم چون درد و حس نمیکردم
ولی با اینکار اون ماما که ۴ بار اومد رو من
بخدا مرگ و جلو چشمام دیدم
گفتم مردم تموم شد دیگه
ولی زنده موندم

اون فشار روی شکم رو برای من ۴ دفعه انجام دادن
ماما خیلی چاق بود بخدا هنوز بعد یکماه دنده هام و زیر دنده هام دستمو میزارم درد میکنه
مویرگاش پاره شده

سوال های مرتبط

مامان ارسلان مامان ارسلان ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴🙂❤️❤️
دکترم گفت مثانه خیلی پایین و جلو سر بچه رو میگیره باید ادرار کنی گفتمش ادرار ندارم گفت چرا مثانه خیلی پر بعد نمیدونم چی بود بهم وصل کردن و ادرار رو کشیدن بیرون گفت حالا زور بده زور میدادم ۱۰سانت شده بودم گفت تا میتونی زور بده فکر کن یبوست شدی محکم زور بده خیلی زور دادم بعد گفت بریم اتاق زایمان رفتیم اتاق زایمان رو تخت زایمان خابیدم بعد یکی از پرستارا شکممو فشار میداد ومن زور میدادم تا اینکه دکترم بهش گفت دیگه کمکش نکن میخام ببینم چقدر زور داره شروع کردم زور دادن دوتا فشار محکم دادن و پسرم اومد بیرون اینجا خیلی احساس سبکی داشتم و باورم نمیشد از پسش یر اومد ولی هنو اتفاق اصلی و ترسناک روبرو نشده بودم تا اینکه شروع کرد بخیه زدن به پرستار که بغلش بود گفت ببین گوشت چطور جدا میشه گوشت واژنم خیلی بی جون بود و گوشت همراه با سوزن بخیه کنده میشد و نمیتونستن بخیه بزنن ۴۵ دقیقه فقد داشت بخیه میزد و با کلی بی حسی ولی درد داشتم بازم تا اینکه این کابوس تموم‌ شد و منو بردن ریکاوری ....
مامان جوجه پنبه مامان جوجه پنبه ۳ ماهگی
مامان جوجه 🐣 مامان جوجه 🐣 روزهای ابتدایی تولد
بعد تا حدود ساعت 11نیم بود ک شدم چهار سانت
خخیلی گرسنه بودم ب شوهرم گفتم غذا واسم بیار واسم غذا اوردن ولی خیلییب گیج بوم گفتم فعلا نمیخوام ساعت کلی معاینه کردن باز ساعت 1شدم، 4نیم زیاد پیشرفت نکردم خواستم یکم غذا بخورم یه لقمه گذاشتم دهنم و از شدت درد لقمه رو انداختم نمیتونستم بخورم و جیغ زدنم
اومدن معاینه کردن و سریع واسم اسیژن. اوردن ک گفت درد اومد تو این نفس بکش دردم خیلی نزدیک ب هم شدن و با درد من جیغم در میوند معاینه کرد و دوباره شیاف گذاشت من نسشتم اینجور انگار دردم کمتر احساس میکردم ولی نمیدونم چرا خخخخخخیلی گیج خواب شدم پرستار اومد گفت بیا ببرمت دوش اب گرم بگیر دردت کم بشه تا دستگاه جدا کرد معاینم کرد گفت نهنهه نمیخواد ب بقیه گفت ی نیم دیگ فول شده بعد بم گفت حالت اینکه میری دستشویی بشین و چپ راست شو هر وقتت درد گرفت زور بزن
منم بهه زور بلند شدم انجام بدم بعد بیست اومد معاینه کرد گفت بدو بدو بیا برو اتاق زایمان فول شدی منم از شدت درد و فشاری ک بم وارد شده بود حتا یادم رفت دمپا بپوشم بدو بدو رفتم و بم میگفت زور نزن تا بری رو تخت مننم اصلاا دست خودم نبود زور میزم دیگ رفتم رو تخت وپام باز کردم بم بی حسی زد و گفت درد اومد زور بزن منم زور زدم با دو سه بار زور زدن سلین. خانم اومد وای وقتی بچه خارج میشم انقدر راحت میشی ک نگو و ادمهه...
مامان ماهلی مامان ماهلی ۹ ماهگی
ماما اومد معاینه کرد و گفت که ۴ سانت شده
ساعت ۱۰:۲۰ بود حدودا
متخصص اومد و بی حسی اپیدورال زد
اون لحظه داشتم از درد کمر و دلدرد میمردم
دوباره گفتن بخواب که دارو پخش بشه
من با درد زیاد دراز کشیدم
کم کم حس کردم بدنم داره گرم میشه!
کم کم بدنم بی حس شد
باورتون نمیشه جزو بهترین و سبک بال ترین حس هایی بود که تو عمرم داشتم!
خیلی حس عجیب و خوبی بود اونقدر آرامش داشتم
ماما اومد روم پتو انداخت گفت بخواب که برای مرحله ی آخر آماده بشی!
خیلی حس خوبی بود!
بعد به دکترم زنگ زدن که بیاد
بعد از حدود ۴۵ دقیقه دکترم اومد و من و معاینه کرد گفت فول شده!!!
همه تعجب کردن!
حالا دهانه ی رحم من ۱۰ سانت باز شده بود ولی منتظر بودن بیحسی از بین بره که من بتونم همکاری کنم و زور بزنم
بعد از حدود نیم ساعت من دردهام و کامل حس میکردم
پاهام بی حس بود ولی انقباض های شکمم و حس میکردم
که ماما اومد از من خواست زور بزنم
من هم از قبل تحقیق کرده بودم که اولا بیخودی زور نزنم
یعنی زمانی که دکتر خواست زور بدم
دوم اینکه بیتابی و بیقراری نکنم که انرژیم بیخودی از بین نره
مامان تینا مامان تینا ۵ ماهگی
داستان بارداری و زایمان پارت هفت

همون دراز که کشیده بودم ماماهمراهم ضربان قلب تینارو میخواست چک‌کنه سه چهار تا انقباض داشتم که انقدر حس زور زدن توم زیاد بود که نمیتونستم واقعا خودمو کنترل کنم که زور نزنم و ماماهمراهم التماسم میکرد که جلوی خودمو با تکنیک تنفس بگیرم و زور نزنم
هی میگفت فاطمه تو تا اینجا پیش اومدی بخاطر دخترت که اونم داره تحمل میکنه توهم تحمل کن
تازه ۹ سانت که شدم زنگ زد دکترم بیاد
دکترم یجوری زود رسید که انگار کوچه بغلی بود😂

منو بردن تو اتاق زایمان
دکترم اومد گفت فاطمه شوهرت جلوی در خوابش برده بیدارش کنم؟
من تو همون حال گفتم نه ولش کن از صبح سرکار بوده خسته اس
الان میگم من چقدر بفکر این بشرم که وسط زایمانمم بفکر خستگی اونم😂
یهو دیدم ژولیده پولیده شوهرم از سر و صدای کادر بیمارستان بیدار شده اومده تو اتاق

اومد بالاسرم وایستاد و دکترمم گفت هر موقع انقباضت شروع شد بهم بگو بعد زور بزن
انقباضم شروع شد و شروع کردم زور زدن
خودم متوجه میشدم خیلی از ته دل دارم زور میزنم😂
شوهرمم بالاسرم وایستاده بود میدید دکتر تشویق میکنه افرین زور بزن و اینا
اونم شروع کرده بود میگف افرین افرین زور بزن داره میاد🤣
بودن شوهرم و ریحانه(ماماهمراهم) و دکترم توی بیمارستان خیلی خوب بود احساس تنهایی نمیکردم چون از قبل میشناختمشون

دومین یا سومین زورم بود که دکترم گفت میخواستم برش نزنم ولی اگه یذره نزنم بچه در نمیاد
خلاصه بی حسی رو زد و من اصلا نفهمیدم که کی برش زد
با انقباض بعدیم نصف کله تینا اومده بود بیرون و اون تایم بین انقباضا دست منو گذاشته بودن رو کله تینا میگفتن ببین چیزی نمونده یه زور خوب دیگه بزنی بدنیا میاد
مامان رستا گلی😍 مامان رستا گلی😍 ۶ ماهگی
و گفتن دهانه رحمت ۲ سانته و گفتن بچش کامله بستریش کنین و به همراهیم گفتن تشکیل پرونده بده و یه لیست داده بودن گرفته بود که توش نوار بهداشتی بزرگ .خرما .آبمیوه. زیر انداز .دستمال کاغذی .دمپایی .لباس بیمارستان بود که تو بیمارستان شریعتی از بوفه گرفته بود ۷۰۰ شده بود و من مامام اومد و خیلی خوش اخلاق بود فامیلیشم اخلاقی بود خیلی باهام میگفت می‌خندید ولی ساعت یک شیفتش عوض شد و یه ماما دیگه اومد اونم خوب بود و اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی هنوز هروقت به پشتت فشار اومد صدام بزن و رفت که تو سرمم آمپول فشار زدن و من دردام داشت شروع می‌شد که صداش زدم دوباره اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی و ولی منو فک کنم یه ده باری معاینه کردند ببینن چن سانتم که باز زمان بستری که ساعت ۱۲ ظهر بود تا ۳ بعداز ظهر ۷ سانت شدم که دیگه نزدیک زایمانم بود که دوتا ماما بالاسرم بودند و خانم دکتر اومد همه کارا با ماماها بود فقط خانم دکتر راهنمایی میکرد و من چون سابقه خونریزی داشتم شکمم و چند بار فشار دادن و بخیه هم نخوردم و چون بهش جا نداشت از ساعت ۴ تا هشت من پایین بودم و بهد زایمانم همراهیم اومد به من چای و خرما داد و بچه رو شیر دادم ولی چون اتاقا پر بود من بردن با بچه تو سالن و ساعت ۸ بردن بخش و شیفت شب تو زایشگاه که عوض شدن خیلی بداخلاق بودن .و هزینه زایمان رایگان بود فقط همون ۷۰۰ تومن که پول وسایلام شده بود ...پارت دو
مامان S A M Y A R مامان S A M Y A R ۱۳ ماهگی
ديگه خلاصه منو به زور بردن بالا
لباسمو عوض كردم
يه دوز امپول ريه زدن
(٣٠ هفته هم يه دوز زده بودم)
گوشيمو داده بودم شًوهرم ولي يكي از پرستارا ديد من دارم گريه ميكنم رفت گوشيمو اورد گفت بيا با شوهرت حرف بزن بعد ديد اروم نميشم رفت خود شوهرمو اورد🤣
اونجا چند نفر بودن كه امپول فشار زده بودن كه دردشون بگيره
و داشتن چيز ميز ميخوردن و فقط من بينشون درد داشتم
يه سرم بهم وصل كردن و امپول رو زدن منم از ترس گلاب به روتون هي حالم بد ميشد بالا مياوردم
تا ساعت ٣ تو اون اتاق بودم ان اس تي هم بهم وصل بود
بعدش دكترم اومد گفت دردات چطوره گفتم قابل تحمله
گفت نميخواي زور بزني؟ منم از اونحايي كه ميخواستم سزارين بشم اصلا از طبيعي اطلاعات نداشتم يعني حتي ويدئو هاي طبيعي تو اينستا به پستم ميخورد ميردم ميرفت نميديدم
گفتم زور چيه😐 گفت هروقت احساس كردي ميخواي زور بزني زور بزن
چند دقيقه بعد يه خانم اومد گفت بيا اونور دكتر معاينه بكنه ببينه چند سانت شدي
فكر كنم چون رحمم باز شده بود اصلا معاينه ها درد نداشت و متوجه نميشدم
بعد بهم گفت ٧سانت شدي
ميخوام كيسه ابتو بزنم
منم گريه گريه زجه ميزدماااا
بعد كيسه ابمو با يه سوزن بود فكر كنم زد يه اب داغ يه عالمه ازم اومد بيرون
بعد كم كم دردام بيشتر شد
هي فكر ميكردم دستشويي دارم
دكترم ميگفت دستشويي داري بكن همينجا لگن گذاشتيم
گفتم نميتونم ديگه به زور رفتم دستشويي ولي هيچي نميومد
يكم راه رفتم و گريه كردم ديدم شوهرمو اوردن تو كه بالاسرم باشه
اون منو اونطوري ديد حالش بد شد بهش اب قند دادن فرستادنش بيرون🤣🤣🤣
بعد دكترم گفت بيا بخواب
خوابيدم رو اون تخت پاهامو گذاشتم بالا (ساعت ٣:١٥ بود)
بازم دردم قابل تحمل بود و بيشتر ترسيده بودم
مامان آقا فراز مامان آقا فراز ۴ ماهگی
اینقد درد داشتم اشکم درنمیومدش فقط با نفس کنترلش میکردم که بگذره دیدم ن هعی ورزشای مختلف ک دردم کم بشه مگ کم میشدش دیگ ب حدی رسیدم ک فقط زور میزدم حس زور زدن داشتم مامام میگفت زور نزن مگ میشد کنار تخت حالت چمپاته گرفتم قبلش ی زور زدم دستمو گذاشتم رو بدنم دستم خورد ب سر بچه ینی ریدم ب خودم سریع ب مامام گفتم دستم خورد به سر بچه سریع منو بلند کرد نشستم رو تخت معاینه کرد گفت عععع بچه اومدش زور نزن بریم اتاق زایمان نفهمیدم چجوری رفتم رو تخت که واسه زایمانه دیگ ن درد داشتم ن حس زور ی چند دقیقه راحت بودم خوابم گرفته بودش فقط مث آبشار از سروصورتم عرق میرفت مامام هعس نازم میداد نوازش میکرد میگفت اومد دیگ تمومه اینقد خسسته بودم نفهمیدم کی امپول زدن کی پارع کردش فقط اون موقع ک حس زور داشتم زور مسزدم دادم در نمیومد مامام گفت داد بزن که بچه بیاد من فقط مامانمو صدا میزدم با ۳ تا زور بچه اومد بعد حالا مگ جفت میومدش😂 هعی سرفه فلان نمیومد من ک بیحال بودم مامام میگفت بفرستینش اتاق عمل جفت و بخیه بزنن میگفتن ن دیگ کشید بند نافو اومد دم بدنم که گفتم بکش دارع میاد کشید جفتم اومد ولی دیگ واسه بخیه فرستادن منو اتاق عمل چون موقع زور زدن خودمو کشیدم عقب پارع شدم بدجور هیچ رفتم اتاق عمل بیهوش شدم راحت خوابیدم بعدش اومدم بخش پیش بچم
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۱ ماهگی
پارت دوم:

ساعت ۶ و نیم بود که پرستار اومد و بهم آمپول فشار زد،از یه نیم ساعت بعدش دیگه دردا اومد سراغم،اولش هر ده دقه بود و قابل تحمل ،رفته رفته رسید به هر ۵ دقه و دیگه قابل تحمل نبود دردام،پرستار اومد معاینه م کرد و گفت ۲ سانتی ولی دردام برا ۲ سانت خیلی زیاد بود ،ساعت شد ۹ و نیم گفتم برام آمپول اپیدورال بزنین پرستار زنگ زد به دکتر ولی دکتر قبول نکرده بود گفته بود نه و کپسول فشار براش بیارین ،دیگه من از درد داد میزدم ولی کپسول فشار رو نمیاوردن یه ساعت طول کشید تا کپسول رو آوردن اومد آموزش داد و استفاده کردم ولی هیچ تاثیری روی کم شدن دردام نداشت اتفاقا وقتی استفاده میکردم دردام بیشتر میشد گذاشتمش کنار ولی پرستار اومد گفت اینو استفاده کنی کمک می‌کنه دهانه رحمت بیشتر باز بشه و بچه بیشتر بیاد پایین ،دیگه با هزار زور و زحمتی بود استفاده کردم ،احساس دستشویی داشتم ولی نمیذاشتن برم می‌گفتن احساس زوره نه دستشویی ،اگه هم داری رو تخت دستشویی کن
رسید دم ظهر و موقع اذان،صدای اذان اومد نهار برامون آوردن و منم گشنه ولی از شدت درد نمی‌تونستم بخورم دیگه دیدم تحمل ندارم و احساس میکردم دسشویی بزرگ دارم داد زدم خانوم پرستار من احساس زور دارم نمیتونم دیگه تحمل کنم اومد معاینه کرد و گفت ۶ سانتی فوری ببرین اتاق زایمان،ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان ساعت ۱۲ و ربع بود که من رفتم انقد داد زده بود لبام کویر شده بود و گلوم واقعا احساس میکردم پاره شده بدجور درد میکرد
مامان آرتین💙 مامان آرتین💙 ۳ ماهگی
زایمان پارت7
خوب بعد دوباره ساعت3معاینه کردن کفتن 4 سانتی هنوز منو میگی میگفتم خدا زود زایمان کنم دیگه تحمل ندارم ولی همین ک دردام قطع میشد اروم میشدم ساعتای چهار شدم 7سانت و دیگه ساعت پنج خیلی احساس زور بهم میومد بدون اینکه بخام زور میزدم داد زدم گفتم دارم زور میزنم فک کنم بچه داره میاد ماما اومد گف افرین زور بزن سر بچه رو میبینم انقد خوشحال شدم و تلاش میکردم دردام ک شروع میشد با تمام وجود زور میزدم بعد ماما دکتر صدا کرد گف بیاین دیگ وقتشه منو بردن روی تخت مخصوص زایمان و بعد چند تا زور دیدم ماما میگه وااای چه پسری خوش اومدی 🥹🥹بدنم یخ شد یهو حس کردم سبک شدم بیحال بودم خسته بودم گیج بودم و حس شیرینی بود تموم دردام تموم شده بود تا صدای بچه رو شنیدم گفتم جاانممم مامان گذاشتنش روی سینم داغ بود بچه گریه میکرد منم نازش میکردم و برای همه اقدامی ها دعا کردم و باردارا اشکم میومد بچم اروم شده بود دیگه جفتمم کشیدن بیرون بچه رو بردن لباس بپوشونن نوبت بخیه بود بخیه هم اصلا درد نداشت بی حسی برام زدن داخلی سه چهار تا خوردم بیرونی هم چهار تا منو برش ندادن خودش برش خورده بود بیرونی هارو یکم حس کردم ولی دردش قابل تحمل بود دیگه بخیه هم خوردم شکمم ک انقد ازش غول ساختن فشار میدن اصلا درد نداشت فشارم نمیدناا دستشونو میزارن حالت چرخشی ماساژ میدن دیگه من خیلی حس خوبی داشتم راحت شده بودم بعد دوسه دیقه بلند شدم راه رفتم به بچم شیر دادم مامانم اومد بردنم بخش انقد مامانم خوشحال بود قربون صدقه منو بچه میرف دیگ بردنم توبخش و تموم شد این حس قشنگ رو برا همه خانوما ارزو میکنم 💙🥹🥹🥹آرتین کوجولو من روز 27ابان ساعت پنج و نیم صبح به دنیا اومد♥♥🥹
مامان محمد هادی🎈 مامان محمد هادی🎈 ۴ ماهگی
حالا مامانم و شوهرم پشت در زایشگاه
گفتن ی همراه بیشتر نمونه شوهرم بیرون کردن بعد دوبار پرسید طبیعی یا سزارین (بیمارستان خصوصی بود و از زایمانش سزارین )گفتم طبیعی بردم تو اتاق ال دی ار اومد ی سرم بهم زد با دوتا آمپول توش ی قرصم حل کرد تو آب بهم داد
بعد برام شام آوردن نتونستم بخورم اصلا تقریبا تا ساعت ۱۰من هیچ دردی نداشتم از ۱۰یکم تو کمرم درد گرفت ولی از ۱۲دردام عذاب آور شد از زیر سینه تا سر زانوم درد داشت گشنه بودم شامم چون نخوردم بردن میگفتم گشنمه بگین همراهم برام یچیزی بیاره بزارین مامانم بیاد پیشم میگفتن نمیشه
میومد معاینه میکرد می‌گفت دهانه رحمت باز نشده چیزی نخوری بهتره صبح میبرنت سزارین 😵‍💫
بعد اومد بهم دوتا مسکن زد از حال رفتم تقریبا چشمام باز کردم از درد ساعت ۴صبح بود خونریزی داشتم و احساس دفع همینجور سر دستشویی فرنگی بودم اما نمیتونستم ن گذاشتن ماما همراه بگیرم(خود بیمارستان) ن کسی میومد بهم سر بزنه
من فقط جیغ میزدم و خودم میکوبیدم به تخت از درد تا شیش صبح که شیفت عوض بشه
شیفت صبح خیلی خوب بود ی ماما اومد خیلی کمک کرد بهم من در عرض ۴۵دقیقع از ۵سانت شدم۹ سانت باهام حرف میزد بهم دلداری میداد
کلی باهام ورزش کرد برعکس شیفت شب که محل نمیزاشتن
نه سانت که شدم اومد همکارشو صدا زد گفت زنگ بزن دکتر بیا زیرش اون اتاق کیسه آبشو بزن تا اومد بیاد خود کیسه ابم پاره شد بردنم اتاق زایمان و دکترم اومد با سه تا زور ساعت ۸.۱۰دقیقه زایمان کردم ولی بخیه هم خوردم
خدایی از شیفت شب و زایشگاه بیمارستان سعدی راضی نبودم ولی خود کادر و بخش خوب بود.