خلاصه من مردم از استرس ک گفت بستری و ختم بارداری
چون مامانم ک فوت شده قرار بود اجیم بیاد همراهم اونم معلمه دقیقا همون روز مراقب امتحان بچها بود🥲مادرشوهرم اینا هم شهرستان بودن قرار بود دو روز قبل زایمانم بیان اونا هم نبودن
ما بودیم و دوتا بچه زیر شش سال و ی تو راهی
فکر اینکه الان چجور شوهرم میخاد با دوتا بچه بیاد تشکیل پرونده بده داشت دیوونم میکرد😑
زنگ زدم شوهرم گفتم باید بستری بشم تشکیل پرونده بده بچها رو هم بیار تو سالن بشینن دیگه چکار کنیم😞
منو بستری کردن دکترم ساعت نه اومدن گفتن بریم اتاق عمل
این درحالی بود که نه سوند ب من زده بودن نه انژوکت انقد یهویی همچی داشت پیش می‌رفت
رفتم اتاق عمل اینم بگم تنها سزارینی اون روز بودم خیلی خلوت بود بیمارستان
من تو اتاق عمل ایستاده بودم تا دکتر بیهوشی بیاد😂قبلش سوند زدن
سوند راحت بود هم زدنش هم دراوردنش
بعدم رگ گرفتن ازم
بعد دکتر بیهوشی اومد
حالا سخت ترین جاش همین قضیه بود می‌گفت کمرت گوشتی و اولیه😐😅برای همین سوزن کج میشه تا میخام تزریق کنم
پنج شیش بار سوزنم زد و هربار ش درد داشت🥲

ادامه بعدی

۶ پاسخ

عزیززززم خداروشکرکه زودکارات انجام شدن😍😍😍😍خدامامانتم رحمت کنه🥲

سه تاکوچولو کسی کمکت هست؟ دخترن پسرن بچه هات. چجوریاس.؟من میخام دومی رو بافاصله کم بیارم میترسم

اخ خودا سه تا کوچولو هستن🐣🐣🐣

وای یعنی من مردم اینسری از درد ولی سز اولیم اصلا درد نداشتم سر سه روز پاشدم خودم راه رفتم یادم میفته گریم میگیره

اووووی خدا

الهی بگردم

سوال های مرتبط

مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 روزهای ابتدایی تولد
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان
مامان اسرا و نی نی مامان اسرا و نی نی ۱ ماهگی
سلللااااااام مامانا🙋🙋من اومدم با تجربه زایمان اونم از نوع زودرس🫠
من از روز قبل زایمان انقباض داشتم ولی دکتر نرفتم😕 روز بعدش بازم انقباض داشتم همسرم هم رفته بود سرکار زنگ زدم بهش و شرایط رو گفتم، قرار شد مرخصی بگیره و بیاد، تا اومدن همسرم منم یه دوش گرفتم و با دخترم حاظر شدیم، (ینم بگم من از مامانم دورم و قرار بود مامانم ۱ آبان بیاد و ۵آبان من زایمان کنم، از اون طرف مادرشوهرم و خونه نبود) وقتی به اورژانس رسیدیم منو معاینه کردن و گفتن به فینگر دهانه رحم باز شده، ان اس تی گرفتن و گفتن انقباض داری، تو این مدت هم با دکتر هی تماس میگرفتن و شرایط رو بهش توضیح میدادن، من زیر دستگاه بودم و سرم بهم وصل بود که یهویی گفتن خانم به همراهت بگو بره پرونده تشکیل بده میخوایم ببریم اتاق عمل😨، من تا اسم اتاق عمل اومد شروع کردم به گریه کردن همه شون ریختن دورم و علت گریه ام رو پرسیدن منم گفتم تنهام و به غیر همسرم کسی نیست ولی انقدر خوب بهم دلداری دادن که من آروم شدم ، زنگ همسرم زدم و اونم اومد داخل ازشون خداحافظی کردم و منو بردن یه اتاقی که واسه زایمان آماده کنن، خدا به جاریم خیر بده شوهرم وقتی بهش زنگ زده بود فوری خودش رو رسوند بیمارستان، تا دم دره اتاق عمل همراهم اومد...
مامان شاهان مامان شاهان ۲ ماهگی
سلااام..
اومدم تجربه ام از زایمان سزارین رو بهتون بگم

1)از اونجایی ک من خیلیییی استرسی بودم از چند روز قبل استرس خیلی بالایی داشتم و اصلا خواب ب چشم نداشتم و چیزی نمیخوردم همش ترس داشتم از زایمان اخه تجربه اولم هم بود میترسیدم اولین بار بود میخاستم وارد اتاق عمل بشم خلاصه روز 29مرداد رسید ک قرار بود من شب ساعت 10برم بیمارستان بستری بشم عصرش رفتم تم تولدی و یخورده وسایل تزیینی گرفتم برا بالای تخت بیمارستانش و تا اومدم خونه ساعت حدود 7نیم بود دیکه گفتم شاممو بخورم ک سبک باشم تا فردا صبحش ک میخام سزارین کنم دیگه ساعت 9شد دیگه ساک و کیف اینا رو گذاشتیم تو ماشین و راهی بیمارستان شدیم دیگه 9نیم من بستری شدم لباسهامو عوض کردن و گفتن بخواب نوار قلب بچه رو بگیرم نوار قلب ک گرفتن همش میگفتن نوارت خوب نیس مال همه نوار هاشون 10دیقه طول میداد مال من 2ساعت بود هرچی میپرسیدم میکفتن بزار درست شه دستگاه صدا میداد میگفتم بهشون اونا میکفتن شارژ نداره بخاطر اینه دیکه تا اینکه گفتن بزار برا دکتر بفرستیم نوارتو دکتر تا نوار دید گفته بود امادش کنین برا اتاق عمل ب من گفتن احتمالا بخای بری اتاق عمل وای من صورتم شد زرد ک دس پام شل شد بردنم ک سوند وصل کنن سریع تا سوند رو زدن دیدم زیر پام گرم شد تا کیسه ابم ترکیده دیگه تا بهم گفتن اماده شو برا اتاق عمل و سوند رو زدن 3دیقع هم طول نکشید دکتر با سرعت اومد و ساعت 1نیم من رفتم اتاق عمل ضربان قلب خودمو بچه خیلی بالا بود از استرس دیگه وقتی صدای گریه شاهانم اومد دلم ریخت انگار تموم دنیا مال من بود خیالم راحت شد ولی خیلیی کوچولو بود 2600وزنش بود منو بردن ریکاوری ساعت حدود 3نیم بود رفتم تو بخش
مامان 💙هامین💙 مامان 💙هامین💙 روزهای ابتدایی تولد
#پارت اول تجربه سزارین
سلام خانما اومدم از تجربم از سزارین بگم براتون بعد۱۷روز امروز وقت کردم بیام وتجربمو بگم
من خودم ب شخصه از اون دسته آدمایی بودم که کل ۹ماه ب فکر سزارین بودم وب شدت میترسیدم ولی روزی ک روز سزارینم شد ی آرامش خاص داشتم خیلی آروم بودم و همه اینارو از چشم این میدیدم ک کار خداس این حجم از ریلکس بودن ونترس بودن من وتمام ترسام ب یکباره ریخته شده بود جوری ک من ترسو ک سزارین برام مثل کابوس بود اون روز دوس داشتم اولین نفر برم اتاق عمل و اون روز چیزی ک منو قوی کرده بود شوق دیدن بچم بود ک خیلی حس خوبی بود خیلییی اول از همه صبح ۸صبح رفتم بیمارستان شب قبل عمل رفته بودم زایشگاه و تشکیل پرونده داده بودم وقتی رسیدم بیمارستان بهم لباس دادن انژوکت وصل کردن و ساعت ۹برام سوند وصل کردن سوند برای من یکم دردناک بود چون هم عفونت ادراری داشتم هم ۳ساعت طول کشید که منو بردن اتاق عمل دکترم دیر اومد ولی بازم قابل تحمل بود ساعت ۱۲ صدا زدن رفتم توصف انتظار برای عمل اونجا بعدچن دیقه صدام زدن و وارد اتاق عمل شدم اصلن اتاق عمل ترسناک نبود اصلن روی تخت عمل نشستم گفتن خم شو خم شدم آمپول بی حسیو زدن ک اصلن نفهمیدم نترسین فق تکون نخورین وخودتونو شل بگیرین ادامه پارت بعدی ..
مامان نعنا مامان نعنا ۶ ماهگی
تجربه سزارین قسمت اول
من میخواستم کلا به صورت اختیاری سزارین بشم اما اورژانسی سزارین شدم 🤣
روز دوشنبه سوم اردیبشهت بود که رفتک برای نوار قلب جنین گفتن صبحانه بخور و بیا اینم بگم من هم دیابت بارداری داشتم هم فشتر خون بارداری و روزای اخر فشارم تا ۱۹ هم بالا میرفت
خلاصه سوم رفتم برای نوار اما خوب نبود گفتن پاشو راه برو دوباره یه چیز شیرین بخور بیا دوباره رفتم جنین حرکت نداشت و تماس گرفتن دکترم گفت اورژانسی بفرستینش عمل اخی نگم که چه استرسی گرفتم اون لحظه چون همسرمو‌ فرستادن بره خونه کارت ملیمو بیاره مامانم رفت که لباس خودمو بچمو بیاره تا اونا بیان منو اماده کردن بردن اتاق عمل بگم که پاهام زیر تنم داشت میلرزید
میخواستن سوند بذارن گفتم لطفا تو بی حسی برام بذارین پذیرفتن لباسامو پوشیدم رفتم اتاق عمل اینقدر اورژانسی بود عملم که بعد عمل از شوهرم رضایت عمل گرفتن
تو اتاق عمل فشارمو گرفتن بازم بالا بود دکتر بیهوشی اومد تا بیحسم کنه
ادامه پارت دوم
مامان nil🌛mah مامان nil🌛mah ۵ ماهگی
منم اومدم با تجربه زایمانم 🥰❤️سی اردیبهشت ساعت هفت قرار بود برم بیمارستان حاضر شدم رفتم دکترم تو نامه فقط نوشته بود بستری و اطلاع دهید من نامه رو دادم ب پذیرش ی نامه دیگه داد گفت برو بالا کمیسیون تایید کنه خلاصه من رفتم بالا ی خانمه بود میگفت وقتی دکترت دلیل ننوشته من نمیتونم بنویسم پایین سزارین اختیاری ازاد حساب کنی منم الا بلا زنگ بزنین دکترم رفتم ت اتاق لیبر ایقد عجز ناله کردم تا زنگ زدن دکترم دکترممم بهشون گفت بستری کنن جهت زایمان طبیعی تا خودش بیاد خلاصع من ک ب دکترم اعتماد داشتم میدونسم ک میاد بهش زیر میزی هم داده بودم نامه رودادم همسرم رفت کارام کرد نامه بستری گرفتم خوابیدم ان اس تی گرفتن همش دعا میکردم تا دکترم بیاد میگفتم یا خدا ممکنه یهو امپول فشار بزنن منم قرار باشه طبیعی بیارم تا این ک لباسام عوض کردم ک همون خانمه گفت این خانم سزارینه منم خوشحال سرمم وصل کردن اتاقمم بهم گفتن بستری شدم تا دکتر بیاد ی خانمه هم بود کنارم داشت درد طبیعی میکشید من بیشتر ترسیده بودم 🥺🤣چقد براش دعا کردم
مامان فندق نمکی🌰💙 مامان فندق نمکی🌰💙 ۲ ماهگی
تجربه سزارین من پارت 1:
خب من بالاخره وقت کردم بیام از تجربه زایمانم بگم
راستش ۲دل بودم ولی تو این مدت خیلیاتون گفتین بیام بگم منم اومدم تعریییییف کنم براتون🤭
اول اینکه از خدا میخوام به هرکی که دلش نینی میخواد، بده🤲
و همه نینی هارو هم حفظ کنه🤲
(بگو آمین🤍)
اینطور شروع کنم که شب قبل عمل رفتیم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادیم.چقدرمممم که طول کشید تا نزدیکای صبح طول کشید و بالاخره بهم اتاقمو دادن.
ساعت طرفای ۵ و اینا بود که اومدم بخوابم که همون لحظه اومدن گفتن بیا بریم اتاق عمل🫠
مامانمم پیشم بود توی اتاق و کلی دلش سوخت که نتونسته بودم استراحتی کنم قبل عمل🥲
حدود ۶ نفری بودیم و با اسانسور رفتیم اتاق عمل
اکثرا استرس داشتن و یکی هم گریه میکرد😁😁
ولی من عجیب استرس نداشتم!!
اونی ک استرس داشت سزارینِ دومشم بود
و خانومه که داشت مارو میبرد اتاق عمل،بهش گفت ببین این خانوم(یعنی من) بچه اولشه و استرس نداره.خودمم متعجب بودم !
نشستیم به انتظار
اومدن سراغمون که ببرنمون اتاق عمل...