‌خب خب من اومدم بالاخره با تجربه زایمانم😍♥️
‌خانومایی که استرس میگیرین یا حالتون بد میشه لطفاً نخونین بدن هرکس با کسی دیگه ای متفاوته💕
‌من صبح شنبه بود نوبت بهداشتم بود برای کنترل ضربان قلب و روتین همیشگی...
وقتی رفتم با اینکه صبحونه کامل خورده بودم فشارم بیش از حد پایین بود 7 بود و هردو پاهام بیش از اندازه ورم کرده بودن توی 5 روز هم 1500 وزن زیاد کرده بودم
‌خلاصه پزشک بهداشت گفت همین الان نامه میدم برو بیمارستان خیلی خطرناکه شاید پره اکلامپسی (مسمومیت بارداری) داشته باشی‌‌
‌منم ساک خودمو بچمو اماده کردم گذاشتم دم دست لازم شد همسرم بیاره و سریع رفتم بیمارستان ازم آزمایش خون گرفتن و ان اس تی
آزمایشم خداروشکر هیچی نبود مسمومیت بارداری هم نداشتم ولی ان اس تی بچم بد بود ضربان قلب بچم ضعیف بود میگفتن بِیس نداره برای همین گفتن باید بستری شی
دیگه من با توکل بخدا کلی استرس ساعت 7 غروب بستری شدم وسایلامو دادم به همراهم بیرون منتظر موندن

بقیشو این پایین میزارم....

۱۵ پاسخ

پارت چهار تجربه زایمان😍♥️
داد زدم گفتم مدفوع دارم دوتا زور ناخودآگاه دادم یهو همشون هجوم اوردن سمتم معاینه کردن دیدن 8 سانته!! درکمال تعجب تو 15 دقیقه انقدر پیشرفت داشتم بازم هی زور میدادم یهو ماما بیمارستان گفت سر بچه رو میبینم عجله کنین
‌از اونجایی که من خیلی خجالتی بودم میخواستم جیغ بزنم روم نمیشد به جاش تند تند نفس میکشیدم این خیلی کمکم کرد
خلاصه با همکاری پرستارا نی نی کوچولوم بدنیا اومد سریع گذاشتنش رو شکمم
نگم براتون بهترین حس دنیا بود♥️
درسته بعد بدنیا اومدنش همه دردات از بین میره
ولی جاش دردای دیگه بعد زایمانم هست من خیلی بخیه نخوردم ولی واقعا نشستن هم برام سخت بود جوری که اشکم درمیومد تو بیمارستان
هنوزم که هنوزه موقع نشستن یکم کج میشینم اذیت نشم
سرتونو درد نیارم خیلی دیگه تایپ کردم😂 خواستم بگم این تجربه من بود بنظرم هردو زایمان واقعا سخته هیچکدوم راحت نیست درسته تجربه من خوب بود ولی واقعا شاید یکی بدترین زایمان رو تجربه کرده بستگی به بدن و روحیه هرکسی داره💕

پارت سه تجربه زایمان😍♥️
‌من چون ماما همراه گرفته بودم بهش اطلاع داده بودم بستری ام همش زنگ میزد وضعیتمو میپرسید صبح وقتی فهمید از شب قبل هیچ پیشرفتی نداشتم خودش پا شد زودتر از اینکه 4 سانت بشم اومد
‌ساعت 12 ظهر بود رسید گفت نگران نباش بیا باهم ورزش کنیم... کلی پریدم روی توپ حرکت سجده رفتم از لبه تخت گرفتم لگنمو اینور اونور کردم احساس میکردم کم کم داره بهم فشار میاد زیر دلم میگیره
‌به مامام گفتم معاینه کرد دید درکمال تعجب یهو شدم 4 سانت نیم گفتش خیلی عالیه و ادامه بدم
رفتم سرویس دیدم ترشح موکوسی و مایل به صورتی هم دارم
اومدم امپول فشار دوباره زدن داشتم ورزش میکردم که دیگه دردا واقعا طاقت فرسا بود ساعت 1 ظهر بود یهو کل کمرم زیر دلم عجیب میگرفت بعد ول میکرد دوباره دودقیقه دیگه میگرفت مامام میگفت ادامه بده به ورزش کردن من اصلا نمیتونستم حتی نیم سانت تکون بخورم خیلی خیلی درد داشتم گفتم نمیتونم شروع کردم التماس کردن توروخدا برام بی دردی بزنین مسکن بزنین دارم میمیرم😅
دکترا میگفتن تو هنوز 4 سانتی از الان اینطور میکنی گوش بده به حرف من اصلا اهمیت نمیدادم ناله میکردم😂
‌یهو خیلی ببخشید حس زور دادن داشتم انگار میخواستم مدفوع کنم

مبارکه عزیزم بسلامتی😍😍میشه بپرسم ماما همراهتون کی بود و اینکه راضی بودید ازش؟؟

پارت دو تجربه زایمان😍♥️
‌ بیمارستانی که من بودم نه همراه میزاشتن داخل نه گوشی برای همین خیلی استرس داشتم از ترس داشتم سکته میکردم
اتاق زایمانمو نشون دادن و گفتن تا موقع زایمان همینجایی تک نفره بود خیلی خوب بود اومدن انژیوکت و سرم وصل کردن گفتن منتظر بمون تا ماما شیفت و دکترمون بیاد
وقتی اومدن معاینه کردن گفتن لگنش کامل بسته اس و اصلا هم باز نیست
دوباره اونجا بود من گفتم کارم ساخته اس الان انقدر بهم امپول فشار میزنن بزور القای زایمان میکنن جونم درمیاد
ولی خیلی خوب بودن کادر درمان با خونسردی سرم وصل میکردن همش علائممو چک میکردن
‌حدودا تا ساعت 2 شب ادامه دادن اون موقع اومدن گفتن معاینه کنیم ببینیم اصلا پیشرفتی داشتی...منم اصلا هیچ دردی نداشتم فقط خوابیده بودم رو تخت
‌و اون موقع تازه شده بودم یک سانت بعد سه تا سرم ... ماما گفت نگران نباش چون زایمان اولته یکم کند پیش میره
امپول فشارو میزدن به سرمم رو دور خیلی کند
‌ساعت 9 صبح بود همچنان من بدون درد دوباره معاینه کردن دیدن با وجود همه اینا تازه شدم 1 سانت نیم😅
‌قشنگ دیگه ناامید شده بودم از خودم همش گریه میکردم میترسیدم پرستارا دلداری میدادن میگفتن بخدا خوب پیش میره

عزیزم ماما همراهتون کی بود؟ راضی بودین؟

بسلامتی عزیزم مبارک باشه
کدوم بیمارستان بودید؟

آمپول بی حسی هم زدین

مامانا من سر صبح آب سرد خوردم دلم آتیشی بود خطر داره برا بچم 🤕

کجا زایمان کردی

مبارکه عزیزم

مبارک باشه عزیزم 😍 دست راستت رو سر من 🥹کلا چند ساعت درد کشیدی عزیزم؟

عزیزممممم😍🥹
مبارکه بازم قدماااشش
خلاصه ک مامان شدن سختهههه
بازم شکر خدا ک راحت تر بوده برات
ان شأالله همین یه ذره دردی هم ک داری زودی تموم بشه ♥️

میشه شخصی ات رو جواب بدی

حركات ني ني خوب بود قبل اينكه بريد؟ چند هفته بوديد زايمان كرديد؟

آمپول فشار میزنن چندساعت طول میکشه سرمش؟تمام مدت زیر سرمی
بی هیچ کار خاصی ؟

سوال های مرتبط

مامان کسرا❤️‍🔥 مامان کسرا❤️‍🔥 ۳ ماهگی
من بالاخره اومدم با تجربه زایمانم🤗😁
من دو روز بود کمر درد پریودی میگرفتم و ول میکرد خیلی بد بود پاهامم میگرفت اخر یک روز به مادر شوهرم گفتم امشب اگه دردم نگرفت هم بریم معاینم کنن شاید دهانه رحمم باز شده باشه اگه باز نشده باشه هم با معاینه بعد شاید باز بشه گفت ببینیم چی میشه هرچی به شب نزدیک تر شدم دردام بیشتر و به هم نزدیک تر شدن شب ساعت 11 شب بود رفتیم بیمارستان نوار قلب گرفتم خوب بود معاینه هم کرد گفت کلا بسته ای دیگه رفتم خونه اونجا بهم گفتن اگه لکه بینی داشتی طبیعیه و اگه خون ریزی بود بیا منم اومدم خونه تا ساعت 4 صبح خونریزی داشتم نه خیلی زیاد بود نه کم دیگه از ساعت چهار کم شد و منم خیالم راحت و خوابیدم ساعت 8 صبح با درد زیادی از خواب بیدار شدم رفتم حموم اونجا دست کشیدم اونجام تمیز کنم بیام بیرون از حموم دیگه دیدم یک چیز لیز و خونی هی همین جور داره ازم میاد دیگه همون جوری اومدم تا ساعت 10 بود که دیگه مراقبت داشتم اون روز رفتم بهداشت خلاصه اونجا گفتم و گفت احتمال داره کیسه ابت باشه برو بیمارستان ساعت 11 بود رسیدم بیمارستان نوار قلب گرفت گفتن یکمی ضعیف میزنه و معاینه هم کرد گفت یک سانتی و تا همه کارارو انجام دادن شد ساعت 1 اینا دیگه گفت باید به خاطر ضعیف بودن قلبش بستری شی از الان منم گفتم نه میرم خونه تا سه چهار سانت نشدم نمیام گفتن خیلی خطرناکه و ممکنه یهو قلب بچه وایسته و مجبور شدم وایستم تا پرونده تشکیل دادیم و اینا شد ساعت 2 و بستری شدم همش زیر دستگاه ان اس تی بودم و تا ساعت 4 خوب بودم زیاد درد نداشتم دیگه از ساعت 4 تا ساعت 11 و 45 دقیقه شب که بچه به دنیا اومد داشتم گریه میکردم و داد میزدم🥺🥺🥺
مامان آقا آرتا مامان آقا آرتا ۳ ماهگی
تجریه زایمان ۲:
اون شبی که تو لیبر بودم همش ازم ان اس تی میگرفتن خوب بود
تو بخش هم روزی ۳ بار ان اس تی میگرفتن
تا فردایی شد که ان اس تی خوب نبود تو سونو حرکت نمیکرد قندمم شده بود ۲۰۰ بعد صبحانه که بهم گفتن قندی جات مصرف نکن
جواب ازمایش که اومد دیدم بهم گفتن باید بری لیبر زیر مانیتور
رفتم اونجا دیدن ضربان قلب بچه خوب نیست
جوری شد که دیدم دستگاه داره بوق میخوره
منم اینقدر ترسیده بودم صداشون کردم بدو بدو اومدن فوری بهم اکسیژن وصل کردن گفتن حرکات رو بشمار با اکسیژن از ساعت ۴ و نیم تا ۷ غروب ۶ تا بیشتر حرکت نکرد ان اس تی با اکسیژن خوب بود
رزیدنت ها وضعیتمو واسه دکتر فرستادن گفت دوباره بره سونو یعنی هم ظهر رفتم هم غروب
رفتم سونو گفت حرکت نمیکنه ولی ضربان قلب خوبه
شوهرم و خواهرشوهرم و مامانمم بودن
قبل اینکه برم سونو بهم گفته بودن احتمال ختم بارداری هست
من از سونو اومدم به شوهرم و خواهرشوهرم گفتم برید خونه گفت ضربان قلب خوبه
اومدم بالا دوباره منو بردن تو لیبر و ان اس تی وصل کردن بدون اکسیژن دیدن ضربان قلب بچه داره میاد پایین مامانم اومده بود بهم سر بزنه اونجا اجازه همراه نمیدن همراه باید بیرون باشه منم چون تو بخش نبودم مامانم به عنوان همراه یکی دیگه موند که بتونه خبر منو داشته باشه
ان اس تی مجدد گرفتن ضربان قلب بچه ثابت بود دیگه اینقدر ان اس تی گرفته بودن خودم نتیجه رو میفهمیدم
گفتم این ان اس تی خوب نیست همانا بوق زدن دستگاه همانا
خدا سر هیچکس نیاره ضربان قلب بچم از ۶۰ یهو میرفت ۱۸۰ همینجوری بالا پایین میشد در حد چند دقیقه
من به معنای واقعی سکته کردم
مامان سلین جون❤️ مامان سلین جون❤️ ۱ ماهگی
خب بریم براتون بگم از زایمانم...
من از اول بارداری فقط قصد زایمان طبیعی داشتم و اصلا به سزارین فکرنمیکردم
ماه نهم بودم که دکترم گفت من میخوام برم مسافرت اگه میخوای خودم باشم باید سزارین کنی در غیر اینصورت همکارم کارتو انجام میده منم خب چون دلم به طبیعی بود گفتم اوکی مشکلی نداره ولی شماره دکتر داشتم و تلفنی باهم در ارتباط بودیم
دیگه رفتم توی۴۰ هفته ولی همچنان خبری از درد نبود تا اینکه روز۱۲مهر دکترم گفت برو ان اس تی بده نتیجش برام بفرست من رفتم برای ان اس تی گفتن نوارش زیاد جالی نیست باید بستری شی منم اصلا آمادگی نداشتم کلی استرس گرفتم چون دکتر هم دکترهای انکال میومدن و هیچ شناختی نداشتم تو همین تکاپوها و درگیری ها بودم که گفتن میتونی امشبو بری فردا صبح باز بیا مجدد نوار قلب بگیر صبح روز۱۳بادل دردکمر درد از خواب پاشدم دیدم خیلی درد دارم رفتم دوش آبگرم گرفتم صبحانه خوردم و رفتم برای نوار بیمارستان وقتی که نوار گرفتن گفتن دردات شروع شده و باید بستری شده و معاینه پنج سانت بود
دیگه سریع کارهای بستری انجام شد و من ناباورانه و غیرمنتظره رفتم برای زایمان ....
من
مامان عباسم🙂‍↔️🩵 مامان عباسم🙂‍↔️🩵 ۱ ماهگی
سلاااام منم اومدم با تجربه زایمان سزاریننن🙋🏻‍♀️
باورم نمیشه انقد زود نوبت من شد🥲
عکسم از کله پیسرمه چه مویی داره🥹🩷
خب جونم براتون بگه که خونمون دراز کشیده بودم کاملا ریلکس که احساس سرگیجه بهم دست داد،،، ۳۴ هفته و پنج روز بودم و دو هفته قبل متوجه شدم که فشار بارداری دارم و با روزی سه تا قرص فشار ،فشارم ۱۳ روی ۹ تا ۱۱ بود....
دیگ شک کردم و به همسرم گفتم فشارمو بگیره و بعلههه ۱۶ رو ۱۱ بود ....
دیگ آماده شدم و احتیاطا ساک پسرمو هم برداشتم و راهی شدیم‌سمت بیمارستان امام حسین..
ناگفته نماند که حرکات پسرم از صبح خیلی ضعیف شده بود و وقتی راهی بیمارستان شدم چند ساعتی بود کلا تکونی احساس نکرده بودم...
رفتیم با پذیرش هماهنگ شدیم و رفتم قسمت مامایی ، در رابطه با فشارم گفتم ، فشارمو گرفتن ۱۵ رو ۱۱ بود و گفتن باید بستری بشه و درابطه با اینکه اگر کنترل نشه باید بچه رو برداریم و احتمال زیاد می‌ره دستگاه و هزینه ها تو این رنجه مشکلی ندارید صحبت شد و آخرش هم قبض و ساک و تحویل گرفتم تا آماده بستری بشم، قبل اینکه برم برای گرفتن قبض گفتن برم پشت پرده تا هم قلب چک بشه هم معاینه ولی خب چون فشار داشتم تا اومد یدونه انگشتشو کرد داخل گفت راستی لازم نیست پاشو...
مامان مَهزاد مامان مَهزاد ۸ ماهگی
خب من اومدم با تجربه زایمان‼️‼️‼️
زایمانم اولش طبیعی بود، بخاطر شرایطی که داشتم بستری شدم برای زایمان.
روز یکم اسفند رفتم برای بستری خیلی استرس داشتم و استرس باعث گشنگی من میشد و مسخره بازی کردن من😁😁
مامانم و همسرم کنارم بودن، خیلی استرس داشتن( مامانم و همسرم از اول میگفتن برم زایمان سزارین ولی من میترسیدم 🙈
دکترم نامه بستری داده بود من فکر کردم بستری برای سزارین هستش ولی برای زایمان طبیعی بود.

خلاصه ۷ صبح بستری شدم سروم فشار بهم وصل شد ساعت حدود ۱۰ بود دردام خیلی شدید شد ولی چون با دخترم همش صحبت میکردم حالمو خوب میکرد انرژی خاصی پیدا میکردم ولی همچنان دردم زیاد بود خیلی زیاد.
۱۰ نیم ماما اومد بالا سرم و وضعیت رو چک کرد گفت که میره اتاق زایمان طبیعی رو آماده کنه. و اینکه گفت فول شدم هر وقت احساس زور زدن بهم دست داد صداش کنم.
منم احساس زور داشتم اما زیاد نبود ولی دردام خیلی شدید شده بود.
احساس تهوع بهم دست داد و دستم خورد به صفحه مانیتور که ضربان قلب بچه و انقباض رو نشون میداد. که یهو دیدم ضربان قلبش اومد روی ۱۱۹ بعد ۱۱۰ بعد ۹۰ بعدش شد ۸۰ بعد ۷۰ یهو صفحه قطع شد کلا ضربان صفر شد، زبونم بند اومده بود نمیتونستم داد بزنم، دوباره ضربان اومد ولی ۵۰ بود انگار انرژی گرفتم و با صدای بلند داد زدم گفتم بیایید کمک
همون لحظه دو تا پرستار و یدونه ماما بدو بدو اومدن اتاقم گفتم قلبش نمیزنه ماما فورا زنگ زد به دکترم که طبقه پایین بیمارستان داشت عمل فیبروم برای یه نفر دیگه انجام میداد. گفت که مریضتون که سفارش کردید افت ضربان کرده ضربان ۵۰ هست و مادر فول شده، دکترم گفت فورا بیارید پایین. اینم بگم که اتاق عمل زایمان سزارین پر بود. منو اتاق عمل زایمان کردن😂🤦🏻‍♀️
ادامه تایپک بعدی ‼️‼️
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
من بالاخره بعد ۱۳ روز اومدم ک تجربه زایمانمو بگم

پارت ۱
توی تاپیک هام هست ک جمعه ۲ شهریور رفتم برای تست امینوشور و ان اس تی
همه چی مرتب بود و برگشتم خونه ک صبح برم بستری بشم
چون نظر دکترم این بود ک دیگه هفته اخر هست و اگه قرار بود دردت بگیره تا حالا گرفته بود پس بهتره ک ختم بارداری بدیم وزن و همه چیز بچه هم نرمال بود
شب ک برگشتم خونه یه قاشق غذا خوردی روغن کرچک اونم باز به دستور دکترم ریختم تو یه لیوان شربت خاکشیر و خوردم و بعدش نیم ساعت اینا راه رفتم تو خونه و موقع خواب هم شیاف گل مغربی گذاشتم
قرار بود صبح ساعت ۸ برم بستری بشم ک ساعت ۵:۳۰ بیدار شدم برم سرویس همین ک سرپا وایستادم حس کردم یه مایع ازم خارج شد سریع رفتم سرویس و نگاه کردم دیدم خون و اب باهم اومده ولی خونش کمتر بود
سریع ساک و بقیه وسیله هایی ک اماده کرده بودم با خودم برداشتم رفتم بیمارستان ، اونجا ازم ان اس تی گرفتن و معاینه کردن گفتن هنوز ۱ فینگر هستی و ان اس تی هم انقباض رو هر پنج دیقه نشون میداد
وسط ان اس تی بودم ک دکترم اومد بالا سرم معاینه کرد
بعد دیگه کارای بستری رو انجام دادم بستری شدم امپول فشار بهم زدن
بعد امپول فشار دوبار هم معاینه تحریکی انجام دادن ک رسیدم به دو فینگر
و دردام از ۵ دیقه رسید به ۲ دیقه و ۱ و نیم دیقه
از شانس خوبم ماما همراهم خودش اون روز و اون تایم شیفت بود
ظهر ماما همراهم به همراه دو تا ماما دیگه شیفت رو تحویل گرفتن
یکی از ماما ها اومد معاینه تحریکی انجام بده ک کیسه ابم پاره شد
مامان ILIYA مامان ILIYA ۵ ماهگی
از شنبه شب حرکات بچم کم شده بود یکشنبه شب نوبت دکتر داشتم رفتم پیش دکتر نوار قلب گرفت گفت حرکاتش خیلی کمه هفتت بالاست سزارین اختیاری هم هستی رشد بچه هم خوب بوده وزن گرفته به نظر من ریسک نکن همین امشب برو بیمارستان بستری شو صبح میام عملت میکنم منم که استرس داشتم اخه تاریخم 13 خرداد بود گفتم امشب میرم خونه صبح میرم بیمارستان دکتر گفت باشه فقط امشب تا صبح به پهلو بخواب خلاصه که رفتم خونه کارامو انجام دادم با همسرم و مدارک و ساک لوازم گذاشتم دم دست دوش گرفتم و خوابیدم صبح ساعت شش و نیم پاشدیم راه افتادیم سمت بیمارستان ساعت هفت رسیدیم اونجا رفتم اتاق مامایی اورژانس که پرونده تشکیل بدم ماما نوار قلب گرفت و فشارمم گرفت و یک دست لباس داد گفت اماده شو تا بریم بخش زنان همسرمم رفت سراغ تشکیل پرونده، گوشیمو وسایلامو تحویل دادن به همسرم و من رفتم بخش زنان ادنجا ازمایش و اینا ازم گرفتن گفتن روی تخت بخوابم تا دکتر بیاد ساعت هشت و نیم بود دکتر ساعت 14 بود اومد بالای سرم گفت سوند و وصل کنن و ببرنم اتاق عمل
مامان آیهان جوجه مامان آیهان جوجه ۱ ماهگی
به نام خدا تجربه زایمان
پارت 1
تقریبا یک هفته میشد دردام‌ شروع شده بود و یکسانت بودم روز دوشنبه یعنی نهم رفتم بهداشت برای کلاس بارداری و نامه زایمان بهم گفتن برو پیش فلان دکتر منم رفتم اونجا گفتن باید بخوابی نوار قلب بگیرم از وقتیم دردام‌ شروع شده بود اکثریت میرفتم نوار قلب می‌گرفتم خلاصه رفتیم خوابیدیم برای نوار قلب ب اره اول گفت نوار قلب بچت جالب نیست اومد شکم منو تکون داد گفت باز بخواب ببینم چی میشه منم حالا همش گریه میترسیدم بازم نوار قلب گرفت خوب نبود دیگه کاملا سکته رو‌ رد کرده بودم گفت بزار یه سرم بزنم ببینم چی میشه سرم رو زد گفت الان بهتره همسرم گفت بیا بریم بیمارستان اونجا هم یه نوار قلب بگیره ماهم رفتیم انجام دادن وگفتن برو سونو منم رفتم سونو بعد از کلی ترس لرز سونو انجام داد گفت سونو آخرت رو بده دادیم گفت بچت محدودیت رشد داره از 35هفته رشد دیگه نکرده برو سریع بستری شود برای زایمان منم 37هفته بودم ما رفتیم برای بستری سریع بستری کردن بردن زایشگاه خدا لعنتشون کنه دقیقه ینفر نیومد برای معاینه ده تا هم دانشجو باید به نوبت معاینه میکردن ساعت یازده شب بعد از چند ساعت که دستگاه ان اس تی رو شکمم بود گفتن برو بخش فردا بیا برای سوزن فشار روز سه‌شنبه صبح مارو فرستادن باز زایشگاه اونجا آن اس تی باز وصل کردن بخاطر انقباض زیاد بچه سوزن فشار نزدن و از ساعت شش صبح تا ساعت نه شب یک بر روی تخت همش درحال ان اس تی گرفتن بودن و جریان معاینه و دانشجو ها هم هنوز برقرار بود بعد باز فرستادن بخش گفتن برو فردا بیا باز فردا ما رفتیم گفتن بچه تحمل سوزن فشار ندارع قرص دادن تا شب هم من درد کشیدم وباز هیچ فرستادن بخش
الان بچم بیدار شد باز میام میگم فعلا خداحافظ