سلاااام منم اومدم با تجربه زایمان سزاریننن🙋🏻‍♀️
باورم نمیشه انقد زود نوبت من شد🥲
عکسم از کله پیسرمه چه مویی داره🥹🩷
خب جونم براتون بگه که خونمون دراز کشیده بودم کاملا ریلکس که احساس سرگیجه بهم دست داد،،، ۳۴ هفته و پنج روز بودم و دو هفته قبل متوجه شدم که فشار بارداری دارم و با روزی سه تا قرص فشار ،فشارم ۱۳ روی ۹ تا ۱۱ بود....
دیگ شک کردم و به همسرم گفتم فشارمو بگیره و بعلههه ۱۶ رو ۱۱ بود ....
دیگ آماده شدم و احتیاطا ساک پسرمو هم برداشتم و راهی شدیم‌سمت بیمارستان امام حسین..
ناگفته نماند که حرکات پسرم از صبح خیلی ضعیف شده بود و وقتی راهی بیمارستان شدم چند ساعتی بود کلا تکونی احساس نکرده بودم...
رفتیم با پذیرش هماهنگ شدیم و رفتم قسمت مامایی ، در رابطه با فشارم گفتم ، فشارمو گرفتن ۱۵ رو ۱۱ بود و گفتن باید بستری بشه و درابطه با اینکه اگر کنترل نشه باید بچه رو برداریم و احتمال زیاد می‌ره دستگاه و هزینه ها تو این رنجه مشکلی ندارید صحبت شد و آخرش هم قبض و ساک و تحویل گرفتم تا آماده بستری بشم، قبل اینکه برم برای گرفتن قبض گفتن برم پشت پرده تا هم قلب چک بشه هم معاینه ولی خب چون فشار داشتم تا اومد یدونه انگشتشو کرد داخل گفت راستی لازم نیست پاشو...

تصویر
۳۸ پاسخ

پارت دوم🫠🩷
از همون موقع مدام احساس خیسی کردم و بعد گرفتن ساک دوباره معاینه شدم گفتن عفونته کیسه آب نیست....
لباسامو که تعویض کردن رفتم داخل یه اتاق تنها و تاریک بهم یه ظرف ادرار دادن و بعدم دراز کشیدم روی تخت نوار قلب بچه رو وصل کردن سروم سولفات و یه سرم دیگ آمپول بتا هم یه دوز برام زدن و آزمایش خون هم گرفتن،،،، هنوز پنج دقیقه نشده بود که تو این وضعیت بودم دیدم مدام میان نوار قلب بچه رو چک میکنن و یکم نگران میزنن،،،اینم بگم که بچه اصلا تکون نمی‌خورد فقط شاید یک بار خودشو سفت کرد،،،،
حالا همه نشسته بودن اخبار حمله روهم دنبال می‌کردن....🤦🏻‍♀️
همین حین که اومدم با درد دست و انژیوکت های تویه دستم کنار بیام یهو به سرعت برق و باد سوند گزاشتن برام...🥲
برای من اصلا درد نداشت فقط بعدش آدم حس نگه داشتن ادرار داره و یکم رو مخه🥴
از همه بدتر سروم سولفات و گر گرفتگی و بی‌حالی وحشتناکم‌ بود...
مدام سعی میکردم شده یکم استراحت کنم ولی واقعا اذیت بودم و دردامم یکی دوتا نبود😬
خب فشارم مدام بالا می‌رفت و ان‌اس‌تی هم گویا زیاد خوب نبود،،،،،
تا اینکه دیدم صدای ضربان قلب پسرم قطع شد داشتم از استرس سکته میکردم ، هرچی صدا میزدم کسی متوجه نمیشد😭
یکم جابه جا شدم به شکمم ضربه زدم به صورت ضعیف دوباره صدای قلبشو شنیدم یه بار دیگه اومدن فشارمو بگیرن که نجومی رفته بود بالا بخاطر استرسم🥲
چندبار فشارمو چک کردن و درباره ان‌اس‌تی هم فقط جواب سربالا میدادن...
دوباره رفتن بیرون و باز صدای قلب بچم قطع شد...
داشتم میمردم فشارم رفت روی ۱۷ ... داد زدم یکی بیااااد

پارت پنجم
خیلی حس قشنگی بود🥹
درد بخیه هام چیز قابل توجهی نبود کلا و شیاف و اینا هم تغییری برام ایجاد نمی‌کرد به جز اینکه کمک کرد شکم روی بگیرم و زود دفع داشته باشم و ان‌شاءالله امروز دیگ مرخص شم🥴
از اولین راه رفتن بگم خیلی می‌سوخت و چون فشار داشتم من ۲۴ ساعت کامل هیچی نخوردم حتی آب بخاطر همین پاهام های راه رفتن نداشت برداشتن سوند هم کلا بچه بازی بود و بعدشم ادرارش اذیتم نکرد فقط خیلی کم سوزش داشت،،،، یه مقدار برای راه رفتن سختمه و چون چیزی هم نخوردم سرگیجه شدید و پاهام و سست و موقع راه رفتن سوزش بخیه ها سخته وگرنه اگر فشاری نباشید انقد حالتون بد نمیشه و هرچی زودتر شروع به راه رفتن کنید عالیه...
شکمم عالی شده تقریبا تخلیس و یکمی فقط از شکمم باقی مونده
وزنمو هنوز چک نکردم ، با اینکه الان هنوزم اینکه سز شدم برام شکست ترقی میشه ولی اگ‌ نمی‌بود الان پسر دسته گل منم نمی‌بود و اول ممنون خدای عزیزم و باباجون امام رضا هستم بعدم مدیون پیشرفت علم🤗
اینم از تجربه مننننن😘

پارت چهارم
اونجا دیگ من کلا قطع امید کردم و گفتم تمومه همون‌طور که گریه میکردم دستگاه روی صورتم گزاشتن و گفتن نفس عمیق بکش و دیگ چیزی نفهمیدم🥲
چشامو باز کردم همه جارو تار می‌دیدم و گویا لرز داشتم داشتن شکممو فشار میدادن منم اصلا توحال خودم نبودم و بلند داد میزدم یا صاحب الزماننننن🫠
میگفتن شل بگیر خودتو تا قشنگ خالی بشی ، همون‌جوری فقط میگفتم بچم ، بچم چیشدددد که گفتن حالش خوبه و بدنیا اومده و حسابی گریه هم کرده🥹
خیلی حالم بهتر شد هنوز همه جا تار بود برام آوردنم بیرون و همسرم اومد بالای سرم باهام صحبت میکرد دستمو گرفته بود ولی چیزی متوجه نمیشدم تا اینکه تو بخش که بستری شدم کم کم همه چی واضح شد...
دردام زیاد نبود و قابل تحمل بود ، سروم سولفات بهم وصل کردن و گفتم بچم کجاست،،، گفتن تو این یه ساعتی که ریکاوری بودی بردن احتیاطا اکسیژن بهش وصل کردن بعدم معاینه دکتر که اگ‌ مشکلی نداشت میارنش پیشت🥹 هی میپرسدیم بابت وزنشو نگران بودم دستگاه بره که گفتن از یک و پونصد تا دوکیلو‌ بوده دفترچه رو براتون میاریم ، منکه کامل بهوش شدم بچه رو آوردن و چسبوندن به لپم😭 گریه میکرد ولی آروم شد گزاشتن بغلم و وایی منم فقط گریه میکردم میگفتم این بچه منهههه😭

پارت سوم
پرستار تا اومد داخل چشمش به مانیتور افتاد شروع کرد به داد زدن که ضربان قلب افت شدید داااره یهو یه تعداد زیادی ریختن داخل تند تند سرمو جدا کردن درارو باز کردن منم داشتم سکته میکردم و گریه ، بردنم اتاق عمل ، بهم گفتن نگران نباش روی تخت عمل قرارم دادن دکتر داشت با پرستاری که وضعیت منو چک میکرد دعوا میکرد مگ شما یه ربع قبل به من نگفتین سزارین اورژانسی داریم و من فهمیدم همون موقع که سوند وصل کردن میخواستم منو ببرن اتاق عمل و هماهنگ کرده بودن با دکترم...
اومدن با دستگاه صدای قلب پسرمو چک‌کنن و هرکاری کردن صدا نمیومد😭

عزیزم تبریک میگم❤️
ان شاالله قدمش مبارک باشه
عاقبتش ختم بخیر بشه🌹

خدا رو شکر عزیزم امام رضا حفظتون کرده ❤️😍

مبارک باشه قدم نینی عجول❤️ خداروشکر که سالم هستین دوتاتون

خداروشکرکه بسلامتی گذروندی زایمان رو، واقعااقاامام رضا کنارت بوده هوای هرجفتتون روهم داشته، گرنگه دارمن آنست که من میدانم شیشه رادربغل سنگ نگه میدارد🙏🙏

مبارکت باشه وای چ استرسی کشیدی 🥲❤️

عزیزمممم🥲😍♥️ چه یادآوری کردی برام منم همش میگفتم این بچه رو من زاییدم؟ دلم نمی اومد بهش دست بزنم میگفتم خیلی گناه داره دلم میسوخت و گریه میکردم حالا هیچ مشکلیم نداشتا خدا رو شکر، هورمونام بهم ریخته بود😂

مبارک باشه گلم انشالله زیر سایه ی پدر و مادرش بزرگ بشه ♥️😘

سلام عزیزم مبارکت باشه
تصورش رو هم میکنم سخته که ببینی صدا قلب بچت نمیاد و....
خدا برات حفظش کنه

واااییی مبارک باشه عزیزممم
خداروشکربچت خوبه وپیشته
من هنوز بچم بستریه وایتقددد سخته داشتن نوزادنارس که نمیدونی😭😭😭😭

برام دعاکن زودی دخترم روبه راهشه مرخصشه ده روزه توبیمارستانم دیگ خستممم

بسلامتی عزیزم انشالله با دل خوش مرخص بشی
وزن نی نی چند بود چن هفته فارغ شدی؟؟؟

مبارکه خداروشکر پسرت سالم و همچنین خودت
الان فشارت کنترل شده یا ن هنوز بالای؟

مبارکه عزیزم قدمش پراز خیر برکت💚💚💚

ننه🥺🥺🥺🥺🥺منی که با داستان عر میزدم....خدا نگهش داره برای قلبت

مبارکه عزیزممممممم 😍😍😍😍

عزیزم عمل سزارین برای همین وقتاس
الحمدلله
مبارکت باشه این حس شیرین😍

عزیزم خدا حفظش کنه برات مبارکه انشاالله قدمش خیر باشه

مبارکه همه اینا می ارزه قشنگ خانوم🥹🥹

عی ننه مبارکه به سلامتی باورم نمیشه هم هفته هام دارن میزان🥹🥹🥹🥹

مبارکت باشه گلم انشاءالله بسلامتی

مادر شدن سخته امیدوارن قدمش خیر باشه برات

خدا برات نگه دارههههه
خوشبحالت ک تموم شده و اقا پسرت بغلتتتت بوده

عزیزممممم🥰😍خداروشکر که به خیرگذشت.انشالله کنارهم کلی حس های خوب و تجربه کنید💕

چقدر اذیتت کردن عزیزم ....خدا بگم چیکار کنه این پرسنل سر به هوا رو .... بازم خدارو شکر که کوچولوت سالم و سلامت بغلته

مبارکه عزیزم الهی به سلامتی
کی گفته سزارین یه شکسته
من خودم بچه ی اولم سزارین
دومی طبیعی بله مثل یه فتح قله بود
سومی سزارین اما سزارین سومم خیلی خوب بود اذییت نشدم سراولی جونم درآمد برای همون دومی روطبیعی آوردم
ولی درکل مهم سلامتی مادروفرزنده
برات خیلی خوشحالم که هردوتون خوب وسلامتین منم36هفته و4روز دنیاآمدشش روز آی سیو بستری بود نوزادم

واییی زایمان کردی مگه🥹😍
مبارکه عزیزممم

مبارکه گلم انشالله قدمش خیره

بیمارستان چه وسایلی بهت دادن برا بچه برا خودت چون میخواستم برم بپرسم منم میخام برا زایمانم برم اونجا

مبارکت باشه عزیزم

خداشکر

خدا بهت رحم کرده واقعا خداروشکر که به خیر گذشته 😍

بیمارستان امام حسین بدرد نمیخوره من رفتم طبیعی بودم از درد داشتم جون میدادم نشسته بودن حرف‌میزدن قهقهه میزدن میگفتن از الکی میگی از آخرم دوساعت دردمو اونجا کشیدم مردم کسی بهم کمک نکرد رفتم بیمارستان دیگ زود زایمان کردم خیلی کمکم کردن دکترمم امام حسین بود اصلا جواب نمی‌داد بیاد بالا سرم ب نظرم خوب نیست بیمارستانش

چقدر سهل انگاری کردن همون موقع باید عمل می‌کردن دیگه چرا بیخودی کشش دادن
خداروشکر صد هزار مرتبه الحمدلله که حالتون خوبه ولی قشنگ‌ میفهمم چقدر اذیت شدی

خوشحالم برات عزیزم تبریک میگم بهت مامان قوی😍😍😍😍❤️❤️❤️❤️❤️❤️

وای ننه مو هاشو😂

سوال های مرتبط

مامان ایلیا:) مامان ایلیا:) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول
13آبان ماه من 37هفته کامل شده بودم که از شبش سردرد شدید داشتم که احساس میکردم فشارم رفته بالا صبح زود بیدار شدیم رفتیم درمانگاه بیمارستان اونجا فشارمو گرفتن 14بود سردردم خوب نمیشد گفتن برو اورژانس مامایی اومدم اونجام هر کاری کردن خوب نمیشد ولی فشارم اوکی شده بود بعدش ازمایشو اینا گرفتن خلاصه منو فرستادن بخش تا بستری بشم
شب ساعت یازده بود من یه لحظه یه درد دی پیچید تو شکمم و سفت شده بود اومدن ان اس تی گرفتن گفتن درد نشون میده بعدش اومد معاینه کرد گفت دوسانت باز شدی سریع بردنم زایشگاه منم فقط داشتم گریه میکردم خانوادم کلا شهرستان بودن تنها بودم اونجا
بعدش دوباره اومدن منو معاینه کردن اونم وحشتناک که نگم از دردش براتون همون دوسانت بودم
خلاصه من اون شبو با دوسانت تو زایشگاه بستری شدم تا صبح شد گفتن
هفتت بالاس باید ختم بارداری بدیم
دو روز بهم امپول فشار وصل کردن ولی هیج جوره باز نمیشدم بعد از کلی درد کشیذن شدم سه سانت
مامان لیام مامان لیام ۳ ماهگی
پارت ششم تجربه زایمان بقیه رو پست های قبلی بخونید:
راه افتادیم سمت خونه من فقط ساک‌ بچه رو بسته بودم از خودم پراکنده بود تند تند چند تا چیز هم برای خودم تو ساک جدا برداشتم شناسنامه ها و مدارک پزشکی هم برداشتم و رفتیم ، خداروشکر تایم خوبی بود و نه خبری از ترافیک بود نه اینکه مشکل جا پارک داشتیم
رفتیم با دخترعمم طبقه بالا زایشگاه گفتم احساس میکنم آبریزش دارم
گفت همراهیت بفرست قبض بگیره اون خانم هم تو‌ نوبت منتظر تو بشین
من فرستادم قبض بگیره نشسته بودم که بیاد همش میگفتم الکی اومدم نه درد دارم نه آبی ریخت دوباره
بعد اومد همراهیم‌و نوبتم شد گفت دراز بکش رو تخت معاینه کنم
همین که دراز کشیدم رو تخت دیدم دوباره خیس شد زیرم
ماما اومد دستشو کرد داخل همینجور آب می‌ریخت دوبار کرد تو گفت بذار اینا باید بریزه تا بتونم معاینه کنم ، با یه شدت درد متوسط معاینه شدم گفتم چند سانت شده صبح که دو سانت بودم گفت نه حتی دو سانت هم نمیشه اسمشو گذاشت به زور دو سانتی
اون موقع بود که غم عالم ریخت تو دلم
گفت پاشو طلاهات در بیار بده همراهیت این لباس هارو هم بپوش
خلاصه عوض کردم و استرس هام زیاد شد مخصوصا وقتی که دیگه میگن گوشی هم تحویل همراهی بده بریم ، صدای داد و فریاد و ناله هم می‌آمد
مامان نازگل مامان نازگل ۷ ماهگی
تجربه ی زایمان
من روز دوشنبه نوبت معاینه تحریکی داشتم با دهانه ی رحم دوسانت باز شده. روز قبلش یعنی یکشنبه ۹اردیبهشت از صبح که بیدار شدم داشتم کار می کردم و پیش از ظهر دیدم صبح تا حالا بچم تکون نخورده خلاصه با استرس و وسایل خودم و بچه راهی بیمارستان شدیم رفتم اونجا نوار قلب گرفتن بچه شروع کرد تکون خوردن نوار قلبش خوب بود چون زیر دلم یکم درد می کرد گفتم بهشون گفتن باید معاینه بشی معاینه شدم همون دوسانت بودم دیگه از بیمارستان زنگ زدن دکترم ببینن باید چیکار کنن چون دیابت هم داشتم دکترم گفته بود باید بستری بشه چون دیابت داره و بچه تکون نمی خورده خطرناکه خلاصه خود دکتر اومد چون تو بیمارستان بود یه معاینه ی فوق العاده خشن و محکم کرد که تحریک بشه باز همون دو سانت بودرفتن کارای پذیرش رو انجام بدن منم لباس بیمارستان پوشیدم و رفتم تو زایشگاه اونجا بهم سرم زدن و آمپول فشار دوباره نوار قلب و بعد یه قرص زیرزبونم دادن بذارم گفتن میتونم برم بیرون زایشگاه پیش همراهام رفتم بیرون ناهارمو خوردم یکم نشستم پیششون دوباره رفتم تو دوباره آمپول فشار و دردای زیر دلم شدیدتر شروع شده بود خلاصه تاشب دوبار که شیفت عوض شد معاینه کردن که همون دوسانت بودم نوار قلب مدام می گرفتن و آمپول فشار و بخاطر معاینه دکتر به لکه ببنی افتادم گفتن راه برو وورزش کن و با توپ بهم ورزش یاد دادن خلاصه تا شب همینطوری دردام شدیدتر شده بود و نوار و آمپول فشار ولی خبری از درد زایمان نبود
مامان آیهان مامان آیهان ۵ ماهگی
من دیگ کلا نا امید شدم و گفتم دیگ برای معاینه خودم اذیت نمیکنم تا 41 هفته که برم با سوزن فشار زایمان کنم
تا دیگ توی 39 هفته 2 روز رفتم باز معاینه که بهم گفت 2 سانت شدم و خیلی خوبه برات معاینه تحریکی انجام میده ان شاء الله ک تا آخر هفته زایمان میکنی،من همون روز شرایط پیاده روی نداشتم و شبش عقد دوستم دعوت بودم،من بعد معاینه درد های خفيف داشتم تا اینکه رفتم خونه آماده شدم برای مراسم عقد ،توی مراسم هم درد هام همینطور داشت بیشتر میشد من بهش خیلی توجه نمیکردم و تا آخر مراسم دیگ دردام منظم شده بود 7 دقیقه ی بار 5 دق ی بار
دیگ مراسم که تمام شد دردام خیلی زیاد شده بود در حدی ک به 4 دقیقه ی بار رسیده بود،شوهرم گفت تا بریم بیمارستان گفتم نه صبر کن صبح میریم تا دردام بیشتر بشه هنوزم میتونم تحمل کنم دیگ ساعت 3 اون خوابید من بیدار بودم و بخاطر دردا خوابم نمی‌برد و باز گفتم تحمل میکنم تا صبح که شیفت بیمارستان عوض بشه بعد میرم ،دیگ ساعت 6 بود که دردا غیر قابل تحمل شده بود و پشت سر هم و من دیگ تحمل دردام نداشتم،شوهرم بیدار کردم گفتم پاشو صبحانه بخوریم و بریم بیمارستان،اینقدر بی حال بودم که نتونستم حتی صبحانه بخورم
پاشدم آماده شدیم رفتیم سمت بیمارستان
ادامه تاپیک بعد😥
مامان یُسرا سادات مامان یُسرا سادات روزهای ابتدایی تولد
مامان ای وی افی(نورا) مامان ای وی افی(نورا) روزهای ابتدایی تولد
🌸سلام به همه قشنگا🌸
من بالاخره وقت کردم بیام اینجا و دفتر ۹ ماه خاطرات بارداریمو ببندم و از زایمانم بگم
من این یکی دو هفته اخر بارداریم فشارم خیلی بالا پایین میشد و همش روی ۱۳ و ۱۴ بود فقط مینیمومش کم و زیاد میشد که دائم در حال چک کردنش بودم اما قشنگ حالم بد بود و حس میکردم فشارم داره اذیتم میکنه
دکترم میگفت مدام بیا تو مطب فشارتو چک کنم ضربان قلب و ان اس تی همه چک بشه که ماه اخر خطرناکه و باید حواسمون باشه و من یروز درمیون میرفتم.و چک میکردم و اینکه زودتر امپول رزه رو داده بود بهم زده بودم و نامه سزارین اورژانسی هم داده بود که اتفاقی افتاد سریع برم بیمارستان و گفت چون امپول ریه رو زدی خیالت راحت باشه و الانم دیگه بچه رسیدس و خطری تهدیدش نمیکنه
تا اینکه جمعه شب خوابیدم نزدیکای صبح ۴ صبح با سردرد شدید بیدار شدم فشارمو گرفتم ۱۳ روی ۹ بود و گفتم چیزی نزست حساس نشم رفتم یکم اب و اب لیمو خوردم و دوباره نیم ساعت بعدش فشارمو گرفتم شده بود ۱۳ روی ۸ که گفتم خوبه اوکیه و دوباره خوابیدم تا اینکه ساعت ۷ شد و همسرم داشت میرفت سرکار و من دوباره بیدار شدم با حال بد و سردرد
همسرم گفت شاید از گشنگیه و صبحونه بهم داد خوردم و فشارمو گرفتم ۱۴ روی ۷ بود گفت میخوای بریم دکتر گفتم نه تو برو اگر خوب نشدم میگم و رفت
ولی مگه من تونستم دوباره بخوابم
سردردم اوج گرفته بود مثل ضربان میکوبید تو سرم تا ۸ونیم گفتم برم حموم شاید زیر اب گرم اروم شد و ول کرد
مامان شاهان🤰🏻♥️ مامان شاهان🤰🏻♥️ ۵ ماهگی
‌خب خب من اومدم بالاخره با تجربه زایمانم😍♥️
‌خانومایی که استرس میگیرین یا حالتون بد میشه لطفاً نخونین بدن هرکس با کسی دیگه ای متفاوته💕
‌من صبح شنبه بود نوبت بهداشتم بود برای کنترل ضربان قلب و روتین همیشگی...
وقتی رفتم با اینکه صبحونه کامل خورده بودم فشارم بیش از حد پایین بود 7 بود و هردو پاهام بیش از اندازه ورم کرده بودن توی 5 روز هم 1500 وزن زیاد کرده بودم
‌خلاصه پزشک بهداشت گفت همین الان نامه میدم برو بیمارستان خیلی خطرناکه شاید پره اکلامپسی (مسمومیت بارداری) داشته باشی‌‌
‌منم ساک خودمو بچمو اماده کردم گذاشتم دم دست لازم شد همسرم بیاره و سریع رفتم بیمارستان ازم آزمایش خون گرفتن و ان اس تی
آزمایشم خداروشکر هیچی نبود مسمومیت بارداری هم نداشتم ولی ان اس تی بچم بد بود ضربان قلب بچم ضعیف بود میگفتن بِیس نداره برای همین گفتن باید بستری شی
دیگه من با توکل بخدا کلی استرس ساعت 7 غروب بستری شدم وسایلامو دادم به همراهم بیرون منتظر موندن

بقیشو این پایین میزارم....
مامان درسا🎀 مامان درسا🎀 ۵ ماهگی
خب بلخره تصمیم گرفتم بیام از تجربه زایمانم بگم
۱🌷
۳۹ هفته بودم که دکترم بهم نامه داد برم بیمارستان ان اس تی بدم رفتم ان اس تی دادم و گفتم تا اینجا اومدم بگم معاینه هم بکنن اینهمه پیاده روی و ورزش کردم ببینم دهانه رحمم باز شده یا نه گفتن در داری گفتم اره و بخاطر همین معاینه شدم که گفتن دهانه رحمت بسته اس و هیچی باز نشده نا امید و عصبی اومدم خونه چون دوسداشتم طبیعی بیارم گذشت ۴۰ هفته زایمان نکردم چند روز بعدش باز رفتم ان اس تی و معاینه بازم گفتن بسته ای و یه سانتم باز نشدی ترس من واسه زایمان خیلی زیاد شده بود اومدم خونه ورزشامو داشتم تا اینکه یه شب شوهرم انبه خریدم منم صب زود هنوز صبحونه نخورده بودم انبه خوردم که روز بعدش باید میرفتم بستری بشم ۴۱ هفته پر میشد همون روز صب رفتم دستشویی وقتی اومدم بیرون احساس کردم آب داغی ازم ریخت به اندازه یک استکان گفتم حتما کیسه آبه همون روزم باید میرفتم بهداشت که دفتر چه رو پر کنن تکمیل شه زود زودی اماده شدم پیاده رفتم تا بهداشت گفتم نوار قلبم بگیرن برگشتم زنگ زدم به شوهرم اونم مرخصی گرفت برگشت خونه حموم کردم و ساک بیمارستانو برداشتم و راهی بیمارستان شدیم رفتم و گفتم که ترشح آبکی داشتم داغ بود احتمال زیاد کیسه آبمه دردای پریودی خیلی کوچیک داشتم رفتم اتاق معاینه دوبار پشت سر هم معاینه