سوال های مرتبط

مامان عباسم🙂‍↔️🩵 مامان عباسم🙂‍↔️🩵 ۱ ماهگی
سلاااام منم اومدم با تجربه زایمان سزاریننن🙋🏻‍♀️
باورم نمیشه انقد زود نوبت من شد🥲
عکسم از کله پیسرمه چه مویی داره🥹🩷
خب جونم براتون بگه که خونمون دراز کشیده بودم کاملا ریلکس که احساس سرگیجه بهم دست داد،،، ۳۴ هفته و پنج روز بودم و دو هفته قبل متوجه شدم که فشار بارداری دارم و با روزی سه تا قرص فشار ،فشارم ۱۳ روی ۹ تا ۱۱ بود....
دیگ شک کردم و به همسرم گفتم فشارمو بگیره و بعلههه ۱۶ رو ۱۱ بود ....
دیگ آماده شدم و احتیاطا ساک پسرمو هم برداشتم و راهی شدیم‌سمت بیمارستان امام حسین..
ناگفته نماند که حرکات پسرم از صبح خیلی ضعیف شده بود و وقتی راهی بیمارستان شدم چند ساعتی بود کلا تکونی احساس نکرده بودم...
رفتیم با پذیرش هماهنگ شدیم و رفتم قسمت مامایی ، در رابطه با فشارم گفتم ، فشارمو گرفتن ۱۵ رو ۱۱ بود و گفتن باید بستری بشه و درابطه با اینکه اگر کنترل نشه باید بچه رو برداریم و احتمال زیاد می‌ره دستگاه و هزینه ها تو این رنجه مشکلی ندارید صحبت شد و آخرش هم قبض و ساک و تحویل گرفتم تا آماده بستری بشم، قبل اینکه برم برای گرفتن قبض گفتن برم پشت پرده تا هم قلب چک بشه هم معاینه ولی خب چون فشار داشتم تا اومد یدونه انگشتشو کرد داخل گفت راستی لازم نیست پاشو...
مامان ای وی افی(نورا) مامان ای وی افی(نورا) روزهای ابتدایی تولد
🌸سلام به همه قشنگا🌸
من بالاخره وقت کردم بیام اینجا و دفتر ۹ ماه خاطرات بارداریمو ببندم و از زایمانم بگم
من این یکی دو هفته اخر بارداریم فشارم خیلی بالا پایین میشد و همش روی ۱۳ و ۱۴ بود فقط مینیمومش کم و زیاد میشد که دائم در حال چک کردنش بودم اما قشنگ حالم بد بود و حس میکردم فشارم داره اذیتم میکنه
دکترم میگفت مدام بیا تو مطب فشارتو چک کنم ضربان قلب و ان اس تی همه چک بشه که ماه اخر خطرناکه و باید حواسمون باشه و من یروز درمیون میرفتم.و چک میکردم و اینکه زودتر امپول رزه رو داده بود بهم زده بودم و نامه سزارین اورژانسی هم داده بود که اتفاقی افتاد سریع برم بیمارستان و گفت چون امپول ریه رو زدی خیالت راحت باشه و الانم دیگه بچه رسیدس و خطری تهدیدش نمیکنه
تا اینکه جمعه شب خوابیدم نزدیکای صبح ۴ صبح با سردرد شدید بیدار شدم فشارمو گرفتم ۱۳ روی ۹ بود و گفتم چیزی نزست حساس نشم رفتم یکم اب و اب لیمو خوردم و دوباره نیم ساعت بعدش فشارمو گرفتم شده بود ۱۳ روی ۸ که گفتم خوبه اوکیه و دوباره خوابیدم تا اینکه ساعت ۷ شد و همسرم داشت میرفت سرکار و من دوباره بیدار شدم با حال بد و سردرد
همسرم گفت شاید از گشنگیه و صبحونه بهم داد خوردم و فشارمو گرفتم ۱۴ روی ۷ بود گفت میخوای بریم دکتر گفتم نه تو برو اگر خوب نشدم میگم و رفت
ولی مگه من تونستم دوباره بخوابم
سردردم اوج گرفته بود مثل ضربان میکوبید تو سرم تا ۸ونیم گفتم برم حموم شاید زیر اب گرم اروم شد و ول کرد
مامان رادمهر مامان رادمهر ۸ ماهگی
مامان سام مامان سام ۶ ماهگی
مامان نوا مامان نوا ۲ ماهگی
مامان ممد جواد مامان ممد جواد ۶ ماهگی
منم اومدم با تجربه زایمانم..‌❤️❣️
من قرار بود دوشنبه سزارین بشم ..اختیاری بود دکترم نامه داد..واسه سوم اردیبهشت..من استراحت مطلق بودم و سرکلاژ و روزی دوتا آمپول هپارین میزدم واسه جلوگیری از لخته شدن خون..بهم گفته بود دو روز قبل عمل باید آمپول هارو قطع کنم..خلاصه که من چند روز قبلش رفتم دکتر و نامه رو گرفتم و اونجا شکممو دید گفت یکم انقباض داری حواست به حرکات بچه باشه حرکاتش خوب بود گفتم باشه ..همون روز که برگشتم ازمطب دیدم حرکت ندارع چیزای شیرین خوردم دیدم اصلا عجیب شده حرکاتش خیلی کم شده اما گفتم نه بابا چیزی نمیشه ..خلاصه اون شب رو خابیدم و شد پنجشنبه صبح بلند شدم طبق معمول آمپول هپارین رو زدم و دراز کشیدم دیدم اصلااا از دیشب حرکت نکرده دیگه ترسیدم رفتم دسشتویی دیدم لکه و خون هست خیلی ترسیدم سریع زنگ زدم منشی و بهم زنگ زد گفت دکتر میگه سریع خودتو برسون بیمارستان ..کسی هم نبود مادر شوهر پدر شوهرم رفته بودن مهمونی مامانمم شهر دیگه فک می‌کردن خب دوشنبه زایمانمه..شوهرمم سرکار بود و راهش یک ساعت فاصله داره خلاصه نه آمادگی داشتم نه چیزی استرس هم گرفتم از اینورم هیچ حرکتی نداشت وضعیت خودم بد بود تازه کلی هم صبحونه خورده بودم بلند شدم ساک رو برداشتم زنک زدم آژانس رفتم بیمارستان..فک نمی‌کردم اونجوری برم فک میکردم موقع زایمان مامانم و شوهرم اینا باشن و مث بقیه از زیر قرآن رد شم..ادامش پارت بعدی
مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود