منم اومدم با تجربه زایمانم..‌❤️❣️
من قرار بود دوشنبه سزارین بشم ..اختیاری بود دکترم نامه داد..واسه سوم اردیبهشت..من استراحت مطلق بودم و سرکلاژ و روزی دوتا آمپول هپارین میزدم واسه جلوگیری از لخته شدن خون..بهم گفته بود دو روز قبل عمل باید آمپول هارو قطع کنم..خلاصه که من چند روز قبلش رفتم دکتر و نامه رو گرفتم و اونجا شکممو دید گفت یکم انقباض داری حواست به حرکات بچه باشه حرکاتش خوب بود گفتم باشه ..همون روز که برگشتم ازمطب دیدم حرکت ندارع چیزای شیرین خوردم دیدم اصلا عجیب شده حرکاتش خیلی کم شده اما گفتم نه بابا چیزی نمیشه ..خلاصه اون شب رو خابیدم و شد پنجشنبه صبح بلند شدم طبق معمول آمپول هپارین رو زدم و دراز کشیدم دیدم اصلااا از دیشب حرکت نکرده دیگه ترسیدم رفتم دسشتویی دیدم لکه و خون هست خیلی ترسیدم سریع زنگ زدم منشی و بهم زنگ زد گفت دکتر میگه سریع خودتو برسون بیمارستان ..کسی هم نبود مادر شوهر پدر شوهرم رفته بودن مهمونی مامانمم شهر دیگه فک می‌کردن خب دوشنبه زایمانمه..شوهرمم سرکار بود و راهش یک ساعت فاصله داره خلاصه نه آمادگی داشتم نه چیزی استرس هم گرفتم از اینورم هیچ حرکتی نداشت وضعیت خودم بد بود تازه کلی هم صبحونه خورده بودم بلند شدم ساک رو برداشتم زنک زدم آژانس رفتم بیمارستان..فک نمی‌کردم اونجوری برم فک میکردم موقع زایمان مامانم و شوهرم اینا باشن و مث بقیه از زیر قرآن رد شم..ادامش پارت بعدی

۶ پاسخ

الان کو بقیش

......

الهی عزیزم منتظر بقیش هستم

عزیزم دقیق چند هفته زایمان کردی ؟؟

عکسشو نفرستادی ببینمشا

زن زائو ک ول نمیکنن

سوال های مرتبط

مامان کارن مامان کارن ۳ ماهگی
سلام خانما میخوام تجربه زایمانمو بهتون بگم
من تجربه اولمه چون بچه اولمه و هیچ تجربه ای از زایمان نداشتم خودم که خیلی دوست داشتم یکی تجربشو بهم بگه.
صبح روز جمعه بود تقریبا ساعت۷ صبح من شب تا صبح فقط رفتم دستشویی نسبت به شبای قبل همش ادرار میومد نزدیکای ساعت۷ دیدم دیگه نمیتونم دستشوییمو نگه دارم رفتم دستشویی کردم با دستمال کاغذی که خشک میکردم دیدم لکه های خونی هست اصلا لخته و پررنگ نبود با آب زیاد و خون جوری بود که دستمال کاغذی خیس خیس شده بودنا کردم دیدم شلوارم و شورتم کلا آبه من قبل اینکه خون رو ببینم فک میکردم خودمو که میشورم عجله ای میرم دراز میکشم دوباره بعد میام دستشویی میشورم شلوارم اینا آب شده ولی اون خون و که دیدم گفتم حتما نشتی دارم اونم خیلی کم ولی زور که میزدم زیاد میومد آب ازم زود شوهرمو بیدار کردم زنگ زدم به مامانم رفتیم بیمارستان جمعه هم که بود زیاد دکتر نبود گفتم زنگ بزنین ب دکترم کیسه آبم پاره شده گفتن باید دکترت نامه بده زنگ بزنیم منم که قرار بود ۳ شهریور همون فرداش(شنبه) برم مطب پیش دکترم بهم نامه بده برا بیمارستان تبریز منم که شهرستان هستم ۲ ساعتی راهه
حالا دکترمو من جمعه نمیتونستم پیدا کنم زنگ میزدم برنمیداشت اصلا
بقیشم تاپیک بعدی…
مامان نازگل مامان نازگل ۷ ماهگی
تجربه ی زایمان
من روز دوشنبه نوبت معاینه تحریکی داشتم با دهانه ی رحم دوسانت باز شده. روز قبلش یعنی یکشنبه ۹اردیبهشت از صبح که بیدار شدم داشتم کار می کردم و پیش از ظهر دیدم صبح تا حالا بچم تکون نخورده خلاصه با استرس و وسایل خودم و بچه راهی بیمارستان شدیم رفتم اونجا نوار قلب گرفتن بچه شروع کرد تکون خوردن نوار قلبش خوب بود چون زیر دلم یکم درد می کرد گفتم بهشون گفتن باید معاینه بشی معاینه شدم همون دوسانت بودم دیگه از بیمارستان زنگ زدن دکترم ببینن باید چیکار کنن چون دیابت هم داشتم دکترم گفته بود باید بستری بشه چون دیابت داره و بچه تکون نمی خورده خطرناکه خلاصه خود دکتر اومد چون تو بیمارستان بود یه معاینه ی فوق العاده خشن و محکم کرد که تحریک بشه باز همون دو سانت بودرفتن کارای پذیرش رو انجام بدن منم لباس بیمارستان پوشیدم و رفتم تو زایشگاه اونجا بهم سرم زدن و آمپول فشار دوباره نوار قلب و بعد یه قرص زیرزبونم دادن بذارم گفتن میتونم برم بیرون زایشگاه پیش همراهام رفتم بیرون ناهارمو خوردم یکم نشستم پیششون دوباره رفتم تو دوباره آمپول فشار و دردای زیر دلم شدیدتر شروع شده بود خلاصه تاشب دوبار که شیفت عوض شد معاینه کردن که همون دوسانت بودم نوار قلب مدام می گرفتن و آمپول فشار و بخاطر معاینه دکتر به لکه ببنی افتادم گفتن راه برو وورزش کن و با توپ بهم ورزش یاد دادن خلاصه تا شب همینطوری دردام شدیدتر شده بود و نوار و آمپول فشار ولی خبری از درد زایمان نبود
مامان ملورین🤰👼🩷 مامان ملورین🤰👼🩷 ۵ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین)
پارت ۱
خانوما تجربه زایمانم و گفته بودین بنویسم براتون روز ۱۶ خرداد بود داشتم میرفتم از دکترم نامه سزارین اختیاری رو بگیرم وقتی داشتم میرفتم مطب خیلی پیاده روی داشتم یه لحظه جوری شکم درد و کمر درد گرفتم که اشکم دراومد خلاصه با همون کمر درد و شکم درد رفتم نامه رو گرفتم برای ۲۲ خرداد از دکتر هم چیزی نپرسیدم چون فکر کردم طبیعیه و بخاطر پیاده رویه
ساعت ۳ ظهر بود رسیده بودم خونه از پله های خونه داشتم میومدم بالا دستشویی هم داشتم🥴بعد یهو دیدم خیس شدم اندازه کف دست با خودم گفتم عجب بی اختیاری ادرار هم گرفتم از یه طرف هم شک کردم اما بازم متوجه نشدم بعد من تا خود شب همین جوری هی میرفتم دستشویی چون حس ادرار داشتم بعد فکر میکردم چون میرم دستشویی هی خیس میشم متوجه نمیشدم که مشکل از کیسه آبه آخر شب ترشح زرد هم داشتم که میگن مال سوراخ شدن کیسه آبه ولی من نمیدونستم صبح که بیدار شدم دیدم ترشحم قهوه ای حالت شده کمر درد و شکم دردمم ادامه داره شوهرمم سرکار بود خونه نبود خلاصه با همون وضعیت که هی دستشویی میرفتم به مامانم زنگ زدم رفت شوهرم و آورد آخه شوهرم اجازه بردن گوشی به سرکار رو نداره😐🤧🤧🫠
رفتم بیمارستان نزدیک خودمون نگاه کرد گفت کیسه آب تو واژنمه و دیده میشه کیسه آب هم سوراخ شده خلاصه برگشتم وسایلا رو برداشتم رفتم بیمارستانی که میخواستم برم ساعت ۳ بود که رسیدم و تست آمینو شور گرفتن و معاینه کردن ۱ فینگر باز بود دهانه رحمم آمینو شورمم مثبت شد
ادامه...
مامان محمد هادی🎈 مامان محمد هادی🎈 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت یک

سلام منم اومدم بلاخره بنویسم خیلی وقت بود میخواستم بنویسم ولی گفتم شاید کسی دوست نداشته باشه آخر دلو زدم به دریا

من از ده روز قبل زایمانم هم با توپ ورزش میکردم هم گل مغربی مصرف میکردم پیاده روی دو شب بیشتر نتونستم برم تپش قلب می‌گرفتم
خلاصه من یکشنبه رفتم پیش دکترم معاینه کرد گفت دهانه رحمت باز نشده نامه نوشت برای پنجشنبه ک برم سز بشم
خلاصه فرداش منم به امید پنجشنبه یکم پاشدم کارام کردم در حد ظرفامو خودم شستم لباسشویی روشن کردم 🤣
ظهرم رفتم خونه مامانم ساعت ۳ناهار خوردم و خوابیدم تا اذان مغرب
قرار بود با شوهرم برم بیرون پاشدم برم وضو بگیرم نمازمو بخونم دیدم لباس زیرم خونیه اومدم سریع زنگ زدم دکترم گفت برو بیمارستان سریع رفتم معاینه کرد گفت دهانه رحم یک سانت ان اس تی گرفت گفت خوبه برو ی چیز بخور و راه برو بعد بیا دوباره نوار بده یکم آب میوه خوردم
بعد رفتم سرویس دیدم یدلکخ های سبز هم به نوار اومده تا گفتم بستری شدم تحت نظر
مامان مهدیار🧸 مامان مهدیار🧸 روزهای ابتدایی تولد
❌تجربه زایمان سزارین من❤ (قسمت اول)
✅من وارد 38 هفته شده بودم، نه آبان از ساعت 12 و ربع تا سه و نیم صبح انقباض داشتم، صبحش بعد از خوردن صبحانه رفتم زایشگاه برای چک کردن انقباضات (تو رو خدا حواستون به انقباض و حرکت بچه باشه، جدی بگیرید)
رفتم زایشگاه هم ان اس تی گرفتن و هم انقباض، ب من گفتن بچه حرکت نداره و nonactive هستش😢یعنی مردم از استرس، س بار ان اس تی رو تکرار کردن، هر س بار بد بود، کلی چیز شیرین هم خورده بودم تاثیری نداشت، سریع زنگ زدن برای دکترم، دکتر گفت که برم سونوی بیو فیزیکال، دکتر گفت که اگه حرکت اش خوب بود برای 10 آبان منو سزارین کنه و اگه خوب نبود بشه 9 آبان یعنی همون شبش ☹️، من اصلا امادگیش رو نداشتم چون قرار بود برای 15 یا 16 ابان عمل بشم، 😵‍💫خلاصه اینکه رفتم بیو فیزیکال، دو بار بیو فیزیکال انجام دادم اصلا وضعیت خوب نبود سونوگراف گفت که ب دکتر اطلاع بدم 🥲بعد از ظهرش مطب ساعت 5 دکترم نوبت داشتم. از ساعت سه تا پنج وقت داشتم زنگ زدم ب بافت کار که موهام رو ببافه برای عمل و بعدش راحت باشم، بهش سریع نوبت دادم رفتم موهام رو بافتم😜😌تا ساعت 5 و نیم خودمو رسوندم مطب، دکتر همه چیو چک کرد گفت حتما باید امشب عمل بشی، حتما تا قبل از 8 و نیم خودتو برسون بیمارستان، منم سریع رفتم خونه عرض نیم ساعت هم دوش گرفتم هم کل ساک و وسایل بچه و داروها و سونوگرافی ها و مدارکم رو جمع کردم، بعدش منو شوهرم حرکت کردیم ب سمت بیمارستان. سریع کارای بستری رو انجام دادیم و منو بستری کردن، 🥺فورا بهم سوند وصل کردن، آنژوکت وصل کردن، شرح حال پرسیدن و کارای دیگه، سریع منو فرستادن داخل اتاق عمل با شوهرم خداحافظی کردم و رفتم😥🌹...
مامان طالبی مامان طالبی روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم
دکتر گفت پنجشنبه برو بستری شو حرفایی هم که میزنم بزن
گفت برو زایشگاه بگو دیابتی هستم و از صبح بچم حرکت نمیکنه منم با ماما زایشگاه هماهنگم
منم که آماده نبودم کلی استرس گرفتم
از مطب رفتیم خرید برای خونه شیرینی و اینا
پنجشنبه که شد ساعت یازده رفتم زایشگاه حرفایی که گفته بودن رو گفتم ماما اومد اسممو پرسید و فورا لباس داد و بستریم کرد من استرس گرفته بودم فکر کردم میخوان عملم کنن سوالم نمیتونستم بپرسم چون دکترم گفته بود چیزی نگو بستری کردن منو تا ساعت چهار عصر سرمو اینا بهم وصل کرده بودن ان اس تی گرفتن ماما اومد زد زیر دستگاه که خطا بده بعد گفت چیزی نگی من دستش گرفتم
ماما بعدی اومد گفت چرا اینجوری شد کسی دستش گرفت گفتم نه
خلاصه همینجوری هی آن اس تی گرفتن شد شب منم از ساعت یازده چیزی نخورده بودم ماما اومد گفت دکتر گفته هفته هات کمه دکتر گفته آمپول ریه بزنم من گفتم نه قبلا زدم الان دیگه توی این هفته لازم نیست گفت دکتر گفته ماهم میرنیم آمپول رو زدن بعد رفت یکساعتی گذشت اومد گفت شام بخور امشب عمل نمیشی
منم اعصابم خورد شد از صبح قرار بود عملم کنن الانم اینجوری میگن
شام خوردم ساعت ۱۲شب شد اومدن گفتن باید ببریمت بخش رفتیم بخش اون شب خیلیییی زیاد حرکت داشت جوری که شکمم درد میگرفت
خیلی از حرکاتش ترسیده بودم خیلی عجیب بود بالاخره تا ساعت چهار شب شد خواب رفتم باز شیش از استرس از خواب پریدم از ساعت شیش تا ده صبح هیچ حرکتی نداشت گفتم بچم حرکت نداره اومدن بردنم ان اس تی و بله واقعا توی ان اس تی هم حرکت نداشت
بردنم سریع سنو سنو هم بد بود و فهمیدم اینا جزو نقشه دکتر نیست بچم واقعا حرکت نداره
مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۶ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت سوم:آخرین سونوگرافی که رفتم ۳۶ هفته بود بعدش جوابو بردم پیش دکترم و دکترم بهم تاریح زایمان داد چون بچم از هفته ۲۰ به بعد بریچ بود و بریچ هم موند زایمانم سزارین اجباری شد خیلی خوشحال بودم که بریچ موند بچه و من مجبور نبودم نگران کمیسیون پزشکی باشم خلاصه دکتر برای ۲۲ اردیبهشت بهم تاریخ زایمان داد از اون روز تازه استرسام زیادتر شد ولی سعی می‌کردم به روی خودم نیارم🥴از دخترم بخوام بگم ی چیز جالب در موردش این بود که توی ۲۴ ساعت شبانه روزی تقریبا ۲۰ ساعت در حال تکون خوردن بود جوری ک من همیشه نگران تکون خوردنای زیادش بودم و همیشه به دکترم میگفتم اخه این بچه پس کی تو شکم می‌خوابه ک مدام در حال لگد زدن و دکترم هم میگفت بچت شیطونه😁
دو هفته مونده بود به زایمان رفتم بیمارستان چون میخواستم فیلمبرداری و عکاسی اتاق عمل و رزرو کنم وقتی وارد بیمارستان و بخش ها شدم رنگم عین گچ دیوار شده بود و مادر و همسرم که باهام بودن متوجه شدن چقدر ترسیدم🥺 بالاخره دو هفته گذشت و دو روز مونده بود به زایمانم یعنی پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت من رفتم بیمارستان تا کارای پذیرشمو انجام بدم صبح ساعت ۸ با همسرم رفتم خیلی برام عجیب بود ک اون روز اصلا استرس نداشتم و هی شوهرم از می‌پرسید استرس داری من میگفتم نه ریلکسم و واقعا هم همین طور بود
مامان ابوالفضل_حورا مامان ابوالفضل_حورا ۶ ماهگی
خب از تجربم‌ بگم براتون...
من بچه اولمو پنج سال پیش تو سن ۱۶سالگی طبیعی ب دنیا آوردم درد کشیدم اذیت شدم ولی همون ساعتای اول چون زایمان ک کردم فوق العاده حالم خوب بود انگار ن انگار زایمان کرده بودم اصلا انگار ن انگار ی بچه ۳۵۰۰بدنیا اومده بود از بس ک سرحال بودم🙂
و حالا این زایمانم ک فک میکردم طبیعی میتونم اینو هم بیارم ولی زهی خیال باطل💔
من خیلی وقت بود شکمم اومده بود پایین و دهانه رحمم ی سانت باز شده بود درد داشتم اما ن زیاد ولی لگن دردام وحشتناک بود
خیلی خوشحال بودم از اینک اینو راحت تر ب دنیا میارم ولی اصلا اینجوری نبود...دقیقا صبح روز 5ام من از خاب بیدار شدم دیدم وحشتناک شکمم اومده بین پاهام بقدری ک نمیتونسم دیگ تکون بخورم ب مامانم گفتم مامانم دید اونم گفت آره خیلی دیگ اومده پایین
خلاصه ساعت ۵عصر بود با مامانم نشسته بودیم یهو پا شدم دیدم بین پاهام ب شدت خیس شد اول فک کردم شاید ادرار باشه چون تکرر ادرار شدیدم داشتم..ب مامانم گفتم گفت برو دسشویی بیا ببین باز آب میاد رفتمو اومدم دیدم وحشتناک تر شد همینجور مدام خیس میشدم
زنگ زدم شوهرم از سرکار اومد رفتیم بیمارستانی ک قرار بود اونجا زایمان کنم و دکترم نامه داده بود..قبلش ب دکترم اطلاع دادم دکترمم سریع ب زایشگاه گفته بود تا رسیدم همون لحظه ان‌‌‌ اس‌‌ تی رو برام گذاشت معاینه کرد و بدشم گفت لباساتو درآر لباسای بیمارستان پوشیدم چنتا آزمایش گرفتن خلاصه منتظر بودیم دکترم بیاد دیگ
منم خوشحال بودم ک طبیعی زایمان میکنم..یهو دیدم ضربان قلب دخترم ب شدت رفت بالا بد یهو افت میکرد از خودمم میومد پایین
مامای‌‌ زایشگاه کلی استرس داشتن تو زایشگاه ی غوغای شد
سریع زنگ زدن ب دکترم دکتر گفت سریع آمادش کنید بفرستین اتاق عمل دکترمم خیلی زود اومد
مامان اقا حسین🥺💙 مامان اقا حسین🥺💙 ۹ ماهگی
سلام میخام از تجربه زایمانم بگم

۸ اسفند بود شبش رفتم پیاده روی خیلی پیاده روی کردم در حد ۲ساعت برگشتم خونه یه چندتا اسکات زدم البته اسکات های عمیق میزدم پاشدم بعدش رفتم دوتا لیوان خاکشیر خوردم ی لیوانشو با عسل شیرین کردم اون یکیم با شکر یه ساعت بعدشم یه استکان شربت زعفران رقیق خوردم که با نبات شیرینش کردم شامم خوردم رفتم خابیدم صب ساعت ۹ اینا بود رابطه داشتم بدون جلو گیری پوزیشن داگی بعد رابطه ام رفتم حموم دوش اب گرم گرفتم زیر دوش اسکات زدم خیلی سخت بود 😂خلاصه اومدم بیرون از حموم همین که میخاستم موهامو شونه کنم دیدم یه اب داغ ازم اومد بیرون زنگ شوهرم زدم گفتم هرجا هستی سریع خودتو برسون خونه کیسه ابم پاره شده منم تا رسیدن شوهرم وسایلمو جم کردم شوهرم که رسید سریع راهی بیمارستان شدم رفتم زایشگاه معاینه ام کردن ۳سانت نیم بودم زنگ ماما خصوصی زدم گفت سرم فشار بهت بزنن خلاصه زدن دردم گرفت هریک ساعت معاینه ام میکرد ماما گفت لگنت یه کوچلو تنگه رسیدم به پنج سانت اما فایده نداشت سر بچه تو لگن نمیومد کلی عذاب کشیدم بخاطر معاینه دوتا امپول فشار بهم زدن ولی هیچ پیشرفتی نکردم
زنگ دکترم زدن بهش گفتن اون گفت سزارین اورژانسی بشه
منو واسه اتاق عمل اماده کردن اون روز هم هوا برفی بود برف وحشتناکی میومد دکترم یه ساعتی طول کشید تا رسید بیمارستان که ساعت ۹ شب بود اقا دیگه وقتی داخل اتاق عمل شدم نترسیدم به هیچ چیز منفی فکر نکردم خیلی ریلکس رفتم روی تخت سه تا امپول بی حسی زدن از کمر به پایین بی حس شدم سزارین زاییدم و ساعت ۱۱شب ۹ اسفند نی نی به دنیا اومد بعد صدای نی نی رو شنیدم کلی گریه خوشحالی کردم🥹
مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۲ ماهگی
خب اومدم از تجربه زایمانم(سزارین) بگم تو دوتا پارت میگم به طور خلاصه بخوام بگم من دکترم و انتخاب کردم و از اول رفتم تحت نظرش از همون اول هم گفتم سزارین می‌خوام کل شرایط منو دکترم میدونست و از بابت دکتر و بیمارستان خیالم راحت بود چون خیلی تعریفشو شنیده بودم بهم تاریخ داد اما خودش رفت سفر و یه روز قبل از تاریخم از سفر میومد خب استرس زیاد داشتم که نکنه تو تایمی که نیس چیزی بشه که مجبور باشم زودتر زایمان کنم دکترم گفت خیالت راحت همون تاریخی که دادم خودم میام و زایمان میکنم با اینکه استرس داشتم اما دکتر تا حدودی آرومم میکرد و کلا دکترم اهل استرس دادن نبود هزینه خود دکتر رو پرداخت کردم و آخرین ویزیت هم پیشش رفتم و یه سونو نوشت برام سونو رو انجام دادم و فهمیدیم که دو هفته رشد جنین عقبه و رشد شکمش صدکش رو پنج بود خب استرسای من بیشتر شد چون دکترم نبودش البته هفتمم کامل بود خلاصه به دکتر پیام دادم گفت صلاح من اینه زایمان کنی فردا با پزشک جایگزینم اسم پزشک جایگزینش هم خیلی شنیده بودم یکم خیالم راحت شد هرطور شد شب رو سر کردیم و شد صبح زایمانم ادامش پارت بعد
مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۵ ماهگی
سلام به همه
در رابطه با تایپیک قبلم اومدم بگم چرا گفتم زایمانم وحشتناک بود 🥲

پارت اول :


من ۱۰ تیر نوبت زایمان طبیعی داشتم ، شنبه همین هفته رفتم معاینه ۳۷ هفته و ۵ روز گفت یکی دوسانت باز شده رحمت و من خوشحال برگشتم خونه ، یکشنبه تکونای بچم کم شده بود پیش خودم گفتم حتما به خاطر معاینس و خیلی نگران نشدم دوشنبه از صب تا ظهر دیدم هنوز خیلییی خیلیی کم نسبت به روزای قبلی تکون میخوره ، دکترم شنبه گفت اخر پروندت نوشته علائم خطر چیاس بخون هرکدوم رو داشتی برو بیمارستان دیگه من دوسنبه پاشدم علائم رو خوندم دیدم نداشتن و کاهش حرکت جنین هم توی نوشته ها هست به شوهرم که گفتم گفت بریم بیمارستان من گفتم بزار یکم عسل و پسته بخورم ببینم تکون میخوره خوردم نیم ساعتی گذشت و هیچ تکونی نخورد ، دکترمم مطب نبود که زنگ بزنم بپرسم دیگه زنگ زدم ۱۱۵ وقتی گفتم اینجوریه گفت برو بیمارستان معاینه بشی دیگه منم به امید اینکه برم و فردا زایمان کنم وسیله هامو جمع کردم و موهامو صاف کردم و لباس برداشتم و با مامانمو شوهرم رفتیم بیمارستان ازم ان اس تی گرفتن اولیش ضربان قلب بچه خوب نبود دوباره گرفتن و یکم بهتر بود ولی میگفتن رضایت بخش نیس تکوناشم خیلی کم بود ، خلاصه سه بار گرفتن و فایده ای نداشت ...

پارت دوم بیاین تایپیک بعدی
مامان shina مامان shina ۱ ماهگی
خب میخوام بهتون تجربه زایمانم رو بگم
من حاملگی بی دردسری داشتم تقریبا همه چی نرمال بود تا آخرای ماه ۸ و شروع ماه ۹
وزن جنین کم بود و رشدش سه هفته عقب بود
هر چقدرم تلاش میکردم دارو تقویتی و خوراکی های مقوی اما فایده نداشت که نداشت
تو ۳۷ هفته دکترم ختم بارداری داد گفت دیگه صلاح نیست نگهش داریم روزی که آخرین بار رفتم دکتر گفت برای فردا بهت نامه میدم اما من آمادگیشو نداشتم حتی ساک بیمارستانمو نبسته بودم برای ۱۵ مهر بهم نامه بیمارستان داد که میشدم ۳۷ هفته و ۶ روز از دکتر پرسیدم آمپول بتامتازون نمیخواد گفت نه هفتت بالاس همه چیش کامله گفتم ممکنه تو دستگاه بره گفت مگر برای وزنش بره وگرنه مشکل دیگه ای نداره وزنش رو گفته بودن حدود ۲۲۰۰_۲۳۰۰
روزی که آخرین سونو رو دکتر ازم گرفت و نامه بیمارستان داد من یه کم شک کردم گفتم نکنه سونو دکتر مشکل داره خلاصه اومدم خونه و سریع نوبت اورژانسی سونو برای یک ساعت بعدش گرفتم پیش دکتر امین صبوری که یکی از معتبرترین سونوگرافی هاس
رفتم اونجا دوباره سونو دادم دیدم که سونو دکترم با سونو دکتر صبوری هیچ فرقی نمیکنه و همه چی دقیقا عین همون چیزیه که دکتر خودم گفته بود
خلاصه تو این مدت خیلی استرس داشتم که نکنه بچه بره تو دستگاه
برای هزینه های دستگاه هم خیلی نگران بودم بیمارستان مهر گفته بود شبی ۴ تومن تا ۱۱ تومن بیمارستان مادر گفت شبی ۳ تا ۱۴ تومن
اما فرقش این بود که بیمارستان مادر بهم گفت معرفی نامه میده برای بیمه تکمیلی و نوزاد میتونه از بیمه پدر و مادر استفاده کنه اما بیمارستان مهر این امکان رو نداشت به همین خاطرم بیمارستان مادر رو انتخاب کردم وگرنه از اول میخواستم برم مهر
مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
قسمت هفتم
عجیب‌ترین حس دنیا رو داشتم. چیزی که اینهمه بخاطرش رنج کشیدم. حرف شنیدم. حتی یه دکتر اعصاب بهم یه تشر زده بود هر موقع یادم میوفته متنفر میشم ازش کفت توکه از زایمان طبیعی فرار می‌کنی چطور جرات کردی مادر بشی بدون اینکه شرایط منو بدونه . اینهمه اذیت شده بودم الان داشتم خودم میرفتم که سزارین بشم. پنجشنبه ۲۵‌مرداد بود. رسیدم خونه ساک بچم آماده بود . دیدم لباسهای صفر ویک‌گذاستم به دلم افتاد یه دست هم بزرگتر بذارم گذاشتم . ساک‌خودمواصلا نبسته بودم کلا.!!! نگاه کردم نه شورت یکبار مصرف دارم نه پوشک به شوهرم گفتم برو بخر با کلی تردید رفت اصلا اونم فکر نمی‌کرد بشه. تا رفت . رفتم حموم اصلاح کردم غسل کردم .قرآن پیدا کردم. همه رو آماده کردم شوهرم اومد سمتم رو بستیم . فقط به مادرم زنگ زدم گفتم من میرم بیمارستان شاید بستری بشم اونم باور نکرد گفت باشه خبرم کن
رسیدم دم در تریاژ ساعت۳ ظهر بود
زنگ زدم دکتر فرشته گفت من‌کمکت میکنم . رسیدی بگو بچم دو روزه زیاد تکون نمیخوره صبح‌هم ضربانش ضعیف بود رفتم یه چیزی خوردم اومدم باز تکون نخورد. گفت من ختم بارداری تورو می‌نویسم
تق
تق
تق
انگار قلبم از جاش در میومد .رفتم همان حرفها رو گفتم سریع بردنم بالا. گفتن دیابتیک بچه حرکت ندارد صبح هم خانم دکتر ویزیت کرده
سریع به شوهرم گفتم تشکیل پرونده بده .اومد گفت اینجا رایگانه نترس . گفتم پول دست مادرم هست. بردنم بالا رفت لباس خرید پوشیدم زنک زدم مادرم گفتم دیگه بیا ...