مادرشوهرم قلیون هزار تیکه کرد به بچم گفت فلج مغزی😭😭😭😭
خانواده همسرم اومده بودن دیدن لاوین عمه هاش و دختر عموهاش‌ و…..
اول که اومد خونمون وارد شد نه ب مادرم سلام داد نه ب من با جاریم دوتایی نشستن پیش هم بعد برگشت گفت بیچاره پسرم به چه روزی افتاده منم برگشتم روک گفتم الان که درستش کردیم تو نامزدی ۳۷ کیلو بود بهش میگفتن معتاد



بعد که همه مهمونا‌ رفتن برگشت تو رومون‌ گفت لاوین فلج مغزیه‌ بزرگ که شد هیچکی نمیگیرتش که می‌خواد بمونه دستتون
اخه دختر من تشنج میکنه😭😭😭 این حرفو پیش جاریم زد خیلی ناراحت شدم
منم دیگه رفت و امدو‌ باهاشون قطع کردم اونروز زنگ زد به شوهرم گفت بیاید خونمون من نمیخوام برم شوهرمم‌ حرف میرنه اما نمیره هزار بار گفتم جواب مادرتو‌ بده چرا به لاوین اینطور گفته اما نداد


دختر خودش ۸ ساله به شدددددت بی ادب و از الان پریود میشه تا ۶ سالگی کامل لال بود یهو زبون وا کرد
بهترین رفتار با این آدم چیه!؟؟؟؟؟؟؟

۲۲ پاسخ

دنبال رفتار خوب یا بد با این آدم معلوم الحال نگرد بندازش تو زباله دان تاریخ ۴۰۳ درم روش ببند برای همیشه

بگو بذا کسی نگیرتش بمونه ور دل خودم ب تو چ

تو گاری با شوهرت نداشته باش گه گناهی گردنت باشه بگو اگه دوست داری برو پیش مامانت بهش زنگ بزن
ولی خودت ازشون دوری کن اون نفهمیده چه حرفی زده خدا به دلت ارامش بده به اونم عقل
ان شاءالله درست میشه خیلی از بچه ها تشنج دارن وبا مرور زمان خوب شدن

باید میگفتی فلج مغزی خودتی چقدر حرصی شدم پیامتو خوندم😫 بسپار ب خدا

واگذارش کن بخدا

عزیزم ناراحت نشو بگو فلج مغزی تویی که شعور حرف زدن نداری، من خودم از یک سالگی صرع داشتم تا ۲۴ سالگی دارو خوردم،۲۴ سالگی کامل خوب شدم و دارو ها قطع شد الان ده ساله دارو نخوردم و خداروشکر مشکلی هم نداشتم تو این ده سال هم خدا سه تا پسر بهم داده که کاملا سالمن، خدا بزرگه چرخ گردون می چرخه و حرفش و به خودش بر می گرده

من خواهر شوهرم سرع داشت الان دوتا بچه داره از همه خواهرشوهرامم خوشبخت ترو خفن تره این یک.دو میزدیش من ب خودم هرچی میگن بگن همچین چیزی و ب بچه م بگن کشتمشون.بچه ی من هرچیم باشه پراز ایرادم باشه بچه ی منه و واسم کاملترین و بی نقص ترین و اگه م نقصی داره با جون و دل میپذیرم الان دختر منم از روز اولی ک ب دنیا اومد مریض همش سیستم ایمنیش ضعیف ولي ب کسی چه😍💜

گوه لاوین تو دهنش عفریته چطور دلش میاد
لاوین بزرگ میشه صحیح و سالم
فلج مغزی خودشه

من جای توی بودم همونجا میزدم دهنشو پر خون میکردم
فرقی نمیکنه کی باشه کسی به بچم توهین این شکلی کنه زندش نمی‌زارم
میگفتی فلج مغزی بچه منه یا تو که با این سنت اندازه پشکل نمیفهمی زنیکه نفهم

خاک توسر عقب موندش ....
میگفتی اگ من معتادم گوه خوردی اومدی منو گرفتی نه که حالا خودتو و پسرت تفه ایید ...
والا گاو به تمام معنا.
خدا دخترتو جوری شفا بده انقد خوشگل و جذاب بشه مثل مامانش تا ببینم دختر خودش میترشه سرش یا لاوین ..خدا جوابشو بده ایشالا ...

قلیون چرا شکوند؟

چ پست فطرت
اینارو باید جر داد😡

وای یه آدم چقد میتونه بی‌شعور باشه

بگو حالا بهتر از اینه که گیر یه مادرشوهر عفریته بیوفته

من که از الان برای پسرم میخوامش اینقدر که نازه مثل مامانش.
آدمای احمق زیادن ما نباید خودمون رو به خاطرشون عذاب بدیم.
تشنج تو بزرگا وقتی میگیرن تا همیشه روشون ميمونه بچه معلوم نمیکنه با دارو رفع میشه . خودتو به خاطر حرف یه بی‌شعور ناراحت نکن مراقب خودت پ لاوین باش

عزیزم یه سیب میندازی بالا هزار دور میچرخه تا دستت برسه خدا بخواد معجزمیکنه انشالله لاوین خوب میشه اون احمقاهم از زندگیت دور کن محل نده خدا بزرگ

بسپارشون به خدا🤲🏻 اما در عین حال در برابرشون محکم و قاطع بایست و از بچه ات دفاع کن.ناراحتی ات رو نشون بده،نذار عادت کنن به فرزند عزیزت توهین کنن.

چ ادم سنگ دلی
اخه نوه خودته لامصب
بخدا زبونم قاصره نمیدونم چی بگم

این طفل معصوم چه گناهی کرده چقد احمقه این مادرشوهر بسپار به خدا خودش قشنگ جوابشو میده عزیزم
حق داری هرچی بگی قربونه دلت

خدا جای حق نشسته جوابش و میده بسپارش بخدا و کلا باهاش قطع رابطه کن شوهرتم خواست بره بزار تنها بره نرو خونش تا بفهمه ناراحتی از حرفش

سگ محلش كن

قلبمو‌ اشتباهی نوشتم قلیون

سوال های مرتبط

مامان (برسام) مامان (برسام) ۶ ماهگی
پارسال دقیقاً تو همچین روزی گفتم چرا پریود نشدم همسرم گفت شاید بارداری گفتم نه فکر نکنم خودش رفت تست گرفت برام منم امتحان کردم منفی شد دیگه بیخیال شدم چون فرداش آزمون آرایشگری داشتم رفتم سراغ کتابم فردا شد من بعد از آزمون به خودم گفتم برم آزمایش بدم که رفتم گفتن جوابش غروب آماده میشه منم دل تو دلم نبود ولی امیدی به مثبت بودنش بعد تست نداشتم رفتم جواب آزمایشو گرفتم از خانمه سوال کردم چیه گفت مبارکه مثبته چون تنها بودم اصلا باورم نمیشد اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم یهویی اشکم از سر شوق اومد برگه به دست رفتم پیش دکترم بهش گفتم این برگه میگه من باردارم گفت البته بخواب سونو کنم که بعد سونو گفت بله 6هفته بارداری ساک بارداری هم تشکیل شده منی که بعد از 15سال این حرفو شنیدم آنقدر خوشحال بودم که نگو تو آسمونا بودم خدا سهم منو از زندگی داد بهم فهموند که معجزه چیه من تو اوج ناباوری به این باور رسیدم که خدا بخواد همه چی ممکنه از اون روز من شدم یه آدم دیگه روحیاتم کلا عوض شد صبورتر شدم فهمیدم جواب اون حال بدیا وتغییر وجود تو دلمی
هزار بار به خاطر داشتنت شکر میکنم پسرم
تو قلب منی روح منی وجود منی مرسی که با اومدنت رنگ امید پاشیدی به زندگی مامان عشق دلم
مامان نویان عزیزم مامان نویان عزیزم ۵ ماهگی
تاپیک جدید
شیردهی در روزهای اولیه ی بعد از زایمان
آغوز و شیر سفید
.
.
.
یادمه پسرم بدنیا اومده بود تو پنج روزگیش دیگه نتونستم طاقت بیارم به شوهرم گفتم بریم دکتر مامانمم مراقب من اومده بود خونمون بعد زایمان همه باهم رفتیم فوق تخصص به دکتر گفتم بچم اصلاااااا نمیتونه شیر بخوره سینه ی چشمم که کلا زخممم شده بود نوکش گفتم گشنشه تروخدا ی کاری کنید دکتر کلییی نویانو معاینه کرد از پوشک و شکم و پهلو و همه همه جیش و پی پیش از همه چی پرسید آخری شوهرم که رفته بود دارو بگیره دکتر اومد پیش من و مادرم گفت به به شیر بده منم گرفتم زیر سینم گفتم نگاه کنید آقای دکتر نمیخوره
ی آمپولی آورد با اون نوک سینما کشید داخلش آیییییی خیلی درد داشت خصوصا اون سینم که زخم شده بود گفت شیر داری که مادر چقدرم خوبه
بعد اومد جلو گفت نهههه نمیخوره نه چرا به بچه انرژی منفی میدی بهش بگو آفرین تشویقش کن تا اونم خوب بخوره بعدشم چرا استرس و اضطراب و گرما داری آروم باش آروم باش
از اتاق شیردهی رفت بیرون
منم حالت گرفتن نوزادو که دکتر بهم یاد داد رو گرفتم نویانو گذاشتم زیر سینم یعنی باورتون نمیشه بگم وقتی تشویقش میکردم عین ی گل خوشبوی بهاری گل از گلش باز شد و شیرو کامل خورد
دکتر بهم گفت هروقت خودش خواست شیر بده هروقت خودش سینه رو داد بیرون از زیر سینه بلندش کن
راستی برای رفلاکس و کولیک هم اگه سوال داشتین بگین تو تاپیک بعدی راجع به اون صحبت میکنم
مامان پرنسس💖 مامان پرنسس💖 ۶ ماهگی
مامان 🌛ماهلین خانم مامان 🌛ماهلین خانم ۱۱ ماهگی
مامانا من یه دوست دارم از دوران راهنمایی همکلاسی بودیم باهم رفت آمد داریم اول ها اینطوری نبود تقریبا از وقتی من باردار شدم این به من حسودی کرد اوایل که من جنسیت بچم رو فهمیدم چون خودش پسر دوست داشت انقد به من تیکه انداخت حتی من باردار بودم اومد خونمون داشتم نهار میپختم گفت دختر خوب نیست اولین بچه باید پسر باشه من تا اون موقع انقباظ نگرفته بودم ک از ناراحتی اون روز گرفتم من تاحالا یه نهار هم خونش نموندم اما اون بالای بیست بار اومده مونده بعد حسادت می‌کنه نشون هم میده مثلا بگم سیاست داشته باشه نشون نده هم نه
بعد سیسمونی خریده بودم اومد گفت لباس کم گرفتی گفتم به دنیا اومد هی میخرم براش دیگ تا دم عید من برا دخترم پنج ست لباس گرفتم اومد چیزی پیدا نکرد گفت کت جین به پسر بچه میاد عید من براش روسری خریدم اما اون هیچی عیدی به ماهلین هم نداد
تا اینکه من رفتم اصفهان براش گز نخریدم زنگ زد گفت برا من آوردی گفتم تو مگ میری شمال برا من کلوچه میاری گفت آخه تو پولداری گفتم غلط تو پول یه کلوچه نداشتی
تازگیا هم خدایی تصمیم گرفتم دیگ باهاش رفت آمد نکنم ابجیم میگه یه موقع میاد از حسودی ماهلین رو تنها گیر میاره میندازه زمین اینا چرا باهاش ارتباط داری
در حدی بگم حسوده ک ابجیش طلا خریده بود زنگ زد به من گفت انقد اعصابم خورده معده ام درد می‌کنه بخدا همیشه مریضه معده عصبی داره موهاش می‌ریزه از حرص
خلاصه بگم قبلا اینطوری نبود آخه
من پنج ساله عروسی کردم اون یک سال و نیم بعد از اینکه من زایمان کردم اونم اقدام کرد هی شوهرش میگه من بچه نمیخوام هنوز زوده اما این میگه نه بیاریم متاسفانه من آدم خیلی رودربایستی داری هستم ولی دیگ اینو میزارم کنار صبح زنگ زد گفت تنهایی عصر بیام گفتم نه با اینکه تنها بودیم
مامان اَهورا مامان اَهورا ۶ ماهگی
مامانا بیاید اومدم باز ناله کنم🙂
از جمعه منو اهورا حالمون خیلی بده سرماخوردیم شدید من بدن درد و سردرد و اینا دارم استخونام دارن متلاشی میشن اهورام بینیش کیپ شده سخت نفس میکشه و بدن درد داره و سرفه میکنه
جمعه ظهر هرچی به شوهرم گفتم منو ببر دکتر نیفتم اهورا گناه داره بچم گفت حالا دکتر چی میده و فلان و منم هرلحظه دردم داشت بیشتر میشد و به خودم میپیچیدم ساعت۴ باباش زنگ زد که اره چرا نیومدی کمکم و دعواش کرد اهورام خیلی گریه میکرد بچم از درد این بلند شد لباساشو پوشید و رفت حالا اهورا دهنش باز کبود شده بوداز گریه و نفس بچم چندثانیه رفت این آقا هم اصلا انگار نه انگار درو باز کرد رفت
منم چون حالم بد بود دوساعت بعدش نتونستم تحمل کنم زنگ زدم یه دوستام اومد رفتیم بیمارستان سرم زدم بعد شوهرم زنگ زد و اومد دنبالمون دیگه نگفت بابا لامصب دکتر چی بهت گفت؟خوبی؟بهترشدی هیچییییی
بعد شبشم مهمونی دعوت بودیم گفت میای بریم گفتم نه خیلی بدن درد دارم گفت پس من میرم🙄و رفت
منم دوستم زنگ زد دید تنهام اومد برام سوپ درست کرد و شوهرم که اومد رفت
دوباره دیروز رفتیم دکتر هم اهورا رو بردم هم خودم دکتر به خودم گفت زیاد پیش بچه نباش چون تو خیلی شدید تر سرماخوردی بعد شوهرم باز اومد گفت من میخوام برم هیئت و رفت از اونجام رفته بود خونه مامانش اینا و بعد اومد
دیروزم ظهر اومده خونه من مامانم خونه بوده مامانم گفت اومد من انقدر حالم بدبود اصلا نفهمیدم اصلا تو اتاق نیومده ببینه من مردم یا زنده ام😢
امروزم رفته خونه مامانش اینا
بنظرتون من توقعم بیجاست؟؟؟؟؟
مامان پسری مامان پسری ۱۰ ماهگی