مامانا من یه دوست دارم از دوران راهنمایی همکلاسی بودیم باهم رفت آمد داریم اول ها اینطوری نبود تقریبا از وقتی من باردار شدم این به من حسودی کرد اوایل که من جنسیت بچم رو فهمیدم چون خودش پسر دوست داشت انقد به من تیکه انداخت حتی من باردار بودم اومد خونمون داشتم نهار میپختم گفت دختر خوب نیست اولین بچه باید پسر باشه من تا اون موقع انقباظ نگرفته بودم ک از ناراحتی اون روز گرفتم من تاحالا یه نهار هم خونش نموندم اما اون بالای بیست بار اومده مونده بعد حسادت می‌کنه نشون هم میده مثلا بگم سیاست داشته باشه نشون نده هم نه
بعد سیسمونی خریده بودم اومد گفت لباس کم گرفتی گفتم به دنیا اومد هی میخرم براش دیگ تا دم عید من برا دخترم پنج ست لباس گرفتم اومد چیزی پیدا نکرد گفت کت جین به پسر بچه میاد عید من براش روسری خریدم اما اون هیچی عیدی به ماهلین هم نداد
تا اینکه من رفتم اصفهان براش گز نخریدم زنگ زد گفت برا من آوردی گفتم تو مگ میری شمال برا من کلوچه میاری گفت آخه تو پولداری گفتم غلط تو پول یه کلوچه نداشتی
تازگیا هم خدایی تصمیم گرفتم دیگ باهاش رفت آمد نکنم ابجیم میگه یه موقع میاد از حسودی ماهلین رو تنها گیر میاره میندازه زمین اینا چرا باهاش ارتباط داری
در حدی بگم حسوده ک ابجیش طلا خریده بود زنگ زد به من گفت انقد اعصابم خورده معده ام درد می‌کنه بخدا همیشه مریضه معده عصبی داره موهاش می‌ریزه از حرص
خلاصه بگم قبلا اینطوری نبود آخه
من پنج ساله عروسی کردم اون یک سال و نیم بعد از اینکه من زایمان کردم اونم اقدام کرد هی شوهرش میگه من بچه نمیخوام هنوز زوده اما این میگه نه بیاریم متاسفانه من آدم خیلی رودربایستی داری هستم ولی دیگ اینو میزارم کنار صبح زنگ زد گفت تنهایی عصر بیام گفتم نه با اینکه تنها بودیم

۱۳ پاسخ

چه ادم حسودی اخه با حسودی ادم خودشو نابود میکنه.همین بهتر که باهاش ارتباطتو قطع کنی

فتانه کدوم دوست اسمش چیه من میشناسم تو مدرسه وحدت بود یا

وقتی چندبار بهش فرصت دادی ولی درست نشد چرا ادامه بدی؟؟!!!
اگه سو تفاهم نباشه همه ی اینا ارتباط نگیر
منم یه همسایه دارم وضع زندگیش از ما بهتره ولی هی سرش تو زندگی این و اونه و شدیدا حسود
یعنی تو کاخم باشه باز به خونه و زندگی بقیه چشم داره.
ارتباطمو باهاش کم کردم. واقعا اعصاب میخواد با اینجور آدم ها رفت و آمد کردن😑

کار خیلی خوبی کردی هی ردش کن که دستش بیاد منم با اینکه اصلا جاریم برام مهم نیس جاریم کلا سرش تو زندگیه منه چی خریدم چی نخریدم چی خوردم کی رفتیم بیرون اینا قبلا کلا زنگ میزد میومد حالا سیسمونی گرفته بودم امده بود گفت خوشکل بعد دیگه برادر شوهرم به شوهرم گفته بود کچلم کرده هی میگه ماهم سیسمونی بخریم حالا خرید بعد یه مدت امده میگه ماله من قشنگ تره ماله من اینجوریه فلانه از تو بهتره دیگه قطع رابطه کردم باهاش اینجور ادامارو تو زندگیمون راه ندیم خیلی ارامش داریم

وووااایییی امان از این ادمای حسود
دقیقا منم ی دوست دارم بخدا ی شهر دیگه ست هی زنگ میزنه مادرشوهرت چطوره رابطه اش باهات چطوریه هنوزم برات غذا می‌فرسته یا نه ببینننن حسودی میکرداااا اه اه اه اصلا حرفاش یادم میاد حالم بهم میخوره منم دیگه هر چیز زندگیمو بهش نمیگم چون حسادت میکنه مستقیماً هم به روت میاره با حسرت مثلا میگه تو که شوهرت تو مشتته تو که زندگیت خوبه اه اه

دیگ باهاض رفت امدنکن

یمدت خودت کم محلی کنی اونم پیگیری نمیکنه
مامانم نکن مخالف سرسخت پوسته مخصوصا ک بیاد خونه

والاه ازاین مدل دوستا منم دارم که رفت وامد نمیکنم وقتی فهمید بچه دارم بهم تبریک گفت بعدگفتش حالا اسم توله ات چیه ،منم پسردار بشم شاید دخترتو بگیرم واسه پسرم منم گفتم تواول اقدام بکن بعد ببین خدا چی میخاد بعد بیا چرت وپرت بگو واسه من، شاید شما توله بدنیا میارید، بااینکه وضع زندگیش ازمنم بهتر بازم به من حسودی میکنه مدام ازاین اون میپرسه فلانی چکارکرد شوهرش چکاره چیه کجاست ، منم رابطه امو قطع کردم آدم سمی 🤣🤣😒

تموم کن این دوستی سمی رو

من یادگرفتم با اولین حرکت حسادتی کسی میزارمش کنار چون واقعا ادم حسود خیلی خطرناکه
نمیدونم چطور تحملش کردی تا الان

اره باکسی که اینقد حسوده رفت وآمد نکن برای زندگیت یاشوهرت هم یه وق نقشه میکشه
چیکارش داری
خواهرداری باخواهرت برو بیا
من که نه خواهردارم نه مادر
دوست هم ندارم که رفت وآمد کنیم اما خیلی دلم میخواد یه دوست خوب ومهربون داشته باشم که رفت وآمدخانوادگی کنیم

خوب کردی اینجورادما تو زندگیت تاثیر بد میذارن

وای وای امون از دست این ادمای حسود هر چی بشه ب حودش میشه انقد ک خودخوری میکنن ب جایی نمیرسن

سوال های مرتبط

مامان لاوین مامان لاوین ۹ ماهگی
مامان حسین مامان حسین ۸ ماهگی
نشستم تا اینکه ساعت ۱ گذشته بود که نوبتم شد
رفتم داخل و پرونده و نشون دادم و nst هم نشون دادم و گفتم حدودا ۵ ۶ روزیه درد دارم و ۳۵ هفته و ۱ روزمه گفت برو بخواب معاینه کنم همونجا یه لحظه ترسیدم و اصلا انتظار معاینه نداشتم
خوابیدم و معاینه کرد جمله ای که گفت انگار آب سرد ریختن رو سرم
گفت ۳ سانت بازی که
من واقعا کپ کرده بودم
زنگ زد بلوک زایمان و گفت همچین موردی رو میفرستم بالا و معاینه اش کردم مجدد معاینه نکنید و به دکترش زنگ بزنید بیاید
از اتاق دکتر با سر درگمی اومدم بیرون و زنگ زدم همسرم گفت اینجوریه گفت من مرخصی میگیرم میام ولی تا ۱یکی دو ساعت طول میکشه که بهت برسم گفتم زنگ بزن هم به مامانت بگو هم به مامانم
رفتم مجدد بلوک زایمان پرونده ام رو دادم و اونا هم به دکترم زنگ زدن دکترمم گفت که بستری کنید منم خودمو تا یکی دو ساعت دیگه میرسونم
گفتن باید کارای بستری انجام بشه و چون همراه نداشتم خودم رفتم کارای بستری رو کردم خودشون سریع با دکتر اطفال هماهنگ کردن که تو اتاق عمل حضور داشته باشه و وقتی بچه به دنیا میاد معاینه کنه تو اون شرایط انتخاب من اصلا اون بیمارستان نبود ولی گفت قسمت اینجور رقم خورد
کارای بستری رو انجام دادم و رفتم صندوق که همون موقع مادر و پدر همسرم رسیدن
بعد انجام کارا ۳ تایی رفتیم بلوک زایمان وسایلمو دادم مادرشوهرم و خودم رفتم لباس مخصوص پوشیدم رو تخت خوابیدم تا بیان انژیوکت و سوند بزنند که همون موقع مامانمم اومد دیگه با خواهش اومد داخل و همدیگه رو دیدم و سریع رفت ولی قبل عمل نتونستم همسرم رو ببینم
مامان شهاب مامان شهاب ۱۳ ماهگی
در رابطه با تاپیک قبلیم حس‌هام خیلی گنگه...شنیدم که بعضیا تو این موارد گریه میکنن یا میگن خاک تو سرم و اینا ولی من خیلی یخم، اصلا نمیفهمم چرا انقد بی تفاوت و مات موندم
دیدی از یه چیزی میترسی که سرت بیاد ولی همیشه هم یه حسی داری که سرت میاد؟! این موضوع از این چیزای من بود، همیشه ته قلبم میدونستم که بچه اولم به دنیا بیاد تو همون شیر تو شیری به اصطلاح ما ترکا میمونم برا دومی(باردار میشم دومی رو) ، همیشه هم به شوهرم میگفتم و اونم با شیطنت میگفت آره خب چی میشه و اینا، ضمن اینکه شوهرم با برادراش اینطوری شده، ۳ تا بچه از قبل بودن، خواستن چهارمی رو بیارن، سال ۶۶ یه پسر سال ۶۷ یه پسر و سال ۶۸ یه پسر به خانواده اضافه شده! شوهر منم پسر وسطیه این ماراتونه، به قول مادرشوهرم گلین اوجاقا گلیپ
شوهرم خوشحاله چون بچه خیلی دوس داره و اصلا مشکلی هم نداره با پشت سرهم اینطوری بودنشون، به اون باشه میگه سال بعد هم سومی🙄
منم قضیه اینکه بخوام به نداشتنش فک کنم قفله برام، همیشه میگفتم آدم مواظب باشه نشه اگه شد دیگه قرار نیس جون اون موجود خدا رو ازش بگیری، یعنی مرحله پذیرشش رو اوکی‌ام اما بعدش...🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ مرحله تصور شرایطمون خیلی سخته برام، از طرفی حس میکنم به شهاب ظلم میشه، من همیشه تصور میکردم حالا حداقل چندین سال آینده تنهاس بچم و کلا تمرکزم رو خودش، اینکه یهو از تنهایی دراومده حس میکنم هوو آوردم سرش و فرصت هاشو گرفتم ازش😓
من بارداری و بچه داری و زایمان نسبتا خوبی داشتم اما امان از روزای بعد زایمان، از نظر روحی و اون شرایط سخت روزای اول اصلا دوس ندارم برگردم به اون روزا🥲 علی الخصوص با طرز برخورد و اذیتا و حمایت نکردنای همسر و اطرافیان میگفتم اصلا دیگه بچه دار نمیشم...

ادامه تاپیک بعدی
مامان (برسام) مامان (برسام) ۶ ماهگی
پارسال دقیقاً تو همچین روزی گفتم چرا پریود نشدم همسرم گفت شاید بارداری گفتم نه فکر نکنم خودش رفت تست گرفت برام منم امتحان کردم منفی شد دیگه بیخیال شدم چون فرداش آزمون آرایشگری داشتم رفتم سراغ کتابم فردا شد من بعد از آزمون به خودم گفتم برم آزمایش بدم که رفتم گفتن جوابش غروب آماده میشه منم دل تو دلم نبود ولی امیدی به مثبت بودنش بعد تست نداشتم رفتم جواب آزمایشو گرفتم از خانمه سوال کردم چیه گفت مبارکه مثبته چون تنها بودم اصلا باورم نمیشد اصلا نتونستم خودمو کنترل کنم یهویی اشکم از سر شوق اومد برگه به دست رفتم پیش دکترم بهش گفتم این برگه میگه من باردارم گفت البته بخواب سونو کنم که بعد سونو گفت بله 6هفته بارداری ساک بارداری هم تشکیل شده منی که بعد از 15سال این حرفو شنیدم آنقدر خوشحال بودم که نگو تو آسمونا بودم خدا سهم منو از زندگی داد بهم فهموند که معجزه چیه من تو اوج ناباوری به این باور رسیدم که خدا بخواد همه چی ممکنه از اون روز من شدم یه آدم دیگه روحیاتم کلا عوض شد صبورتر شدم فهمیدم جواب اون حال بدیا وتغییر وجود تو دلمی
هزار بار به خاطر داشتنت شکر میکنم پسرم
تو قلب منی روح منی وجود منی مرسی که با اومدنت رنگ امید پاشیدی به زندگی مامان عشق دلم
مامان آدریَن🫀 مامان آدریَن🫀 ۱۱ ماهگی
سلام خوشگلا، امروز برای من خیلی روز عزیزیه چون پارسال دقیقا تو این روز فهمیدم که باردارم، وقتی بی بی چک رو زدم اولش 1 خط افتاد ونا امید شدم بعد از چند دقیقه که نگاهش کردم دیدم دوتا خط داره، هنگ کرده بودم، مثل دیونه ها تو خونه راه میرفتم بلند بلند میخندیدم بعد خودمو سرزنش میکردم که وای خیلی زود بود دوباره میگفتم خاک تو سرت محدثه دیونه شدی خداروشکر من که خدا انقدر راحت بهت بچه داده بعد خداروشکر میکردم و میخندیدم باز باخودم میگفتم وای یعنی از پسش بر میاییم؟ 🤣 همسرم از سرکار اومد جلوی در بود زنگ زد گفت چیزی نمیخوای؟ رفتم دم پنجره گفتم یه نوشابه برای خودت بخر بعد خندیدم گفتم بابایی یه دلستر هم برای من بخر همسرمم خندید گفت چشم، وقتی اومد بالا گفتم چشماتو ببند بست بعد بی بی چک رو نشونش دادم گفت باز اسکول کردی؟ این بی بی چک مثبت رو از کجا پیدا کردی که گولم بزنی؟ آخه قبلا دوسه بار اقدام داشتیم و باردار نشده بودم و هردفعه الکی میگفتم حامله ام، بخاطر همین باور نمیکرد گفتم بخدا مال خودمه، دیگه نیش تا بنا گوشش باز شد و خندید و بغلم کرد گفت خداروشکر 😍😍😍چه حس خوبی بود، پسر نازم خداروشکر که دارمت نفسم پارسال این موقع اندازه یه نقطه بودی تو شکم مامانی😍 بمونه به یادگار از 1403/1/19♥