در رابطه با تاپیک قبلیم حس‌هام خیلی گنگه...شنیدم که بعضیا تو این موارد گریه میکنن یا میگن خاک تو سرم و اینا ولی من خیلی یخم، اصلا نمیفهمم چرا انقد بی تفاوت و مات موندم
دیدی از یه چیزی میترسی که سرت بیاد ولی همیشه هم یه حسی داری که سرت میاد؟! این موضوع از این چیزای من بود، همیشه ته قلبم میدونستم که بچه اولم به دنیا بیاد تو همون شیر تو شیری به اصطلاح ما ترکا میمونم برا دومی(باردار میشم دومی رو) ، همیشه هم به شوهرم میگفتم و اونم با شیطنت میگفت آره خب چی میشه و اینا، ضمن اینکه شوهرم با برادراش اینطوری شده، ۳ تا بچه از قبل بودن، خواستن چهارمی رو بیارن، سال ۶۶ یه پسر سال ۶۷ یه پسر و سال ۶۸ یه پسر به خانواده اضافه شده! شوهر منم پسر وسطیه این ماراتونه، به قول مادرشوهرم گلین اوجاقا گلیپ
شوهرم خوشحاله چون بچه خیلی دوس داره و اصلا مشکلی هم نداره با پشت سرهم اینطوری بودنشون، به اون باشه میگه سال بعد هم سومی🙄
منم قضیه اینکه بخوام به نداشتنش فک کنم قفله برام، همیشه میگفتم آدم مواظب باشه نشه اگه شد دیگه قرار نیس جون اون موجود خدا رو ازش بگیری، یعنی مرحله پذیرشش رو اوکی‌ام اما بعدش...🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ مرحله تصور شرایطمون خیلی سخته برام، از طرفی حس میکنم به شهاب ظلم میشه، من همیشه تصور میکردم حالا حداقل چندین سال آینده تنهاس بچم و کلا تمرکزم رو خودش، اینکه یهو از تنهایی دراومده حس میکنم هوو آوردم سرش و فرصت هاشو گرفتم ازش😓
من بارداری و بچه داری و زایمان نسبتا خوبی داشتم اما امان از روزای بعد زایمان، از نظر روحی و اون شرایط سخت روزای اول اصلا دوس ندارم برگردم به اون روزا🥲 علی الخصوص با طرز برخورد و اذیتا و حمایت نکردنای همسر و اطرافیان میگفتم اصلا دیگه بچه دار نمیشم...

ادامه تاپیک بعدی

۱ پاسخ

من حتی از مدل نوشتنت میفهمم آگاهی ، دغدغه هات هم برای یه آدم آگاهه ، ولی همیشه واقعیت از تصورات ما اسون تره ، من خودم عاشق بچه م و سال بعد حتما اقدام میکنم برای دومی ، کارت کلا سخت تر میشه چون باید گاهی به اولی که بیشتر میفهمه بیشتر توجه کنی حتی ، از مشاور کودک کمک بگیر تا بتونی همه چیز رو به عالی ترین شکل ممکن مدیریت کنی ، در نهایت بچه ها چه با اختلاف سنی کم چه زیاد بزرگ میشن و این روزا عین برقو باد میگذره

سوال های مرتبط

مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
در مورد تاپیک قبلیم یه چیزی یادم اومد 😂‌
من حامله که بودم سر یاسین ، اون موقع ها که نمیدونستم بچه داری چه فاجعه ای هست 🤐🤭 به دوستم میگفتم من سه سال بعدش دوباره میخوام اقدام کنم یه دختر هم بیارم ، جنسم جور بشه باهم بزرگ بشن و تمام
بعد دوستم هی میگفت نکنیا دیوونه یهو اومد اونم پسر شد ، گفتم خب یکی دیگه میارم ، اینقد میارم تا دختر بشه 🤣😂 ( چقد خوش خیال بودم ، انگار میخوام تخم بزارم )
بعد دوستم میگفت اره مادرشوهر منم سر بچه هاش حرف تو رو میزده ، اولی آورده پسر بوده کفته یکی دیگه میارم دختر داشته باشم ، به ترتیب دومی هم آورده پسر بوده سومی رو آورده پسر شده چهارمی هم پسر . دیگه خواهر برادراش میگفتن تو رو خدا بسه دیگه تو قسمتت نیست دختر دار بشی ، اینم گفته قسمت چیه ، اینقد میارم تا دختر بشه .
خلاصه پنجمی رو که حامله شده دوقلو بوده ، گفته خوبه دیگه بالاخره یکیش دختر
اون دوتا هم پسر شدن 😐🫤
دیگه خدا آب پاکی رو ریخته رو دستش 🤣 بعد از ۶ تا پسر دیگه ختم بارداری اعلام کرده گفته دختر نمیخوام 🤣
مامان رادمان مامان رادمان ۸ ماهگی
خانما میخام یه درد و دلی کنم .. ولی هی نگید چقدر حسودی و از این حرفا ...

امروز خونه مادرشوهرم بودم . جاریمم اونجا بود پسر جاریم ۵۸ روز از پسر منم بزرگتره ... مامانا امروز به پسر جاریم توجه کرد ماشالله همه چیش از پسره من بهتره . خیلی غصه م شد . ( منظورم چهره نیست)
1: پسر اون ۶ تا دندون داره ولی پسر من یکی هم نداره
۲ جاریم اصلا بهداشت اون بچه رو رعایت نمیکنه . مثلا خودش میگفت بچش رو دو سه روزی یکبار میشوره فقط ( یعنی پی پی بچه رو با دستمال پاک میکنه ) بعد من امروز مجبور شدم پوشک بچش رو عوض کنم . بچش اصلا سوختگی و قرمزی نداره . ولی رادمان من همیشه باسنش سوخته درحالی که من روزی دوبار پشتش رو میشورم.
۳ با اینی که من و شوهرم از لحاظ بدن از جاریم و برادر شوهرم بهتریم اما بدن پسر ما شل هست ولی اون عضلات محکمی داره ماشالله .
۴ جاریم اصلا از لحاظ تغذیه به بچه اهمیت نمیده .باورتون میشه تا حالا واسش سوپ درست نکرده؟ و خیلی چیزای دیگه که حال ندارم بنویسم . ولی پسرش ماشالله خیلی سنگین تر از پسره منه در حالی که من واسه تغذیه رادمان خیلی ارزش قائلم .
۵ پسرش دستش رو میگیره به دیوار و راه میره . بلده بدون کمکی سر پا وایسه . ولی پسر من فقط بلده غلت بخوره . حتی چهار دست و پا هم نمیتونه بره .
۶ پسر جاریم اصلا درخواست بغل نمیکنه دائم درحال بازیه و نشسته یه گوشه ای . ولی پسر من همش گریه میکنه همش باید بغل باشه اصلا هیچی سرگرمش نمیکنه .

اخه اینا اختلاف سنی شون هم زیاد نیست چرا اینهمه اختلاف دارن ‌ به خدا غصه م میشه خیلی ناراحتم .
از بچه هم شانس نیوردم😔😔😔
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۰ ماهگی
همیشه میگفتم بچه رو با بچه نباید مقایسه کرد.اما خب مادریم و گاهی میزنم جاده خاکی
اینجا میبینم خیلی ها بچه هاشون تو رنج سنی رز چهاردست و پا میکنن حرف میزنن، و خب کارایی که شاید برای بچه من که دو دقیقه خودشو رو شکم میندازه اعصابش خرد میشه گریه میکنه جیغ میزنه قفله😂
با اینکه یادمه دوتا بچه هم سن تو فامیل داشتیم...یکیش خیلی زود به حرف اومد دوسالش بود تقریبا همه چیز میگفت، اون یکی نه...دو سالش بود هنوز زیاد حرف نمیزد.بعد بزرگترا میگفتن خب اون یکی مامانش باهاش سروکله میزنه.این نه مامانش معلمه نیس اکثرا...
ولی الان خب میبینم که هیچ ربطی نداشته و اتفاقا اون که دیر به حرف اومد به شدت باهوش و چون درسش عالی بود تیزهوشان رفت و بعد هم پزشکی قبول شد‌.از اون یه بچه دیگه چیزی در دسترس نیس...البته من نمیگم کدوم روش خوبه مهم اینه که هر کی با زندگیش حال کنه.
یا حتی پسر دایی خودم دیگه همه نگرانش بودن چرا راه نمیره، فک کنم داشت دوسالش میشد یهو گفتن بلند شد راه افتاد😅 الان هم هیچ مشکلی نداره.
با اینکه از این دست موارد زیاد داشتیم تو اقوام..اما هی با خودم‌میگم نکنه من کم کاری میکنم؟ نکنه باهاش بازی یا تمرین خاصی انجام نمیدم؟
نکنه تغذیه ش رو درست نمیدم؟ و هزاااااار نکنه دیگه‌
خلاصه حس میکنم دارم تو یه چاله عذاب وجدان و اینکه مادر کافی ای نیستم میرم به سبب بعضی تایپیکای اینجا‌.....
مامان شهاب مامان شهاب ۱۳ ماهگی
ادامه تاپیک قبلی


قبلا از خیلی ها که بچه هاشون ناخواسته شده بود شنیده بودم که میگفتن نگو ناخواسته بگو خدا خواسته الان واقعا به این باور شدیدا رسیدم که واقعااااا خدا خواسته هس، من یه دوستی داشتم که باهم ازدواج کرده بودیم، در مورد روشای جلوگیری اینا که میحرفیدیم میگف که ما دو سه روز بعد پریود و دو سه روز مونده به پریود جلوگیری نداریم چون اصلا اون زمان امکان تخمک گذاری نیس، منم میگفتم عمرا اگه ریسک کنم و همیشه بدون استثنا جلوگیری سفت و سخت داشتم حتی تو دوران بارداری هم به خاطر ترس از عفونت و اینا اصلا بدون جلوگیری رابطه نداشتیم یعنی به غیر از زمان اقدام به شهاب اصلا نشده بود، خیر سرم زد به سرم اینبار تو ذهنم دودوتا چهارتا کردم گفتم ۴ روز مونده به پریودم، خودشم این ماه‌ها خیلیییی با نظم بودم، گفتم امکان نداره که باردار بشم🤦🏻‍♀️ خودم پیشنهاد دادم!🤦🏻‍♀️😓 نگو از قرار نامعلوم چون روزه میگیرم سیستمم ریخته بهم و دقیقا تخمک اونجا آماده نشسته برا لقاح😶 واقعا که خواست خداست چون هرجور حساب کنی امکان نداره تو دو هفته حامله بشی و بیبیت مثبت بشه☹
هرکس واقعا بچه نمیخواد خیلییییی باید سفت و سخت مواظب باشه انگار بعد زایمان هم احتمال بارداری مجدد زیاده😰
مامان 💙 دارا 💙 مامان 💙 دارا 💙 ۱۰ ماهگی
تا حالا از این پدرمادرایی که به بچشون حس عذاب وجدان میدن،دیدین؟؟؟؟
یه پیج روانشناسی تو اینستا میگفت،بعضی از خانواده ها همش به بپشون میگن من سختی زیاد کشیدم،رنج زیاد کشیدم و‌... حالا که تو بزرگ شدی باید بشی فرشته نجات و منو نجات بدی.میگفت باعث میشن که اون بچه همیشه حس عذاب وجدان داشته باشه درقبال خانوادش.میگفت این بچه ها هیچوقت نمیتونن تو زندگی مشترکشون مستقل بشن و موفق باشن.
وقتی اینارو میگفت دقیقا قیافه مادرشوهرم و شوهرم اومد جلوی چشمم.
مادرشوهرم دقیقا با بچه هاشون همین کارو کرده.
شوهرم خیلی خوبه،از همه نظر.اما همین که مامانشو میبینه،همه چی عوض میشه.انگار اون حس مسئولیت و عذاب وجدان نمیذاره که خود واقعیشو نشون بده.
انگار مادرشوهرم مثل یه سایه شوم همیشه دنبال زندگیمونه.
انقد خودشو میزنی به بدبختی و موش مردگی که گتد زده به زندگی همه بچه هاش.
شوهر من یدونه قل داره،اینا باهم شریکن.
انقد این کارا رو کرده،که هرچی دارن و ندارن زدن به اسم اون.
انقد میشینه زیر گوش بچه هاش ننه من غریبم میخونه که یه وقت خدایی نکرده بچه هاش نرن سمت زن و بچه هاشون و همه فکر و ذکرشون مامانشون باشه.
من و شوهرم هیج مشکلی باهم نداریم،همیشه همه دعوا و بحثامون زیر سر مامانشه.
احساس میکنم تو این چندسالی که وارد خانوادشون شدم پیر شدم.
دیگه نه حس و حالی دارم،نه انگیزه ای.
مسبب همه اینا هم اونه.
هیچوقت نمیبخشمش.به خاطر این حالی که دارم‌به خاطر زندگیم که میتونست خیلی بهتر از اینا باشه و به خاطر اون نیست.
به خاطر خیلی چیزای دیگه ....

۰۳/۰۴/۰۵
فرزند پروری،پسر،فرزند،دختر،رفلاکس،کولیک،زایمان،آنومالی
مامان رادمان مامان رادمان ۸ ماهگی
خانما من خیلی نگرانم . دارم از نگرانی میمیرم .. مدتی بود حس میکرد عضلات بدن پسرم شل هست . تا اینکه یکماه پیش با پسر برادر شوهرم مقایسه ش کردم . پسر اونا خیلی انگار بدنش محکم هست . عضلاتش شل و افتاده نیست . بعدا همش خودم رو دلداری میدادم که بابا این پسر 2 ماه از بچه ی تو بزرگتره . بخاطره اینه که اینجوری سرحال تر و عضلات بهتری داره ..
اما از دیشب که دختر خواهرشوهرم رو دیدم دیگه رسما دارم سکته میکنم .. دختر خواهر شوهرم ۵۰ روز از پسر من کوچیکتره .
دیشب که بعد از مدت ها دیدمش بغلش کردم دیدم اونم بدنش مثل بدن پسر برادر شوهرم محکمه . مثل رادمان شل نیست . با اینی که از بچه ی منم کوچکتره
مثلا وقتی اون دو تا رو بغل میکنی قشنگ صاف وایمیسن تو بغلت .
ولی وقتی پسر منو بغل میکنی نمیتونه مثل اونا صاف وایسه . قوز میکنه و خم میشه و بیشترم گردنش سمت پایینه . مثل اینکه همیشه زمین رو نگاه میکنه .. من از دیشب خیلی نگرانشم . دیگه دارم باورم میکنم که پسرم یه مشکلی داره . خیلی حالم بده وسط اینهمه مشکلات منم اینم اضافه شد .. فعلا هم شرایط مالیم خوب نیس که ببرش متخصص . نمیدونم چیکارکنم . نمیدونم😔😔
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
تو رو خدا بیاین بگین شماهم همچین حس هایی دارین ؟
بخدا اصلا ناشکری نمیکنم ، خودم عاشق بچه بودم الانم هستم خداروشکر که دارمش ، اصلا هم آدم خودخواهی نیستم و نبودم
ولی حس میکنم خیلی بعد از بچه دار شدن فرسوده شدم
من که ذره ای شکم نداشتم الان دارم انگار سه ماهه حاملم هنوز خوب نشده شکمم
پاهام واای نگم از پاهام ، اینقد زانوهام درد داره خدا شاهده که نمیتونم تو توالت ایرانی بشینم
اگه رو زمین بشینم نمیتونم بلندشم ، بخدا مادرشوهرم همش داره غر میزنه که پاهاش درد میکنه ولی رو زمین نشسته بود دیشب راحت بلند شد من حتما باید دستمو بگیرم به میز یا جایی اونم آروم آروم پاشم با هزار درد
دست چپم از بس تو یه ماهگی یاسین رفلاکس داشت سر شونه نگه میداشتمش اروغ بزنه از اون موقع ساعد به پایین دستم بی حسه گز گز میکنه همیشه .
کمرم همیشه درد میکنه .
هیچ موقع اینقد کم به خودم نمیرسیدم ، خب منم آدمم دیگه . از اون طرف با این حال و روحیه حس میکنم مامان خوبی نیستم عذاب وجدان دارم .
دیشب خواهرشوهرم رو دیدم یاد مجردیای خودم افتادم که چقد به خودم میرسیدم و الان چی یهو دلم برای خودم سوخت 😪
بازم خداروشکر بچه ام سالمه
خیلی حس های خوبی با یاسین تجربه میکنم ولی واقعا دیگه خودمو نمیشناسم
مامان 🌛ماهلین خانم مامان 🌛ماهلین خانم ۱۱ ماهگی
مامانا من یه دوست دارم از دوران راهنمایی همکلاسی بودیم باهم رفت آمد داریم اول ها اینطوری نبود تقریبا از وقتی من باردار شدم این به من حسودی کرد اوایل که من جنسیت بچم رو فهمیدم چون خودش پسر دوست داشت انقد به من تیکه انداخت حتی من باردار بودم اومد خونمون داشتم نهار میپختم گفت دختر خوب نیست اولین بچه باید پسر باشه من تا اون موقع انقباظ نگرفته بودم ک از ناراحتی اون روز گرفتم من تاحالا یه نهار هم خونش نموندم اما اون بالای بیست بار اومده مونده بعد حسادت می‌کنه نشون هم میده مثلا بگم سیاست داشته باشه نشون نده هم نه
بعد سیسمونی خریده بودم اومد گفت لباس کم گرفتی گفتم به دنیا اومد هی میخرم براش دیگ تا دم عید من برا دخترم پنج ست لباس گرفتم اومد چیزی پیدا نکرد گفت کت جین به پسر بچه میاد عید من براش روسری خریدم اما اون هیچی عیدی به ماهلین هم نداد
تا اینکه من رفتم اصفهان براش گز نخریدم زنگ زد گفت برا من آوردی گفتم تو مگ میری شمال برا من کلوچه میاری گفت آخه تو پولداری گفتم غلط تو پول یه کلوچه نداشتی
تازگیا هم خدایی تصمیم گرفتم دیگ باهاش رفت آمد نکنم ابجیم میگه یه موقع میاد از حسودی ماهلین رو تنها گیر میاره میندازه زمین اینا چرا باهاش ارتباط داری
در حدی بگم حسوده ک ابجیش طلا خریده بود زنگ زد به من گفت انقد اعصابم خورده معده ام درد می‌کنه بخدا همیشه مریضه معده عصبی داره موهاش می‌ریزه از حرص
خلاصه بگم قبلا اینطوری نبود آخه
من پنج ساله عروسی کردم اون یک سال و نیم بعد از اینکه من زایمان کردم اونم اقدام کرد هی شوهرش میگه من بچه نمیخوام هنوز زوده اما این میگه نه بیاریم متاسفانه من آدم خیلی رودربایستی داری هستم ولی دیگ اینو میزارم کنار صبح زنگ زد گفت تنهایی عصر بیام گفتم نه با اینکه تنها بودیم
مامان معجزه خدا🌱❤ مامان معجزه خدا🌱❤ ۵ ماهگی
وقتی که اروم خوابیدی و از زمین و زمان خبری نداری، من فقط نگاهت میکنم و هی با خودم میگم تو پسر منی‌... تو واقعا پسر منی و من مامانتم....
یه حس خیلی عجیبیه... وقتی که فکر میکنم یا به عکس اون روز ها نگاه میکنم، میگم یعنی من باردار شدم؟ ۹ ماه یه موجود کوچولو تو شکم من بزرگ شده و تبدیل به یه انسان شده؟ من زایمان کردم؟ چطور در مقابل استرس سزارین و عمل و دوره نقاهتش دوام اوردم؟ چطور با اون زخم شدید سینه ام به پسرم شیر دادم؟ و الان که ۵ ماه و نیمشه داره از وجود من تغذیه میکنه و قد میکشه‌....نمیدونم شما هم همچین حسی دارین یا نه.... ولی من بعضی وقتا واقعا همه اینا یادم میره...
حس میکنم یک چیز خیلیییی ارزشمندی دارم و خدا بهم داده که باعث ارامشمه...
یه اتفاق شیرین، یه معجزه بزرگ، که شده مال من....
اخ اخ از خنده ها و قهقه زدن هاش که انگار وارد یه دنیای دیگه میشم....
روز به روز هم که بزرگ میشه و یه شیرین کاری جدید یاد میگیره، قند تو دلم اب میشه... یه حسی میاد سراغم که میخوام داد بزنم و به همه بگم این فرشته کوچولو مال منه...
قربون‌ مدل خوابیدنت🥰🥺😍
خدا از این معجزه کوچیک ولی بزرگ با حال خوب به همه بده...

۵ ماه و ۱۷ روز
۳۰ ابان ماه ۴۰۳
الهی امین