۶ پاسخ

سره همین چرت و پرتا قطع ارتباط کردم تو حاملگیم😏 اونم خود پسرش گفت دیگ زنگ نزن نیا نمیخامتون ارامش زن بچم برام مهمتر از حرفای یه قرون دوهزار توعه بخاطرش 6 روز بستری شدم سرویکسم کلی افتاد پایین 17 تا آمپول پروژسترون تا آخر بارداریم زدم زودتر بستری شدم هفته 38 سزارین شدم بچم 4 روز بستری شد هیچوقت نمیبخشمش همش تو دهنش ناله و نفرین مردم بود من همش میگفتم نگو خدا سر خودت و بچه هات میاره کارماشو پس میدی بدتر میکرد اینم نتیجش من همش میبردمش دکتر بخاطر واریس پاش الان دکتر گفته باید پاتو قطع کنیم😏4 روز بدون خونه برگشتن وقتی بستری بود بی منت پیشش بودم خونه هم برنگشتم ۱1 روز تا سرپا شه خونش بودم کمکش بودم الان باز بستری شده دکتر گفته همراه نداری مرخص شو خونش شبیه گوه دونی شده

مادر شوهر منم همینه جرات نداره جلو خودم حرف بزنه گوش شوهرم رو پر می‌کنه

نمیدونم ولی میدونم با خانواده همسر نباید در افتاد
چون رو همسرت و آرامش زندگیت تاثیر میذاره
اون زنگ نمیزنه تو یه زنگی برن هفته یکبار تا از سر خودت ردش کنی

مادر شوهرم بعلاوه خواهرشوهرام همینجوری هست .ولی خوشبختانه نه جماعت دارن به من لگن نه شوهرم .چون شوهرم اینا رو میخوره 🤣🤣🤣

اصلا بخاطر حرف هاش خودتو ناراحت نکن هرجور مادرشوهری باشه بلاخره نیش خودشو میزنه،من که نه زنگ میزنم نه چیزی خودش میاد پیشمون یا اینکه زنگ میزنه دعوت میکنه هر حرفی هم بزنه یا نظر بده کلا بی محل میکنم انگار نشنیدم.حساب کن وجود نداره😂ولی زمانی جلو خودم یا پشت سرم حرف بزنه قشنگ جلوش وایمیستم جوابشو میدم چون حرف ناحق میزنه

هیچی توهم محل نده دقیقا مادرشوهرمنم اینکاروباهام کرد منم نه زنگ زدم نه هیچی هرچی هم گفته بود چندتادیگه روش گذاشتم بارش کردم تا درس عبرت بشه براش الان ۸ ماهه باهام حرف نمیزنه وزنگ هم نمیزنه رااااااحت😊

سوال های مرتبط

مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۱۲ ماهگی
دقیقا چند روز دلم حسابی گرفته بود منتظر بودم یه تلنگر که بشینم گریه
یعنی از زمانی که پسرم بدنیا اومده بیشتر اوقات زمانم واسه پسرم شده رابطه مون کم شده که همسرم همش شکایت می‌کنه ازم ناراضی خودمون هم دیگه مثل قبل پیش هم نیستیم نمی‌تونیم حرف بزنیم خلاصه قشنگ جداییی افتاده امشب داشتم محمد میخوابوندم دیدم همسرم الکی صدا در میآورد بیدار بشه که اونم موفق شد منم بحثم شد میگه من کاری نکردم خودش بیدار شد بعد این حرفا اینا قشنگ نشستم یه بس گریه کردم تا آروم شدم خودم پریودم کلافه ام از صبح پسرم داره نق میزنه تنهام اینم الکی اذیت می‌کنه مرد گنده
نمی‌خوام مقایسه کنم من خودم انتخاب کردم زود ازدواج کنم الآنم که ۲۲ ام مادر بشم راضی ام ولی استوری هر کدوم از دوستام بار میکنم تو خوشی ان
مجردی میگردن اونوقت ۲۴ ساعتها دارم تایم میزارم سر پسرم بازم همسرم همش ناراضی واقعا کم آوردم
اینم قدر نشناس نیس ولی انگاری کلافه شده که مثل قبل نیستیم
واقعا بچه داری سخته ولی بازم خدارو شکر بابت وجودش
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۹ ماهگی
کتاب جدید شروع کردم...در مورد عشق و ازدواج بود اما همین اول من رو میخکوب کرد...از یه روانشناس و تحقیقاتش در مورد حضور فیریکی و احساسی والدین و بچه ها...حدود ۱۹۴۰ اینا بچه ها که مریض میشد والدین در بیمارستان بچه رو تحویل میدادن میرفتن..‌اجازه حضور تو بیمارستان نداشتن‌.نهایت هفته ای چندساعت...این روانشناس میاد تحقیقات انجام میده و تاثیر دلبستگی رو مشخص میکنه‌ رو‌ احوالات...
خیلی تو فکر رفتم...اونقدر که این بخش های مهمش رو برا دوستم فرستادم که درموردش حرف بزنیم.دیشب که بینی رز رو با مکافات همسرم تمیز کرد...اومد دستمال رو بندازه سطل آشغال...بهش گفتم الان این‌ مهم‌نیس...برو بغلش کن.الان بغل کردن مهمتره.با خودم میگم من مادر چقدر حضور فیزیکیم کیفیت داره؟این خودش میشه سند این حرف که نگیم بچه بغلی میشه....
خیلی دوست دارم نظرتون رو بدونم.خیلی دلم‌میخواد درموردش حرف بزنیم...
یه لحظه ترسیدم که من که حای خواب رز رو جدا کردم....البته کمتر از یه متر....ولی باز یادم اومد حتی وقتایی که بیدار میشد و فکر میکردم از دوریه پیش خودم‌میخوابوندم هم باز بیدار میشد که معلوم شد برا دندونه...
و اینکه ما قبل خوابوندن و بعد بیداری سریع میریم بغلش میکنیم.چن دقیقه ای بغلمه و بعد میذارم رو زمین.
اما تو بیداری باید از شوهرم بخوام بیشتر حواسش به بغل کردن رز باشه.😢
یکی هم تو کامنتاس