سوال های مرتبط

مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۳ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#
مامان آیهان مامان آیهان ۲ ماهگی
سلام امروز چهل روزگی پسر گلم هست😍 مبارکش باشه🌹 از تجربه زایمانمم بگم روز زایمانم با پسر بزرگم که پنج سالشه رفتیم ظهر پشت خونمون، یه تپه بود من بالا و پایین رفتم پنجشنبه بود و جلوی خونمونم یکم پیاده روی کردم شبم عروسی دختر عمه دعوت بودیم با پسرم باباش رفتیم من همون موقع یکم زیر دلدرد داشتم احساس می کردم که همون فردا زایمانمه بعد دیگه شب رفتیم عروسی،، آخر شب تو عروسی زیر دل درد کم داشتم وقتی اومدیم خونه لاکمو پاک کردم به شوهرم گفتم که من درد دارم شوهرم گفت فردا بعد از ظهر انشالله زایمان می کنی تا خوابیدم شد ساعت دو و نیم شب بعد خواستم بخوابم نتونستم دردم شروع شده بود دردمو ساعت گرفتم هر ده دقیقه یکبار بود دیگه از اتاق اومدم بیرون رفتم حمام یه چهل دقیقه هم تو حمام بودم اومدم پایین وسایلا رو که از قبل آماده کرده بودم گذاشتم دم در بعد دیگه نتونستم بار سوم بود که رفتم آوردم بالا رفتم سرویس بهداشتی ببخشید آوردم بالا بعد شوهرم اومد دیگه به مادرم مادرشوهرم زنگ زد رفتیم بیمارستان دکترمم توراه زنگ زدیم گوشیش خاموش بود اونجا که رفتم یه پرستار بد اخلاق بود پرستارم به خانم دکتر زنگ زد گوشیش خاموش بود بعد گفتم من دردامو خونه کشیدم گوش نمیدادن دیگه هفتو خورده ای بود بستری شدم هشت بیست دقیقه هم بچم به دنیا اومد یه دکتر دیگه اومد بالای سرم دکتر شیفت بود طبیعی بچمو به دنیا آوردم زود شد ولی هنوز میتونست زودتر هم بشه 😍
مامان پناه مامان پناه ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۵

بعدش بردنش و منم بعد بخیه رفتم ریکاوری ماما اومد بالا سرم گفت سعی کن بخوای که منم چون منگ بودم همچنان سریع غش کردم😁🤣
فکر کنم یک ساعت شد که دوباره ماما اومد بالا سرم منم چند دقیقه قبلش بیدار شده بودم باهام حرف زد گفت بچتو بردن پیش خانوادت نیازی به دستگاه هم پیدا نکرد خداروشکر بعدش هم گفت که چیکارا کنم سرمو تکون ندم فقط آروم چپ و راستش کنم و کار با پمپ درد و زمان استفاده یکم حرف زدیم که اسممو خوندن منو بردن بخش دخترمم بعدش آوردن پیشم 🥹
ساعت ۱۱ زایمانم بود که گفتن ۱۲ ساعت بعد یعنی ۱۱ شب باید بلند شم و قبلش کم کم مایعات بخورم
ساعت ۱۱ سوند رو در آوردن کم کم بلند شدم اولش یکم سخت بود درد داشت ولی من بیشتر انگار احساس سنگینی و تنگی نفس داشتم آروم آروم راه رفتم
رفتم سرویس پاهامو شستم و دوباره دراز کشیدم و هی چند وقت که شد بلند میشدم راه میرفتم دیگه عادی شد واسم شکمم همون شب کار کرد و فرداش مرخص شدم رفتم خونه مامانم

به طور کل این تجربه زایمانم بود امیدوارم همه مامانا بچه هاشونو سالم بغل بگیرن این لحظات قشنگ رو تجربه کنن🥹🩵
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
خب بعدش رفتم داخل معاینه برام انجام داد هنوز دو سانت بودم😵‍💫
انقد دردام زیاد شده بود دریغ از یه سانت پیشرفت😑
گفت برو یه ساعتی پیاده روی کن بعدش بیا تا ان شاالله کمکت کنیم امروز فارغ بشی هم خوشحال بودم و هم نمیدونستم چی در انتظارمه🤦🏻‍♀️
دردامم زیاد بود که دستمو گرفته بودم به میله راهرو بیمارستان میله بیمارستان از جا افتاد زمین😂😂🤦🏻‍♀️
بعدش اومدیم بیرون از بیمارستان بنده خدا مادرشوهرم کسی نبود بیارتش بیمارستان منم یه ساعت وقت داشتم همسرم گفت خب تو این تایم بریم دنبال مامانم منم گفتم بریم ساعتای ۱۲ بود رفتیم و تو ماشین دردام خیلی زیاد تر شده بود به حدی که به خودم میپیچیدم به ساعت که نگاه میکردم دیگه دردام شده بود هر ۳ ۴ دقیقه دیگه ساعتای ۱۲ و نیم بود به همسرم گفتم بریم بیمارستان دیگه نمیتونم تحمل کنم رفتیم و من دوباره رفتم تو اتاق معاینه،اون روز از شانس من مامای همراهم شیفت بود و بچه ها رو خودش به دنیا میاورد از ساعت ۱ تو اتاق معاینه بودم و هی میکفتم مامای همراهمو صدا بزنید بیاد میگفتن میاد و نمیومد چون در حال انجام زایمان بود
خلاصه من خودم تنها اونجا بودم و با دردام😵‍💫 اصلا روی تخت نمیتونستم دراز بکشم و همش ایستاده کمرمو تکون میدادم و نفس عمیق میکشدم بیار بشین بیار پاشو تا ساعت رسید به ۲ دیگه ماما همراهم اومد و معاینه کرد کفت حالا رو به ۳ سانتی🤦🏻‍♀️ با خودم گفتم انقد دارم درد میکشم و اصلا پیشرفت خوبی ندارم اما خود ماما میگفت وضعیتت خوبه
مامان 🩷ویدا🩷 مامان 🩷ویدا🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
به خاطرچالش های بچه داری فراموش کرده بودم تجربه زایمانو بنویسم😅
طبق ان تی ۵اذر موقع زایمانم بود ولی چون دختر وهمسرم ابانی بودن دوست داشتم اینم ابان دنیا بیاد برا همین از ۳۷هفته کم کم ورزش کردم وچیزایی که ماما همرام گفته بود رو میخوردم وانجام میدادم که زایمانم زودتر بشه.پنجشنبه ۲۴ابان که ۳۸هفته و۵روزبودم از ۶صبح که بیدارشدم زیرشکمم درد احساس کردم واین درد هر۸یا۹دیقه تکرارمیشد وتقریبا ده ثانیه طول می‌کشید اینا ادامه داشت تاساعت ۸صبح به ماما پیام دادم که درد دارم اونم گفت گفت احتمالا درد زایمانه ولی خیلی زوده که بخای بیمارستان بری واگه هر ۵دیقه ۳۰ثانیه درد داشتی برو بیمارستان.وگفت ‌که ورزش کن وشیاف بزار ویه دمنوش بخور که دردات بیشتر بشه منم به جا ورزش افتادم به جان خانه ویه گردگیری کردم وجاروبرقی کشیدم وظرفا شستم واتاقمو مرتب کردم ویکمم پزوانه تمرین کردم حدود ساعت ۱۲بود که شیاف گزاشتم ودراز کشیدم وبه ماما پیام میدادم که به ذهنم رسید از حرکت بچه بپرسم چون ازصبحی بچه هیچ حرکتی نداشت ومنم خیالم راحت بود که درد شروع شده پس حرکت مهم نیست ولی گفتم یه سوال بپرسم وماما گفت وااییی حرکتش خیلی مهمه خیلی سریع برو بیمارستان نوارقلب بگیر.منم یه دوش گرفتم ورفتم بیمارستان.نوار قلب گرفتن یکم نامنظم بود هی تکرار میکردن.فاصله دردامم بیشتر شده بود به جا اینکه کمتربشه دیگه یک ربع بیست دیقه فاصله داشتن.ضربان قلب دخترمم هی بالا پایین میشد واونا نمیدونستن دلیلش چیه وهی تکرار میکردن.
مامان ایلیا مامان ایلیا ۵ ماهگی
مسئول بی حسیمم عوض شده بود خانم مجرد بود فامیلیش خیلی مهربون و خوش برخورد بود گفت عزیزم چون یه ربع پیش زدم نمیشه الان بزنم چون واسه خودت و بچه ضرر داره باید تا ساعت 10 صبر کنی منم دیدم چاره ای نیست تحمل کردم ولی خیلی دردام شدید شده بود خلاصه تا ساعت 10 فقط داشتم درد میکشیدم امونم بریده بود ماما هم میگفت فقط نفس عمیق بکش داد نزن منم اینقدر نفس عمیق کشیده بودم دماغم میسوخت خلاصه ساعت 10 اومدن دوباره نصف سرنگ بی حسی زدن بهم و گفت بقیشو داخل اتاق بهت میزنم همون موقع هم چنان فشار به لگنم اومده بود که احساس ببخشید مدفوع داشتم و میگفتم نمیتونم نگه دارم گفتن اشکالی نداره تا مدفوع نیاد بچه نمیتونه بیاد خلاصه دیگه مدفوعم اومد سریع اومدن گذاشتنم رو ویلچر و بردنم اتاق زایمان و آمادم کردن دکترمم اومد دیگه دست به کار شدن همزمان که زور میزدم ماما که فامیلشون عسکرزاده بود شکمم رو فشار میداد که بچه بیاد با اینکه بی حس بودم ولی اون فشار شکم رو متوجه شدم دیگه ساعت 10:30 بچه دنیا اومد و برگدوندنم تو اتاقم و برام کاچی و دمنوش آوردن که بخورم و ساعت 1 بردنم بخش که همسرم و مامانم اومدن🥲
مامان 💕سلین💕 مامان 💕سلین💕 روزهای ابتدایی تولد
خب سلام شبتون بخیر
پارت 1#
زایمان_طبیعی
من بعد حدود ۱۶روز امروز وقت کردم بیام و تجربه زایمانمو براتون بنویسم🩷
عصر روز ۱۳بود ک ۳۹هفته کامل شده بودم و ب همراه مادر و شوهرم رفتیم پیش دکترم ک یه چکاپ کلی و برای بار اخر انجام بدیم وقتی رفتیم نوبت نداشت و بزور ب منشیش گفتم حداقل برگه سونو رو نشون دکتر بده
وقتی دکتر سونو رو دید بهم گفت فورا باید امشب بستری بشی و امپول فشار برات تزریق کنن چون دیابت بارداری داشتم بهم ختم بارداری دادن
همینکه دکتر اینو بهم گفت انگار اب یخ ریختن رو سرم کلا خشکم زد استرس گرفتم چون اصلا انتظارشو نداشتم
خلاصه دیگه ما برگشتیم خونه و وسایلمو برداشتم و به همراه شوهرم رفتیم بیمارستان ک کارای بستریمو انجام بدیم چون همراه قبول نمیکردم هم مادرم و هم شوهرم فرستادن خونه
اون شب از استرس تا صبح نخوابیدم
یه خانم دیگه ک اتاقامون کنار هم بود ساعت حدودای ۴زایمان میکرد و از درد جیغ میزد من انقد استرس داشتم کلی تا صب براش گریه کردم😂🥲
خلاصه فردا صبحش ساعت حدودای ۷ ۸ صبح اومدن برام امپول فشار رو تو سرم ذره ذره تزریق کنن…
ادامه تو تایپیک بعدی♥️
مامان مهرسا مامان مهرسا ۱۱ ماهگی
اینم گل دختر من
صبح ۱۴ اسفند ساعت ۶و۳۰دقیقه توی ۳۸ هفته باحس خیسی از خواب بیدارشدم فهمیدم کیسه آبم پاره شده دیگه رفتم دوش گرفتم ساک بچه رو آماده کردم خونه رو هم مرتب کردم😉 دخترمو فرستادم مدرسه شدساعت۸بعدبا شوهرم رفتیم بیمارستان معاینه کرد که وگفت بله کیسه آبت پاره شده دیگه بستری شدم وشوهرم اومد پیشم چون داخل زایشگاه فقط من بودم nst گرفت وگفت ضربان بچه خوب نیست گفت یه چیزی بخور یه کیک وآبمیوه خوردم مجدد nstگرفت وگفت ضربانش خوبه آمپول فشار زدن ساعت ۱۰ بود که دردای خفیفم شروع شد دردام که شروع میشد فقط ذکر میگفتم من ماما خصوصی نداشتم ولی مامای بخش بهم میگفت چیکار کنم وبه شوهرم یاد داد کمرمو ماساژ بده تا دردام کم بشه دیگه ۸سانت شده بودم شوهرم رفت بیرون ساعت ۱۲ هم دختر نازم اومد در ضمن من اصلا برش نخوردم چون بچه زیاد درشت نبود و وزنش ۲۹۰۰ بود فقط ماما گفت بچه خودش یه کوچولو پاره کرده سه تا داخلی خوردم ۲تا هم بخیه زیبایی زد که پرسید گفت اگه دوس داری بزنم چون بخیه بیرونی یکم درد داره گفتم بزن
دیگه هرچی به ذهنم میرسید نوشتم اگه سوالی داشتین بپرسین
در ضمن خانومایی که میخاین طبیعی زایمان کنین به جای جیغ وداد فقط نفس عمیق بکشین که بهداشت آموزش میده و موقع زایمان زور بزنین فقط چون با جیغ زدن فقط انرژیتون گرفته میشه وخودتون بیشتر اذیت میشین