تجربه زایمان
به خاطرچالش های بچه داری فراموش کرده بودم تجربه زایمانو بنویسم😅
طبق ان تی ۵اذر موقع زایمانم بود ولی چون دختر وهمسرم ابانی بودن دوست داشتم اینم ابان دنیا بیاد برا همین از ۳۷هفته کم کم ورزش کردم وچیزایی که ماما همرام گفته بود رو میخوردم وانجام میدادم که زایمانم زودتر بشه.پنجشنبه ۲۴ابان که ۳۸هفته و۵روزبودم از ۶صبح که بیدارشدم زیرشکمم درد احساس کردم واین درد هر۸یا۹دیقه تکرارمیشد وتقریبا ده ثانیه طول می‌کشید اینا ادامه داشت تاساعت ۸صبح به ماما پیام دادم که درد دارم اونم گفت گفت احتمالا درد زایمانه ولی خیلی زوده که بخای بیمارستان بری واگه هر ۵دیقه ۳۰ثانیه درد داشتی برو بیمارستان.وگفت ‌که ورزش کن وشیاف بزار ویه دمنوش بخور که دردات بیشتر بشه منم به جا ورزش افتادم به جان خانه ویه گردگیری کردم وجاروبرقی کشیدم وظرفا شستم واتاقمو مرتب کردم ویکمم پزوانه تمرین کردم حدود ساعت ۱۲بود که شیاف گزاشتم ودراز کشیدم وبه ماما پیام میدادم که به ذهنم رسید از حرکت بچه بپرسم چون ازصبحی بچه هیچ حرکتی نداشت ومنم خیالم راحت بود که درد شروع شده پس حرکت مهم نیست ولی گفتم یه سوال بپرسم وماما گفت وااییی حرکتش خیلی مهمه خیلی سریع برو بیمارستان نوارقلب بگیر.منم یه دوش گرفتم ورفتم بیمارستان.نوار قلب گرفتن یکم نامنظم بود هی تکرار میکردن.فاصله دردامم بیشتر شده بود به جا اینکه کمتربشه دیگه یک ربع بیست دیقه فاصله داشتن.ضربان قلب دخترمم هی بالا پایین میشد واونا نمیدونستن دلیلش چیه وهی تکرار میکردن.

۱۰ پاسخ

قسمت دوم:
ساعت۳بود که دکترشیفت اومد.نوارارو دید وگفت بستریش کنین.یه سونوهم برام نوشت که ساعت ۶غروب انجام بدم.منم بستری شدم وسرم وصل میکردن که ضربان بچه منظم بشه ولی نمیشد تاساعت ۶فک کنم فیا۵تاسرم زدن ولی بی فایده بود.ساعت ۶با امبولانس بردنم مطب که سونو انجام بدم ودکترش گفت که وضعیت بجه اوکیه وهمه چی خوبه.برگشتیم بیمارستان.دستگاه ان اس تی رو به من وصل کردن ودوتا ماما بالاسرم بودن که ببینن ضربان منظم شده یانه که یهو دخترم یه حرکت خیلی بزرگ انجام داد که شکمم اومد بالاورفت پایین ویکی از ماماها گفت چه حرکت بزرگی کردا واینجا بود که ضربان قطع شد. نگاشون کردم مثه گچ سفیدشده بودن یکیشون اکسیژن به من وصل کرد اونیکی یچیز توسرم زد شکممو تکون دادن وباکلی دردسر ضربان دخترم برگشت...دکتر اومد گفت سرم فشار وصل کنین.ازوقتی وصل کردن دردام وحشتناک شده بود خیلی زیاد وغیرقابل تحمل شده بودن تاساعت ده ادامه داشت وضربان قلب همچنان بالا بود دیگه ساعت ده دکتر اومد ووضعیت منو دید گفت ببرینش اتاق عمل....

قسمت سوم:
منیکه از اول بارداریم دوس داشتم سزارین بشم الان که اسم اتاق عمل اومد انگار اب یخ ریخته بودن روم.گفتم چرا سزارین گفت بچه درخطره ضرباتش ۱۸۰تابود درحالیکه باید ۱۴۰تاباشه.گفتم پس بیهوشم کنین گفت نمیشه چون برابچه خطرناکه.اومدن سرم فشارو دستگاه روازم جدا کردن ویکی دیگه اومد سوند وصل کرد که اصلا احساسش نکردم.ومنو روویلچر نشوندن.وهمسرم تا اتاق عمل منو برد.وقتی پشت در از همسرم جدا شدم حس غریبی به من دست داده بود انگار داشتن منو ازش جدا میگردن گریم گرفته بود ولی خودمو کنترل کردم.خودم رفتم روتخت نشستم دکتر بیهوشی اومد سوزن بیحسی رو زد که اینم اصلا دردی نداشت وحتی ازنیش پشه هم خییللییی کمتر بود ومنو دراز دادن وپارچه سبز رو کشیدن جلوم.من همش استرس داشتم که بیحس نشم وعمل کنن وهمه پیو احساس کنم برا همین هی به دکتر میگفتم من بیحس نشدما بیحس نیستما.دکتر گفت تابیحس کامل نشی که عملت نمیکنن الان پاهاتو بیار بالا من تلاش کردم بیارم بالا ولی نمیدونم بالااومده بودیانه که گفت تمومه بیحسی وعمل شروع شد به معنای واقعی هیچی احساس نمیکردم تا اینکه گفت میخایم بچه رو بیاریم بیرون ویدفه صدای کوچولوی گریش اومد منم که صداشو شنیدم شروع کردم گریه کردم حالا هی من گریه بچه گریه ینی هق هق میزدما بنده خدا دکتربیهوشی همینطور باهام حرف میزد اروم بشم دیگه موقع بخیه زدن بود که اروم شده بودم وحس خواب داشتم وچشمامو بستم وخوابم برد

قسمت چهارم:
وقتی بیدارشدم دیدم همه جا خلوته صدا بچمم نمیاد گفتم ابنجا چه خبره کجایین بچم کجاست که خانومی که تواتاق عمل بود گفت نگران نباش بچت تو بخشه الان توروهم میبریم بخش که منو جابه جا کردن وبه کمک برادر وهمسرم تابخش بردنم.وبچمو اوردن دیدمش البته تو اتاق عملم نشونم داده بودن.وتاشنبه بستری بودم وصبح شنبه مرخص شدم.این بود خاطره من از زایمان.🥰

خووووووب

گزاشتی لایک‌کن

خیلی خوب بود حس خوبی گرفتم از زایمانت نمیدونم چرا🥺😍❤

😍😍عزیزم من ک لذت بردممم از تجربت🥺

ماما چه چیزهایی گفته بودبخوری؟

ادامش 😍

🥹🥹خببب

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
ساعت ۱۰ شب دردم گرفت به ماما گفتم گفت طبیعیه ماه درده اونا تا ساعت ۳ تحمل کردم دیدم رگه های خ نی اومده رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت ۳ ثانته (شانس گوهی من بیمارستان تخت نداشتپر بودن همه جا)گفت برو دوساعت دیگه بیا راه برو دیگه برنگشتم خونه تو هم بیمارستان راه رفتم تا ۵ نیم رفتم معاینه کرد همو سه ثانت بود ولی بستریم کردن دیگه درد داشتم انقباض بود میگرفت ول میکرد ولی هرچی بیشترمیگذشت شدتش بیشتر میشد دیگه همو سه ثانت بود که زنگ زدن ماما همراهم اومد البته جایگزین گذاشتن براش چون اونی که باعش قرارداد بسته بودم نیومد ساعتای ۸ نیم ماما همراه اومد ۳ ثانتو تیم بود بلندم کرد ورزشم داد دردام بیشتر شد گفتم آمپول بی دردی میخوام گفت تا ۶ ثانت نشه نمیشه بزنن برات ورزش کن تا باز بشه خلاصه که با زور ماما همراهم ورش کردم هی دراز میکشیدم از درد اون منو بزرو بلند میکرد ورزش میداد بهم خلاصه که درد کشیدمو ورزش کردم تا ۶ ثانت شد یه ده دقیقه ای دراز کشیدم اثر کنه کم کم اثر کرد دیگه ماما گفت پاهات یکم به حس بیاد ورش کنیم داشتم از درد میمردم امپولو که زدم دردام خوب شد انقباض میگرفتم ولی قابل تحمل بود بعد دیگه ورزش کردم تا موقعی که فول شد دهانه رحمم باز نوبت زور زدنا بود که باز ماما کمکم میکرد به حالت نشستن توی دستشویی یا سجده زور بزنم
مامان کیان مامان کیان ۸ ماهگی
پارت ۲
تجربه زایمان (طبیعی)
صبحش بیدار شدم برم خونه مادربزرگم طبق هرروز که تنها نباشم درد نداشتم رفتم صبحونه خوردم که دردام اوج گرفت راستی روز قبل یکم معاینه تحریکی شده بودم به خودم میپیچیدم عرق میکردم ولی قابل تحمل بود به ماما گفتم گفت تایم بگیر هیچ جا نرو دوساعت خونه درد کشیدم تا ساعت ۱۰بعد گفت بیا مطب معاینه شی رفتم گفت ۵سانتی عالیه با شوهرم و ماما تو همون مطب ورزش کردیم و ماساژ های مخصوص که دردام آروم بشه تا به حدی رسید که گریه کردم بعد معاینه کرد گفت ۶سانتی عالیه پاشو بریم رفتیم بیمارستان بستری شدم خیلی سریع بردن رو تخت منو اول نوار قلب گرفتن بعد کیسه ابمو زدن که بعد اون تازه دردام شروع شد ولی بازم برام قابل تحمل بود یکم اذیت داشت که بعد هی آروم میشد داشتم از حال میرفتم چشام بسته بود خوابم میومد گفتم تورو خدا بی دردی گفت باید معاینه شی که من ۸رو به۹بودم ماما هی دستام ماساژ میداد و ورزش میداد باهاش همکاری میکردم منم بعد گفت دراز بکش بچه داره میاد از زور زدن بگم که بهترین بود
مامان محمد امین🚙🩵 مامان محمد امین🚙🩵 ۱ ماهگی
صبح با یه حالت واژن درد از خواب بیدار شدم حس میکردم واژنم داره هوا میره ولی دردش درحدی نبود که مطمعن باشم نشونه زایمانه دو سه بار پشت سرهم رفتم سرویس همش حس میکردم جیش دارم سری اخر که رفتم یه مایع مایل به زرد ازم خارج شد مطمعن نبودم که کیسه اب باشه اومدم بیروم لباسموعوض کردم پد گذاشتم دوباره خیس شد ولی خیلی زیاد انگار که جیش کنی در حد جیش بود هرچی تکون میخوردم بیشتر و بیشتر میشد عین چشمه بود که جاری شده باشه زنگ زدم به ماما گفت بعد پاره شدن کیسه اب ۱۸ ساعت وقت هست نگران نباش برو صبونه بخور دوش ابگرم بگیر ورزش کن ساعت ۱۲ برو بیمارستان منم بیام ساعت ۸ بود که کیسه ابم پاره شد
زنگزدم به همسرم اومد همونطور که ماما گفته بودم دوش گرفتم با همسرم رفتیم خ نه مامانم خونه اونا خیلی نزدیکه بیمارستان صبونه که خوردیم یکم ورزش کردم اماده شدم بریم بیمارستان قبلش رفتم سرویس دیدم رنگ مایع عوض شده سبز رنگ شده به ماما زنگ نزدم چون دیگ داشتم میرفتم بیمارستان


بقیه شو تو جواب ها میزارم
مامان ونداد مامان ونداد ۹ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی۲
۴۰ هفته و ۳ روز بودم که داشتم ورزش میکردم به کمک همسرم
که احساس خیسی کردم
رفتم سرویس دیدم لباس زسرم خیسه
نوار بهداشتی گذاشتم زنگ زدم ماما گفت زود برو پیش متخصصت
دیگه زود اماده شدمو ساک خودمو بچمو برداشتم و رفتیم پیش متخصص تا نگاه کرد گفت کیسه ی ابته زود باید بستری شی نامه ی بستری داد
من ساعت ۴ حس کردم که خیس شدم ساعت ۶ بستریم کردن
از ساعتی که بستری شدم شروع کردم به ماساژ نوک سینه هام و فشار دادن نقطه ی درد
ازم نوار قلب گرفتن که ببینن پسرم اوکی هست یا نه
که خداروشکر همه چی اوکی بود
بعد از نوار قلب پاشدم واسه ورزش ها
نا گفته نماند که همچنان ۱ سانت بودم
شروع کردم به ورزش درد هایی مثل درد پریود داشتم هم دل درد هم کمر درد
حدود ۲ ساعتی ورزش کردم اومدن معاینه کردن شده بودم ۲ سانت
مامام بهم گفت باید دقیق بدونم شدت دردهات چقدره یه دستگاهی بهم وصل کرد که شدت درد رو نشون میداد
درد من ۸ بود که درد پریودی بود و ماما گفت به درد بیشتری احتیاج داری واسه باز شدن
بهم سرم زد با امپول فشار درد ها کم کم بیشتر میشد
اما قابل تحمل
دوباره پاشدم با همون سرم شروع کردم به ورزش
بچه ها اسکات معجزه میکنه اصن عالیه لامصب
حتما تو درداتون انجام بدید
حین ورزش تنفس های کمی رو شروع کردم که هم به پسرم اکسیژن برسه هم خودم ارومتر شم
این روند تا ساعت ۲ شب ادامه داشت
مامان ❤امیرعلی❤ مامان ❤امیرعلی❤ ۹ ماهگی
سلام مامانا، حالا از تجربه زایمانم بگم براتون که چقدر سخت بود😊
صبح ساعت های چهار بود از خواب بیدار شدم دیدم خیسم، فکر کردم ادرارم ریخته،تعجب کردم،گفتم من که تا حالا اینجوری نبودم، بعد بلند شدم دیدم همینجوری انگار شیر آب بازه، داره میریزه بازم، دیگه فهمیدم کیسه آبه، زنگ زدم ماماهمراهم گفت برو زایشگاه، رفتم زایشگاه یک سانت باز بودم، ولی از یک سانت درد داشتم، بستری شدم و با کلی درد و ورزش و قرص زیر زبونی دیگه دردام زیاد شده بود، چون بچه اولم بود، یک ساعت زور میزدم بچم نمیومد، دیگه نفس مامان ساعت۱۳:۱۰ به دنیا اومد😍😍😘😘 ولی درد تموم نشده بود، اخه خیلی پاره شده بودم، اینقدر که ماما نمیتونست بدوزه و دکتر بخیه زد، میگفت چون گوشت کم خوردی بافت بدنت خوب نیست، بعد خونریزی هم کردم که اینقدر شکمم رو فشار دادن و اذیتم کردن که مردم دیگه😣
ولی خیلی شیرینه بوسیدنش بعد یک انتظار سخت و طولانی😍😍اخ که گریه کردم بعد بغل کردنش😍😍
انشالله قسمت همه ی چشم انتظارا🙏
مامان رَستا مامان رَستا ۸ ماهگی
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۱ ماهگی
پارت پنجم
ماما بهم گفت بخواب تا معاینات کنم ببینم چند سانتی که دو ونیم باز شده بود دهانه رحمم بعد آمد سرم وصل کرد دستگاه نوتر قلب وصل کرد نوار گرفت خوب بود کلا تا آخر همش نوار می‌گرفت که ضربان قلب بچه افت نکنه... خواهرشوهرم همراهم بود تو اتاق زایمان کمک دست ماما بود هر چی میگفت براش می‌آورد بهش میگفت قراره امشب ازت خیلی کار بکشم... همچی اوکی بود انقباضارو زیاد نمیفهمیدم ماما میگفت هر 3الی4 دقیقه داری بهم گفت از تخت بیا پایین و بشین روی توپ ورزش کن از قبل ورزش روز زایمان بهم گفته بود دیگه نشستم روی توپ لباسام در آوردم لباس بیمارستانی پوشیدم کم‌کم ورزش کردم خوراکی میخوردم با خواهر شوهرم حرف میزدم همچی خوب بود درد نداشتم اصلا ماما خیلی براش سوال بود ک چجور انقباضارو نمی‌فهمم خودمم حیرون بودم چرا نمی‌فهمم ماما هی میومد و میرفت منم ورزش میکردم تا اینکه ماما آمد گفت بخواب معاینه کنم ساعت ۱٢شب بود که 3 سانت بود بعد یکساعت به ورود زایشگاه خب ماما گفت که پیشرفتت خوبه که همینطوری ادامه بده...
مامان السا مامان السا ۸ ماهگی
پارت ۱
شب ساعتای ۱۲ بود که دردم شروع شد و تا صب درد کشیدم قبلا مادر شوهرم که عمم میشه بهم گفته بود دردت که گرفت تا خوب دردت زیاد نشد صبر کن چون اگ زود بری سزارین میشی ( نمیدونم چه اسراری داشتن من زایمان طبیعی کنم و مغز منم شست و شو داده بودن من اول میخاستم سزارین بشم ولی الان با اتفاقایی که افتاد خداروشکر میکنم طبیعی شدم وگرنه نمیتونستم دووم بیارم ) منم تا چهار صب توی خونه از درد فقط راه میرفتم علی (همسرم ) بیدار شد گفت بریم بیمارستان گفتم نه هنوز میتونم تحمل کنم به ماما همراهام پیام دادم چون اولین بارم بود شک داشتم درد زایمان باشه و ازشون سوال کردم که درد زایمانه ؟ هیچکدومشون جواب پیاممو ندادن خواب بودن منم زنگ نزدم که مزاحم خوابشون نشم و صبر کردم ساعت ۴ صب شده بود که یکی از ماماهمراها زنگ زد بهم و گفت چرا بهم زنگ نزدی گفتم هنوز میتونم تحمل کنم که گفت پس ساعت ۷ صب برو بیمارستان نوارقلب بگیرن ازت منم صب با علی ساکو بستم و علی به مادرشوهرم گفت که ما داریم میریم مادرشوهرمم اومد پیشم ( توی ی ساختمون زندگی میکنیم ( گفت تو که قیافت تازست پس درد نداری اینا ماه درده تو اشتباه گرفتی با درد زایمان منم گفتم من درد دارم ولی به روی خودم نمیارم رفتیم