خب سلام شبتون بخیر
پارت 1#
زایمان_طبیعی
من بعد حدود ۱۶روز امروز وقت کردم بیام و تجربه زایمانمو براتون بنویسم🩷
عصر روز ۱۳بود ک ۳۹هفته کامل شده بودم و ب همراه مادر و شوهرم رفتیم پیش دکترم ک یه چکاپ کلی و برای بار اخر انجام بدیم وقتی رفتیم نوبت نداشت و بزور ب منشیش گفتم حداقل برگه سونو رو نشون دکتر بده
وقتی دکتر سونو رو دید بهم گفت فورا باید امشب بستری بشی و امپول فشار برات تزریق کنن چون دیابت بارداری داشتم بهم ختم بارداری دادن
همینکه دکتر اینو بهم گفت انگار اب یخ ریختن رو سرم کلا خشکم زد استرس گرفتم چون اصلا انتظارشو نداشتم
خلاصه دیگه ما برگشتیم خونه و وسایلمو برداشتم و به همراه شوهرم رفتیم بیمارستان ک کارای بستریمو انجام بدیم چون همراه قبول نمیکردم هم مادرم و هم شوهرم فرستادن خونه
اون شب از استرس تا صبح نخوابیدم
یه خانم دیگه ک اتاقامون کنار هم بود ساعت حدودای ۴زایمان میکرد و از درد جیغ میزد من انقد استرس داشتم کلی تا صب براش گریه کردم😂🥲
خلاصه فردا صبحش ساعت حدودای ۷ ۸ صبح اومدن برام امپول فشار رو تو سرم ذره ذره تزریق کنن…
ادامه تو تایپیک بعدی♥️

۲ پاسخ

برم صورتمو بشورم بیام بخونم

بی صبرانه منتظرم

سوال های مرتبط

مامان گندم🧚‍♀️🌾 مامان گندم🧚‍♀️🌾 ۷ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان مهرسانا💖 مامان مهرسانا💖 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۲

برای بیمارستان ایران شیراز دوتا مدرک لازم داشتم که سزارین اختیاریم رو قبول کنن و بیمه ما قبول کنه چون تو این بیمارستان قرار داد داشتیم و گفتن برای علوم پزشکی نامه میخواییم برید دوتا سونو بدین دیگه دکترم زنگ زد به دوتا از سونوگرافی ها ما رفتیم که برامون بریچ ثبت کنن تا سزارینم رو قبول کنن
یکی دکتر احسان یزدان پناه بود که واقعا کارش عالیه سونو کامل انجام داد بچه رو بهم نشون داد شوهرم گذاشت بیاد داخل عکس رنگی از صورت بچه داد که هیچ جا نمی‌دن تو روز آخر من ۳۸ هفته دوروز بودم که زایمان کردم
یه سونو دیگه هم عبدالهی بود اونم واقعا خوب بود و توضیح رو کامل داد و اول من و چک کرد بعد به شوهرم گفت بیاد بچه رو نشون داد به شوهرم گفت میتونی فیلم هم بگیری
خلاصه ما این رو بردیم بیمارستان ازم نوار قلب گرفتن و آزمایش و تشکیل پرونده دیگه رفتیم خونه صبح ساعت ۶ اومدیم بیمارستان
بهم لباس اتاق عمل دادن و یه نسخه از وسایلی که لازمه بخریم از داروخونه
بعد ساعت ۸ رفتم پیش دکترم اتاق عمل دکترم برام سوند وصل کرد گفتش خودم رو شل کنم دردناک بود برام ولی قابل تحمل اما نمی‌تونستم بشینم راه هم میرفتم باید پاهام رو باز میکردم
ادامه تایپک بعد
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۲ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
یه بار تو بیمارستان ک ان اس تی داده بودم بهم گفتن تا چهل و یک هفته تمام وقت داری و برو خونه... ولی من طاقت نداشتم و همش استرس مدفوع و اینارو داشتم خلاصه ک رفتم مطب دکتر عصر چهارشنبه ۱۴ آذر ک گفتم وقتم تموم شده درد ندارم و نگرانم و دکتر نامه بستری داد و دوبار معاینه کرد گفت دو سانتی برو بیمارستان خودم هم شیفت هستم و میام پیشت... من اومدم خونه مامانم و ظهر هم ناهار نخورده بودم مامانم اش درست کرده بود ک گفتم خوبه سبکه بخورم ک برا زایمان اماده باشم... دیگه وسایلامم من اماده اورده بودم ک اگه قرار ب زایمان باشه برم... مامانمو برداشتیم دیگه از زیر قرآن و اینا رد شدم چ رفتیم بیمارستان فعلا کسی هم خبر نداشت ک قراره بستری شم... من ساعت هشت و نیم شب بود که دیگه وارد بلوک زابمان شدم بعد از انجام کارا و رفتم تو اتاق ساعت ده شب اینا بود ک آوردن سرم فشار زدن ک خیلی آهسته داشت پیش میرفت و منم اصلا دردی حس نمیکردم شد ساعت یک و نیم اینا که دیگه شیفت بیمارستان داست عوض میشد و مامایی ک مسئول من بود اومد گفت شیفت عوض میشه من دارم میرم سرم و قطع میکنیم صبح شروع میکنیم.. دیگه رفتن و منم خوابیدم.. صبح ساعت هشت اینا بود ک منتظر بودم سرم و وصل کنن ک بازم گفت زایمان اورژانسی داریم درد نداری تو یکن دیگه بهت میزنیم باز همچنان منتظر بودم ک ساعت ده و نیم دیگه اومدن شروع کردن و اصل ماجرا از اینجا شروع میشه.. اولا اصلا درد نداشتم و شنگول بودم.. خودهر زادع شوهرم پزشک اورزانس همون بیمارستان بود ک هی میومد بهم سر میزد و سفارش میکرد ک حواسشون بهم باشه و هروقتم منو میدید میگفت تو همچنان شنگولی ک چون ماماهای بلوک میگفتن ک بدنت ب سرم مقاومه ک همین اذیتم کرد
مامان ویهان مامان ویهان ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی با آمپول فشار
اصلا نترسید مامانا همه چی قابل تحمله من ساعت ۶ صبح بستری شدم ساعت ۸ صبح قرص گذاشتن دهانه رحمم تا ساعت ۱۰ یک سانت و نیم باز شدم باز ساعت ۱۰یدونه دیگه قرص گذاشتن تا ساعت ۱۲ شدم دوسانت یکم پیاده روی و اینا کردم شد سه سانت دیگه دردام شدید میشد اومدن بهم سرم فشار وصل کردن از ساعت ۱ که ذره ذره داشت میرفت دکتر گف اگه بیشتر بره ممکنه رحمت بترکه دیگه دردام شدید میشد ولی خب قابل تحمل چون من درد پریودیم هم وحشتناکه واسه خاطر اون تحمل میکردم اومدن کیسه مو پاره کردن هیچی نفهمیدم فقط یلحظه دیدم شکمم یکم اومد پایین🤦🏻‍♀️😂دیگه گذشت تا ماماهمراه اومد با توپ ورزش داد رفتم آب گرم گرفتم کمرم اومدم رو توپ بالا پایین کردم تا که شدم ۶ سانت وقتی ۶ سانت شدم آمپول بی درد رو خواستم از شوهرم رضایت گرفتن دکتر بیهوشی اومد آمپول رو مثل سرم زد رو دستم و خودشم بالا سرم وایساد تا آخر بعدش دکترم نمیدونم یدونه آمپول دیگه هم زد بهم بیست دیقه ای زایمان کردم اصلا هم درد بخیه و برش و چه میدونم چی چیو نفهمیدم خلاصه که به خودتون استرس ندین اگه تو انتخاب دکتر و بیمارستان دقت کنین مطمئنا زایمانتونم راحت خواهد شد 🤗
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۱ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان ماهور مامان ماهور ۴ ماهگی
صبحونه خوردم خونه رو مرتب کردم وسایلمو آماده کردم ب مامانم و همسرم زنگ زدم اومدن دوش گرفتم ب مامای همراه زنگ زدم گفت بیا بستری شو درد هم داشتم ولی درد آنچنانی نبود. ساعت دوازده رفتم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۲ فینگری برو بستری شو. تا بستری بشم یساعتی طول کشید از استرس داشتم میمردم بیمارستان هم خلوت خلوت بود اصلا زایمانی جز من نبود. دکتر برام یه قرص زیر زبانی داد همون اول کار یدونه سرم زدن تا ساعت ۳ شدم سه سانت مامای همراهم رسید کیسه ابمو ک زدن دردام شروع شد هی نوار قلب میگرفتن ازم منم ب خودم میپیچیدم ساعت ۵ نوار قلب و ازم جدا کردن من شروع کردم ب ورزش کردن و نشستن رو توپ. خیلی خیلی موثر بود مامای همراهم خیلی بهم رسیدگی میکرد موقعی ک درد نداشتم خرما و کمپوت آناناس و آب میداد تا فشارم نیوفته دیگ ساعت ۶ بود دکتر گفت بذار معاینت کنم دید شدم ۷ سانت خیلی پیشرفت کرده بودم (من از ۳۶ هفتگی پیاده روی رو شروع کرده بودم هر روز تو خونه هم آروم قر ریز میدادم هفته آخر بیشتر بود )
مامان دلوین مامان دلوین ۸ ماهگی
تجربه_زایمان_سزارین
سلام مامانای عزیز امروز میخوام از تجربه زایمانم واستون بنویسم
صبح روز ۲۶خرداد یعنی ۳۶هفته و ۵روزگی نوبت دکتر داشتم و که دکتر بهم گفته بود چون ورم کردم ازمایش ادرار بدم که منم قبل رفتن پیش دکتر رفتم ازمایش دادم و نیم ساعت بعدش با جوابش رفتم پیش دکتر که وقتی دید گفت با این وضعیتت فرداصبح ساعت پنج صبح زایشگاه باش منم که اصلا فکرشو نمیکردم به این زودی بشه و حداقل یک هفته ده روز دیگ فک میکردم جا دارم شوکه شدم😅😅که چه بهتر که یهویی بشه خلاصه گفتم دکتر میشه چند روز دیگه هم صبر کنیم که گفت نه اصلا نمیشه و ازمایش دفع پروتئینت بالاست و باید سریع زایمان کنی اینم بگم ک روز اخر من خیلیی ورم داشتم و خیلی هم اذیت بودم از ورم زیادم٫به حدی بود ک چشمام دیگ اندازه یک خط باز میشد😄خلاصه اومدم خونه و کارامو کردم و واسه فردا اماده شدم البته که شبش از استرس و ذوق خوابم نمیبرد ساعت حدودای چهار و نیم صبح بود رفتیم سمت بیمارستان و وقتی رسیدیم بیمارستان به من گفتن برم زایشگاه اونجا اول بهم گفتن یک ازمایش ادرار بدم بعد از اون یک دست لباس بهم دادن پوشیدم و به دستم برانول و سرم زدن بعد از اون یک سری اطلاعات گرفتن و گفتن برو رو تخت دراز بکش بعد از اون یک خانومی اومد ک بهم گفت دکتر گفته باید معاینه بشین ک ببینیم میتونین طبیعی زایمان کنین یا نه اینجا خیلی استرس گرفتم چون اصلا قرار نبود طبیعی باشم و همیشه شنیده بودم میگفتن معاینه خیلی درد داره ولی خب باکلی مقاومت معاینه ام کرد ک دیدم درد کمی داره و اذیت نشدم و بهم گفت دهانه رحمت بسته اس بعد از اونم سوند و بهم وصل کردن ک اونم باز ازش میترسیدم ک فقط یک سوزش خیلی ریز همون لحظه بود و تمام ابقیشو توی تاپیک بعدی مینویسم ...
مامان ماهلین خانم👶🏻 مامان ماهلین خانم👶🏻 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
طبیعی
پارت2
دیگه فیش گرفتیم رفتم سمت زایشگاه ی استرس داشتم همش فک میکردم دستشویی دارم خلاصه سوار آسانسور شدم رفتم سمت زایشگاه ماما اومد معاینه کرد گفت ۲سانت بازشده وزن فشار روهم گرفت زنگ زد ب دکترم گفت درد نداره گفت بستریش کنید دیگه من برگه های سنو آزمایش رو دادم ب ماما دیگه رفتم پایین پول خانم دکتر رو واریزکنم کارای بستری رو انجام دادیم ساعت ۱بستری شدم باشوهرم خداحافظی کردم و کلی گریه😁🥲🥹
سوار آسانسور شدم با خواهرمم خداحافظی کردم ازش خواستم واسم خییلی دعاکنه حتما سوره انشقاق رو برام بخونه چون واقعا بهم کمک میکرد
دیگه رفتم داخل اتاق انتظار دراز کشیدم اومدن دستگاه n.s.tرو وصل کردن بهم خسته شده بودم تا صبح بهم وصل بود دستگاه ساعت ۲شد اومدن قرص زیر زبونی سرم زدن برام ساعت ۴شد گفتم من دردی ندارم چرا بهم امپور نمیزنید گفت قرص زیر زبونی گذاشتیم براتون🤦‍♀️
من فک میکردم حتما امپور میزنن بهم🤭 خلاصه اتاق زایشگاه روب روی اتاقم بود ۲نفر تو زایشگاه بودن میخواستن زایمان کنن از درد جیغ میزدن منم خواب بودم از صدای جیغ اونا بیدارمیشدم😂 گفتم چ غلطی کردم حامله شدم چ اشتباهی کردم طبیعی رو انتخاب کردم خلاصه همش داد فریاد میزدن
منم همش میترسیدم گفتم نکنه منم مث اینا بشم
مامان پرنسا کوچولو مامان پرنسا کوچولو ۱ ماهگی
خب سلام میخام بعد ۲۲روز تجربه زایمانمو بگم
اول اینکه خداروشکر میکنم دختر قشنگم ک ۲۲روزه دارمت
۲۲روز پیش من و تو امروز خونه خودمون بودیم از بیمارستان اومده بودیم

خب من چون وضعیت بارادیم یکم اذیت بود بچم
جفت هم دیگ داشت بچمو تو خطر مینداخت خون‌رسانی بش سخت شده بود دخترم نامه ارجاع داد بهم برم بیمارستان فاطمیه همدان
سه روز بستری بودم همدان بیمارستان فاطمیه ک اونجا متاسفانه اصلا تشخیصشون درست نبود هرچی سنو آزمایش دادم وقتی برگشتم رفتم پیش دکتر خودم همه اون سونو آزمایشارو پرت داد قبول نکرد
و بهم گفت ۶دی وقت زایمان بهم داد ک خودش شخصا زایمانمو انجام بده چون واقعا اذیت بود دخترم
بهم گفت برو پیاده رویی کن ورزش کن فقط ۴روز تا زایمانم وقت داشتم و من قبلش بخاطر کیسه آبم استراحت بودم
و بکوب با مامانم از صبح تا غروب پیاده رویی میکردم
رسید روز چهارشنبه یه روز قبل از زایمان
دکترم گفت آخرین سونو رو بده بیار برام
رفتم سونو دادم کیسه آبم از رو ۱۱رسیده بود رو ۵و۶
سونومو دادم رفتم پیش دکترم ....