در روزگاری که جوانِ جاهلی بیش نبودم😁
هر خانواده ای رو که میدیدم تک فرزنده، واسم قابل هضم نبود!
میگفتم چطوری وقتی خودشون خواهر و برادر داشتن، این نعمت رو از بچه‌شون دریغ میکنن!؟
واسم همیشه سوال بود که چی میشه یه خانواده تصمیم میگیره تک فرزند باشه!!!؟؟؟
(که ای کاش واسم سوال نمیشد و قضاوت نمیکردم) 😑
قبل از بارداری با همسرم تصمیم گرفتیم دو تا بچه داشته باشیم و اونم پشت سر هم!
یعنی خودم میخواستم تفاوت سنی شون کم باشه و مثل جمله ی معروفِ "دوتایی با هم بزرگ میشن" بشه،
که نشد!!!
همیشه فالِ نخ و حلقه که واسه من میگرفتن، یدونه بچه نشون میداد اما من قهقهه میزدم از خنده که بابا چرت و پرته من دو تا بچه میخوام😂😂
امااااااا..
تصور من از بچه چیزِ دیگری بود😁 یعنی هر چی فکر میکردم.. کاملا برعکس شد! و این بازیِ روزگاره که میخواد قدرتشو به رخت بکشه😞
چرا من یادم نمیره سختیای بارداری و زایمانِ وحشتناکمو درد شیردهیو رفلاکسو اضطراب جدایی شدید و حرف و حدیثایی که بچت فلانهو بیساره ُ... وَ وَ وَ😵‍💫
تا دست و دلم نلرزه واسه بچه ی بعدی😞
با اینکه خیلی جسورم اما این مورد رو اصلا اصلا جرأتش رو ندارم😞
اگر اینایی که گفتم یادم میرفت یا شبیه به تصوراتم میبود.. الان باید اسممو تغییر میدادم
مینوشتم مامان ادیب و هسته خرما🥲
سهم من این نبود.. دلم بازم بچه میخواست🥲💔
اگر روزی خدا خواست و سورپرایزم کرد
خیلی خوشحال میشم چون به خدای خودم کاملا ایمان دارم و من در برابرِ تمام سختی‌های احتمالی تسلیمم🙏🏻🩵
اما اصلا به خواست خودم مطمئن نیستم که بدونم میتونم از پس سختی های احتمالی بر بیام یا نه
چون من از آینده ناآگاهم
و تنها خداست که میداند💙

تصویر
۳۹ پاسخ

جانا سخن از زبان ما میگویی😄

من هروقت تاپیک شما را میبینم باذوق میرم میخونم شما آرام بخشی سعیده جون. خدا حفظتون کنه

من ۱۸ سالم بود دخترمو حامله شدم الان دوتا بچه دارم وخیلی شاکرم عزیزم خیلی سخت نگیر بسپار به استاکریم😉😉👆

منم سختی کشیدم ولی مطمئنم با تک فرزندی به بچم ظلم میکنم

من ک همیشه یدونه بچه میخواستم و تو ۱۳ ماهگی پسرم خدا سورپرایزم کرد و بهم ی گل پسر دیگ هدیه داد

و دقیقا منم.... و جمله ی اینکه اگه خدا سوپرایزم کنه تسلیمم و خوشحال میشم که خودش منو لایق دونسته و مطمنم بهم کمک میکنه اما اینکه خودم بخوام اقدام کنم اصلااا

الهی در بهترین زمان ممکن با قشنگترین معجزه خدا رو به رو بشی.
من در حال حاضر اصلا نمیتونم به بچه دیگه‌ی فکر کنم چون کاملا ناآگاهم و اصلا نمی‌دونم با لنا چجوری باید برخورد کنم که با ورود بچه آسیب نبینه.

منم هیچ وقت یادم نمیره که چهار ماه نشستنی می‌خوابیم چه قدر جیغ زد از کولیک چه قدر هم پاش اشک ریختم ولی وقتی به آوا کوچولوم نگاه میکنم یادم می‌ره سختیام

اخ گفتی منم دیگه حس و حال بچه دوم ندارم . سخته دوباره از نو همچی و شروع کنی
الان هر سختی که تحمل میکنیم میگیم بززگ میشه تموم میشه ولی نمیخوام دوباره همچی از اول شروع بشه
مخصوصا با وجود پدری که داره ادم لذت مادر بودن و نمیچشه از بس حساسه

من چرا تاپیکاتو ندیده بودم🤔


وای سعیده تورووووخدا ازخودت زیاد تکثیر کن.از تو باید زیاد باشه تو جامعه😍😅
انشاالله خدا بهت یه دختر خوش قلب مثل خودت بده بیام ازت بدزدمش😁😂

این یکی روبزرگ کنیم خیلی هنر کردیم

من برای بعد زایمان تحملم بیشتره ولی اصلا نمیتونم اون ۹ ماه بارداری سخت و اون هم درد تحمل کنم مطمئنم اگه یه بار دگ اون چیزارو تجربه کنه زنده نمیمونم 🥲🥲وگرنه من دلم ۳ تا بچه میخاست خودمم خاهر و برادر دارم

چقد تو منی🥲
با این تفاوت که من الآنم میخوام و میدونم چقد سخته اما میارزه ....اما همسرم زیر بار نمیره و میگه من تصمیممو گرفتم🤕 همین یه دونه🥲🥲🥲🥲

وای خدا عکسش آقا ادیب را عشقه با اون کیفش♥️
انشالله عزیزم خدا سو رپرازت می کنه دوباره طعم خوب مادر بودن را برای دومی هم تجربه می کنی عزیزم و انشالله از پسش برمیای♥️
خوبی ما مامانا اینه که سختی های که کشیدیم را فراموش می کنیم اگر فراموش نمی کردیم اسمونو مادر نمی گذاشتند♥️
انشالله خدا تمام مادرا حفظ کنه ❤️ و خدا شما وادیب جان را برای هم حفظ کنه عزیزم♥️

سعیده جون ریشه رو پیدا کن ببنید اینکه چرا اصلا باید حرف مردم براتون مهم باشه ، بنویسید همه رو روی کاغذ و نگاهش کنید ببنید دلایل تون چقدر قاطع هست میزان زیادی از ترستون می‌ریزه و از بلا تکلیفی درمیاد ، گاهی وقتها این ترسا ، ریسک. نکردنا اثر اذیت شدن‌های زیاد هست توی یه دوران

سلام به روی ماهت سعیده عزیز،نمیدونم چرا حس میکنم فقط خودم درکت میکنم😐از اینکه یکی بهم میگه ان شاالله بچه دوم تن و بدنم میلزره من تو دوران بارداری چندبااار عزراییل جان و دیدم چند بارباهم معاشرت داشتیم نزدیکترینام دیدن من چی کشیدمو بازم میگن واین خییلی دردناکه💔ولی منم به سدت قبل بارداری عاشق بچه بودم و‌میگفتم من سه تا میخوام اونم سه تا دختر😂خداروشکر میکنم و شاکرم وازش میخوام این یه دونه رو برام حفظ کنه و خدا عاقبتش بخیر کنه و درنهایت منم مثل شما تسلیم قدرت و تقدیر خودشم🥲💔خدا ادیب عزیز و چراغ دلت بکن انقققققدر بزرگ بشه و عبد خوبه خدا بشه که به داشتنش افتخار کنی 🤩خدا جای حق نشسته جبران میکنه برامون مطمئنم🥰

منم سختی زیاد کشیدم از ۷ماه استراحت مطلق و دوری از همسر و هفته ای یک آمپول درررردناک زدن و هرشب شیاف گذاشتن بگیر تا پاره شدن کیسه آب و رفلاکس و یک سال آلرژی و رژیم سخت شیردهی .بچه بشدت سخت قلق به شدددددت .و هنوزم بچه انقد بدقلق ندیدم
اما اما اما....بخاطر خودش حاضرم یک بار دیگه این سختی هارو بکشم ولی تنها نمونه .تک فرزندی به نظر من ظلمه و هیج پدر مادری دوست نداره در حق بچش ظللم کنه

و منی که با همه سختی ها بچه میخوام و خدا قسمتم نمیکنه پسرمم بعد سه سال باردار شدم الانم سه ساله میخوام و نمیده😔
اینقدر دوست داشتم مثل بعضیا میان میگن
پسرم ۲ سالش بشه اقدام میکنیم و تولد دوسالگی پسرش بارداره
یا میگه پاییز اقدام میکنم و شب یلدا میبینیش باردار
میگم خوش به سعادتش خواست خودش و خواست خدا در یک جهت

خواستم بگم که کم کم یادت میره
همه اینایی که گفتی رو منم کشیدم زایمان سخت بارداری و بچه داری سخت ولی الان که باردارم یاد گرفتم بیشتر قوی بشم واقعا خیلی سخته ولی میدونم آدم تو زندگی مدام سختی میکشه و باید تحمل و صبر داشته باشه

این متنو‌بخونید از پیج دکتر چاوشی اسکرین گرفته بودم

تصویر

عزیزم چقدر سختی کشیدی حق میدم بهت، الانشم که ماشاالله پسرت خیلی پسره😁
دیگه حالی به آدم می مونه؟؟ نه والا
منم یه دل میگه میخوام یه دل میگه نهههههه
موندم چه کنم همسرم کلا مخالفه

چقدر حرف دل منو زدییییییی
منم میخواستم پشت سرهم بیارم
ولی انقدررر دختررم اذیتم میکنه
ازهمین یکی پشیموونم
ولی ناشکری نمیکنم
خدایاصدهزارر مرتبه شکر🥺

❤️❤️❤️❤️❤️

زایمانت چطور بود ؟

خدا عکسشووو 😍😍
منم مثل خودت، فکر میکنم درتوانم نیست و نمیخوام بعدا بچه‌ها آسیب ببینند

هی روزگار چی فکر می‌کردیم چی شد😂

منم خیلی دلم دو یا سه تا بچه می خواست
ولی اوضاع من خیلی پیچیده است
و همین یک بچه ام معجزه الهی بود
شکرت خدا بابت دخترم
و ای کاش خدا نظری به من میکرد و می تونستم بعد از ده سال زندگی مشترک خود گم شده را پیدا کنم و با شرایط زندگیم کنار می اومدم، که دیگه امیدی به برطرف شدن مشکلاتم ندارم.
شدیدا دل شکسته ام

منم چهارتا میخواستم ولی از خدا میخوام همین دوتا گل را برای من حفظ کنه و بس باشن برام

منم بارداری سخت و زایمان سخت تری داشتم و تا پای مرگ رفتم ولی بازم دلم میخواد بچه بیارم میدونم خیلی ریسکه اما دلم میخواد

البته الان پسر شما خیلی کوچولو ا .
وقتی ۵ ساله ۶ ساله شد،بدت نمیاد یه فرزند دیگه داشته باشی .
من خودم یه دختر دارم ۷ ساله و دیگه قصد دومی رو ندارم .
الان خسته و ....
شما ادبیات خوندی؟ خیلی زیبا مینویسی

منم نمیخواستم 😀

عزیزم یه نصیحت از خواهر بزرگترت.. نمیدونم موقعیت خانوادگی و مالیتون چطوره.. اگه جوریه که بچت در ارامش بزرگ بشه و خانواده ای هستید سالم و بدون جار و جنجال و دعوا به این فکر کن که سن فاکتور مهمیه! من آناهیتامو توی ۴۲ سالگی اوردم.. سالم بودم و ورزشکار. بدون هیچ مشکلی سه ماهه بچه دار شدم.. خب بعد از زایمان خیلی چیزا تغییر کرد . دیگه نتونستم مثل قبل به سلامت و تغذیم برسم. از طرفی سنمم رفته بالا. مطمینم هنوز هم مشکلی ندارم و میتونم بچه دار بشم. ولی با اومدن اناهیتا انقدر شنیدم و دیدم که چه بسیار بچه هایی با چه مشکلاتی به دنیا اومدند که دیگه دل ریسکشو ندارم و غصه میخورم که بچم ناچاره تنها بمونه با پدر و مادری که دارند پا به سن میذارند. البته همونطور که گفتم هم من و هم همسرم هر دو سلامتیم و اهل ورزش و پایه شیطنتهای آناهیتا حتی خیلی بیشتر از مادر و پدرهای جوان ولی بحث بچه دار شدن که میشه گوش خودمو میکشم که غلط اضافی نکن. اگه بچه دوم میخوای به این قصیه هم‌فکر کن..😊

سلام خواهر جان ...ان شاالله خدا بردت خیر میخواد و چه خیری مث اولاد صالح اترای پیامتو که خوندم حس کردم خودم از وضل خودم نوشتم انقد توی بارداری اذیت بودم و حتی به اب دور جنین حساس که کل بدنم میخاره و زخم میشه توی اتاق عمل همه میگفتم ابله گرفتی مگه و بعدم باوجود وزن زیاد بچه هام موقع تولدرفلاکسی شون مانع وزنگیریشون شد و لاغر بالااومدن و کلی نیش و کنایه و حرف و حدیث از کسایی که با وجود بارداری سخت و خطرناکم حتی ی سراغ ازم نگرفتن ...حتی شوهرمم توجه نمیکرد به دردا و کلی دندون دردای وحشتناک ...اما باهمه اینا الان دوتا پسر دارم و الانم باردارم و خداروشکر میکنم بابت بچه هام ... شیریمی عشق به بچه هام همه اون اتفاقای تلخو دیگه جلوی چشمم نمیاره بااینکه فراموشمم نمیشه

پس چرا من دلم بعدی رو میخواد چون مامانم تک فرزند بوده و غم تنهایی رو اصلا دیگه تحمل ندارم ایشالا بتونم این کمبود رو جبران کنم

خداروشکر که خدا به من دوقلو داد ،وگرنه هیچوقت بچه ی دوم نمیاوردم،چون واقعا توان روحی و جسمی ندارم،هزاران بار شکر که خدا دوتا از فرشته هاشو بهم سپرد

منم خیلی بچه دوستم دوست دارم ده‌تا داشته باشم😁😁🫢🫢 ولی فعلا شرایطشو ندارم وهمسرم هم نمیخواد

فال نخ و حلقه چطوریه؟

تو چقد منی

انشالله خدا هروقت صلاح دونست هرچی حکمت بود بهتون بده یه نی نی سالم
اینکه کم بیاریم یا غر بزنیم طبیعیه ولی اینکه تو اون شرایط بمونیم نه
سخته ولی هر سختی یه روز تموم میشه

سوال های مرتبط

مامان ادیب کوچولو مامان ادیب کوچولو ۲ سالگی
موافقین کنار هم کمی به فرزند پروری بپردازیم؟ 🫰🏻😉
دوستان این تاپیکی که میذارم احتمالا دو الی سه تاپیک بعد رو هم شامل میشه
پس قبل از هر چیز به رسمِ ادب
از شما عزیزانی که قراره من رو در این راه (دو سه تاپیک) یاری کنین، بسیار بسیار متشکرم🙏🏻😇🩵💙✨
میخوام چشماتون رو ببندید و توی دو موقعیتی که میگم خودتون رو قرار بدین
موقعیت اول☝🏻: فرض کنید کودکِ شما، کودکِ کوچکتر از خودش رو میزنه (یا اقتضای سن یا ندادن اسباب بازی یا دلیلِ دیگه ای و یا اصلا بی دلیل!!!)
موقعیت دوم✌🏻: فرض کنید کودکِ شما رو، کودکِ بزرگتری میزنه (همون پرانتز بالا😁)
حالا چشماتون رو ببندین🙏🏻😊
و احساستون رو توی هر دو موقعیت بنویسین!
توجه کنید لطفا ❌✋🏻
فقط احساستون رو در یک جمله بنویسین از قرار گرفتن در این دو موقعیت
فقط احساسِ شما مهمه واسم
(مثال: ناراحتم که بچم دستِ بزن داره
مثال: وقتی بچمو زد قلبم تیکه تیکه شد میخواستم بزنمش از شدتِ عصبانیت)
نکته 🙂 خودم جواب نمیدم چون این یه چالش نیست، یک تمرینه!
نکته بعد 🙂 از جواب دادن نترسید! من که لولو نیستم! 👺 اینجام دانشگاه نیست! نمره و صد آفرین هم نداریم! 😁
نکته بعدتر مهم 🙂 جوابتون رو که دادم لطفا گارد نگیرین!✋🏻 و صبور باشین و جواب ندین چون در تاپیک بعدی میخوام دوباره جواب بدین اما با توجه به جوابی که توی این تاپیک برای هر کس میذارم😃( سخت نیست بخدا مثل بازیه😄)
نکته آخر🙂 مرسی که هستین🩵🙏🏻💙
مامان ادیب کوچولو مامان ادیب کوچولو ۲ سالگی
ساختمون ما خیلی جالبه
الان میگم واستون جالبیش چیه😄
طبقه اول دو واحد داریم که هر دو خانواده، مسن هستن و بچه هاشون رو فرستادن خونه ی بخت و از دیوار صدا در میاد، از طبقه پایین هیچی!
طبقه سوم، هر دو خانواده بچه های کودک رو به نوجوان دارن و خب سر و صدایی ندارن گویا بچه هاشون عاقل و بالغن😅
اماااااااا
امان از طبقه ی دوم😁
هر دو واحد نی نی دارن.. یکی 2 ساله و کناریش 2 و نیم ساله🙄
خب دیگه همین طبقه ی وسط کافیه واسه سرو صدای ساختمون😁🥲 از بالا تا پایین تأمین میکنیم😎
آخه خوبیت نداره ساختمون بی سر و صدا باشه🤭

خب یه تایمی ادیب بخاطردندوناش، جیغای ماورا بنفش میکشید که خلاصه هر چی بود تموم شد به حول قوه ی الهی.. 🥲🤲🏻
اما نمیدونم دوستِ ادیب چرا جیغاش از ماورابنفش به مادون قرمز رسیده🤦🏻‍♀️😵‍💫😵‍💫😵‍💫
از صبح تا شب من صدای جیغ میشنوم.. در حالی که از سکوت بسیار لذت میبرم، مجبورم یه صدایی توی خونه ایجاد کنم تا ادیب نشنوه و یادش نیاد😵‍💫
حالا همه ی ترفندام داره ارزشش رو از دست میده😥
و امشب ادیب صداهارو شنید و پا به پای نی نی بغلی.. جیغ زد و اشاره هم میکرد که دارم ادای نی نی رو در میارم😵‍💫
و در پایان
امیدوارم به بارانِ رحمتِ الهی که این جیغارو تبدیل به رنگین کمونشون کنه🌈🥲🤲🏻
عکسم یکی از ترفنداست که از صبح داشتیم رنگ کاری میکردیم🤪
مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
پسرک رو بردیم دکتر
ویزیت دکتر قبلا ۳۰۰ بود این دفعه ۴۰۰!!!
منم ویزیت رو حلال کردم اینقدر سوال پرسیدم😉
پرسیدم مغزیجات رو بالاخره بدم که بازم نه شنیدم. درمورد ماهی فقط قزل آلای رودخونه ای یا سالمون اصل نروژی مجاز شد که با تست بدم.
این ماهیام خیلی کمیابن حالا باید بگردیم و پیدا کنیم.
درمورد قطع شیر هم که اینجا خیلی بحثه بازم پرسیدم. نمیپرسیدم بهتر بود. فقط گفتم خانوم دکتر شیر رو باید تا کی داد؟
دکتر بدجور نگام کرد و گفت: تا هرررروقت.چیه حوصله شیر دادن نداری؟!
گفتم من که به توصیه ی خودتون شیرخشکش رو با سرلاک و فرنی مخلوط می کنم و می دم چون مایع خیلی وقته نمی خوره (به خاطر طعم تلخ و بدبوی شیرش) گفت خب همونو ادامه بده ما اصلا درمورد بچه ها چیزی به نام از شیر گرفتن نداریم تا روزی که مادر بتونه خودش می ده از روزی که نتونه شیرخشک می ده فقط از دو سال به بالا با لیوان نه شیشه به خاطر دندوناشون و رشد جسمی.
دوتا سوال مهم دیگه هم پرسیدم که باید برای اونا پست جداگونه بذارم. یکی درمورد تست حساسیت پوستی توی آزمایشگاه که برای خوراکی های مختلف می گیرن و جوابش واقعا شگفت زده م کرد درحدی که درهای جدیدی از علم آلرژی به روم باز شد و دومی هم درمورد اینکه بعضی ها به اشتباه فکر می کنن عامل آلرژی زا رو مدام به بچه بدن تا آلرژیش تموم بشه. سر این سوال دومم دکتر داشت عصبانی می شد که الکی گفتم من خودم می دونم به خاطر همسرم می پرسم که اونم بدونه. یعنی تیر عصبانیت دکتر رو سمت همسر گرفتم. اون طفلکم بعدا گفت من رو فدای مامانای گهواره کردی😅
عکس صبحونه پسرک:
سرلاک برنج هیپ ارگانیک+ شیرخشک+ شیره خرما+ سمنو
نکته: وقتی یک سال و نیمه شد(یک چهارم خرما)تست گرفتم و تا شش روز به یک عدد خرما رسوندم.
مامان زینب مامان زینب ۲ سالگی
یعنی من خیلی مادر بدی ام که حوصله بچمو ندارم؟؟ عاشقشما‌ جونمو براش میدم ولی خسته شدم از بچه داری... واقعا دلم زندگی‌ قبل از بچرو میخواد ...
دو ساعتم که میزارمش خونه مامانم همش فکرم پیششه بازم آرامش ندارم تا برم پیشش.. تا وقتی که مجبور نشم پیش هیچکس نمیزارم بمونه... وقتی هم که کنارشم‌ همش خودمو با گوشی یا کار‌ خونه سرگرم میکنم.. قبلا خیلی بیشتر وقت میذاشتم براش صبح تا شب فقط باهاش بازی می‌کردم ولی نمیدونم چی شدم‌ یهو میخوام برگردم به سه سال پیش که کلا نبود.. با اینکه همش تو فاصله نیم متریش نشستم و نمیزاره از کنارش جم بخورم اما حس میکنم همش تنهاست‌ چون بهش توجه نمیکنم و سرم تو گوشیه...
یه وقتایی فکر میکنم روزا بزارمش‌ مهد حداقل واسه چندساعت تنها باشم اونم با بچه های همسنش بازی کنه حوصلش سر نره. ولی حتی اینم هیچوقت نمیتونم از ترس اینکه نکنه تو مهد براش اتفاقی بیوفته ..
کاش میدونستم قراره چه اتفاقاتی بیوفته و هیچوقت اقدام به بارداری نمیکردم..
من خیلی بدم که همچین حرفایی‌ میزنم😭
مامان delin مامان delin ۱ سالگی
من هیچ وقت درک نکردم منطق بعضی ادمت رو این جا تو فضای گهواره اصل چیزی که میگی و میپرسی یه چیز دیگه است ولی جوابا یه چیز دیگه 😐
ما امروز پارک بودیم دلین به شدت بچه ایی هست که فهمیده است و کامل میفهمه حرف ادما و محیط اطرافشو
اصل موصوع حرف من این بود ما تو این ۱۹ ۲۰ ماهیی که دلین به دنیا امده واقعا هر بار تو فروشگاه تو مرکز خرید ت. خانه بازی و هر جایی که میریم همه جلب یه دلین میشن من و پدرش واقعا اذیت میشیم ما هم دوست داریم وقتی میریم بیرون مثل قبلا عادی باشه همه خیلی وقتا دلمون میخاد راحت باشیم وقتی میریم خرید کنیم ولی برعکس هیچ وقت عادی برامون نگذشته 🫠

من هیچ وقت از دلین تعریف نکردم هیچ کقت نگفتم بچه من خاصه و جدا از بقیه هستش
بحث اصلی من این بود بیایم از خودمون شروع کنیم از این به بعد بچه تو خیابون میبینیم عادی رفتار کنیم نریم سمت اون بچه هم اون بچه معذب میشه هم خانواده اش
خودم حتی قبل دلین اگه بچه ایی تو خیابون میدیم با این که به چشمم میومد اصلا نمیرفتم سمتش یا تعریف نمیکردم ازش


بعد یه سریا امدن میگن حالا بچه ات همچین تحفه اییم نیستا 🙂 این حرفا زشته زدن اونم از زبون یه مادر دیگه
اینجا دور همیم دوست همیم
ولی بعضیا عقده های کل زندگیشون اینجا رو ادما خالی میکنن
مامان یکی یدونه 🎀 مامان یکی یدونه 🎀 ۱ سالگی
امشب رفتم داروخونه با ی صحنه ای روبه رو شدم دلم گرفت اعصابم واقعا داغون شد 😔
رفتم تو داروخونه برای یاس لیپوزوفر بگیرم و اسپری کلداریس بعد ی خانمم اومده بود تو داروخونه میخواست بره جلو اما هعیی دور و برش رو‌ نگاه میکرد که مبادا کسی متوجه حرفشون بشه اما متاسفانه من صحبت هاشو شنیدم می‌گفت پسرم به شدت کم خون دکتر براش ی قطره آهن تجویز کرده خیلی گرون از متصدی داروخونه خواست ارزون ترین قطره آهن رو بهش بده و گفت ارزون ترین شیرخشک هم بده متصدی داروخونه هم براش آورد و گفت میشه ۱۹۰ اومد پولشو بده فقط ۱۲۰ تومن داشت 😔 گفت ببخشید باشه چندروز دیگه میام اون لحظه قلبم به در اومد آخه چرا وقتی شرایط مالیتون اوکی نیست بچه دار میشین بخدا این طفل های معصوم گناه دارن 😔😔 صداش کردم بهش گفتم دکتر چه قطره ای برای پسرت تجویز کرده گفت خیلی گرون دو تا قطره هست نسخه رو ازش گرفتم داروها و براش گرفتم شیرخشک بچشم گرفت با ی بسته مولفیکس براش تا در ماشین که اومدم داشت دعا میکرد 😔 اینارو نگفتم که بگم آدم خوبیم اینارو گفتم که توروخدا اگه وضعیت مالیتون خوب نیس بچه دارنشین اینا بچه های معصوم و بی گناه به خواست شما به دنیا میان باید بهترین شرایط براشون فراهم باشه نه این که همش زندگیشون پر از حسرت و افسوس باشه می‌گفت گاهی از کم خونی شدید بچم از حال می‌ره آخه تو که نداشتی چرا بچه دار شدی 😔😔😔
ما خودمون همیشه سعی کردین برای یاس بهترین رو فراهم کنیم که مبادا حسرتی باشه براش اما چه بچه هایی که همش دارن با حسرت بزرگ میشن
مامان اقاکیان وفندق مامان اقاکیان وفندق هفته نهم بارداری
سلام مامانا خواستم تجربه خودمو در مورد از پوشک گرفتن اقا کیان بهتون بگم شاید مفید باشه براتون
الان دو هفته ای میشه که کیان رو از پوشک گرفتمش اصلا نمیخواستم الان بگیرمش اما خودش خیلی علاقه نشون داد دیگه منم دیدم امادگی های لازم رو داره بخاط همین از پوشک گرفتم
امادگی هایی که دیده بودم یکی اینکه
شب ها پوشکش خشک بود و اصلا خیس نمیشد حتی بعضی از شب ها بدون پوشک میخوابوندمش چون اینجا گرمه میگفتم راحت باشه
دوم اشنا بود با جیش و پی پی یعنی فرق چیش و پی پی رو میدونست
وقتی میپرسیدم که جیش کردی یا پی پی کردی درست جواب میداد
وقتی من یا باباش میرفتیم دستشویی علاقه نشون میداد که اونم میخواد بره حتی دیگه این اخریا بعد باباش منو مجبور میکرد مامیش رو در بیارم که بره دست شویی وقتی میرفتیم توی دست شویی شاید جیش میکرد که اونم من اصرار نمیکردم فقط من پاشو میشستم میومدیم بیرون
از مامی هم بدش اومده بود میدیم هی تلاش میکنه در بیاره دوست نداره بپوشه گاهی ب باباش میگفت در بیار گاهی نمیزاشت براش ببندم
چن روز اول خیلی خوب بود اصلا خطا نداشت ب حدی که میگفتم چقدر اشتباه کردم کاش زودتر گرفته بودم ولی بعد چن روز که دیگه براش جذاب نبود خطا داشت دیگه خیلی باهاش حرف زدم گذاشتم توی دست شویی اب بازی کنه بعد دست شویی خوش مایع بزنه الان خوبه ولی وقتی سر گرم بازی یا تلوزیون هس باید بهش یاداوری کنم تا یادش باشه مخصوصا واسه جیشش
پی پی رو میگه و خودش سریع میدوعه سمت دست شویی و تند تند میگه پی اما مشکل اصلی اینجاست که وایمیسه کارشو انجام میده مثل وقتی که تو پوشک پی پی میکرد بهش میگم بشین ولی انگار ایستاده راحت تره واینکه توجه کردم نشسته نمیتونه ولی بلا فاصله تا وایمیسه کارشو انجام میدم
مامان حسین کوچولو مامان حسین کوچولو ۲ سالگی
خانمهایی که شاغل نیستید آیا شما هم این حس و دارید؟ من به شدت احساس سربار بودن میکنم اصلا دلم نمیخواد از همسرم پول بگیرم که نمیگیرم اگر متوجه بشه چیزی میخوام برام خودش میزنه یا با هم میریم میگیره. حتی جدیدا به خوراکی و وسایل خونه هم این حس رو دارم که میگیره نمیخورم خودم در روز ناهار میخورم خیلی کم. مثلا پسرم آجیل دوست داره گرفته براش من اصلا لب نمیزنم میریزم تو کاسه برا پسرم روزانه بهش مسدم یا شیرینی یه جعبه گرفته خداشاهاده یدونشو لب نزدم. حتی به خودشم گفتم. نمیدونم جرا این حس رو دارم قبل بارداریم سرکار میرفتم حقوقم زیاد نبود خیلی کم بود ولی چیزی میخواستم یرا خودم میگیرفتم. همیشه این حس رو داشتم ولی الان بیشتر شده در حدی که تو خونه هیچی نمیخورم همش احساس سربار بودن دارم همسرم چیزی نمیگه و فقط میگه چرا هی مال من مال تو میکنی ولی من نمیتونم از این حقیقت که چیزی برا نیست چشم بپوشونم اون داره تلاش میکنه دو شیف کار میکنه کلی قسط و قرض میده هرچی میشه هر ترفیعی هم بگیره برا اونه به حدی این مسئله مهم و عذاب آور شده که امذور من ناهار خوردم و از اون موقع دیگه هیچی نخوردم حتی یک لیوان آب نمیتونم این حس سربار بودن اینکه فقط نون خورم رو از سرم بیرون کنم