۱۶ پاسخ

عزیزم اون وسواس داره دست خودش نیست

شما حق داری اونم دست خودش نیس لابد اگ حالت عادی داشت ک این کارو نمیکرد
ولی همین ک شوهرت درکت کرده کافیه بنظرم

عزیزم شما میدونی اخلاقش دست خودش نیست
با خودت کیفی بزرگ ببر وسیله هات بزار داخلش
اون خودشم واقعا اذیت میشه

وسواس داشت میتونست به خودت بگه برش داری جای دیگه بزاری نه اینکه پرت کنه یه گوشه خونه

وسواس داشتن با بی احترامی کردن فرق داره مامان منم وسواس داره ولی جلو مهمون تحمل میکنه اون ک بره تا خود صبح میشوره و میسابه ۲۹ساله قرص اعصاب میخوره ولی فایده نداره

حتما ناراحتیت رو بیان کن عزیزم کارش اصلا درست نبوده اگه خواهر و دختر و حتی همسایه ش بود این کارو میکرد ؟ هرچه قدر هم وسواس بعدش تمیز میکرد یا به همسرتون می‌گفت این چادر رو بردار بزار جای دیگه

هرچقدم وسواسی بوده بی احترامی بوده
میتونست بعداینکه رفتی ازخونش پاکش میکرد
من بودم درجا از خونش بیرون میزدم
چون احترام نگه نداشته

من بودم دیگ نگاش هم نمیکردم
وسواس باشع میزاشت تا بری بعد تمیز میکرد بعدم چادر مگه چیه ک کثیف باشه

بنظرمنم خیلی خیلی کارش زشت بوده یعنی چی چرا پرت میکنه حالا🤨🤨😐
همونجاجوابشو میدادی میومدی خونت دیگم مدتها نرو خونش...تا بدونه چه کاره بدی کرده
آدم شخصیت داره برا خودش....

وسواسش بخوره تو سرش زنیکه گستاخ.
بی عقل نخود مغز

این جورآدما فقط خودشونو تمیز میبینن بقیه رو نجست

وسواسه دیگه دست خودش نیست یه نوع مرضیه منم مادرشوهرم اینجوری مابهش میخندیم تاناراحت شیم اونم میگه دست خودم نیست

و منی که ۷ روزه مادر شوهرم فوت کرده و نبودش تو خونه حس میشه خیلی 😔

ب نظرم جایی ک بهت بی احترامی میشه نرو بزار بدونن تو جایگاهی نیستن بهت بی احترامی کنن یه بار دو بار سه بار بگی اشکال نداره بعدا خیلی ضربه بدی بهت میزنن میگن ول کن اخرش یادش میره

بله حق داری منم بودم ناراحت میشدم
و همین وسواسی رو بهانه میکردم دیگه خونشون نمیرفتم

چرا کارش بد بوده

سوال های مرتبط

مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 مامان شاهان🧒👨‍👩‍👦 ۵ سالگی
مامانا ما همگی ناهار خونه مادر شوهرم دعوت بودیم خواهر شوهرام با بچه هاشون و شوهراشون بودن
شاهان خیلیییی پرو و وقیح شده سر سفره ناهار صدا در آورد بهش گفتم دستشویی داری پاشو بریم گفت نه بعدش گفتم کار زشتیه بی ادبیه
پدر شوهر مادر شوهرمم بهش خندیدین گفتن بوق زدی پسرم شاهانم قهقهه زد
دوباره میوه خوردنی اینکارو تکرار کرد من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم یدونه محکم زدم رو پاش سرشم داد زدم گفتم مگه بهت نگفتم اینکارو تکرار نکن
شوهرم برگشت گفت چرا میزنی اخه زورت به بچه رسیده 😐مادر شوهرم برگشت گفت بچه بی صاحب نیست که گفتم مادرشم صلاح دوسنتم زدم خواهر شوهرم بلافاصله گفت اهان یعنی اینکه به کسی گوه خوریش نیومده
اصلا بچتو بکش،گوشتشو تیکه تیکه کن به ما چه
ما هم میگیم چرا زدی
منم گفتم بچه باید ادب بشه هزار بار با روی خوش گفتم اینکارو انجام نده وقتی شما به روش میخندین فکر میکنه کار خوبی میکنه مشکل از بزرگشه نه از بچه
منم دست شاهان رو گفتم اومدم خونه اونام هیچی نگفتن
کثافتا، حرصیم ازشون
بچه هرکاری میکنه اینا می‌خندن ،بعدش خب بچه باید بفهمه کار درست و نادرست رو
خودم تنبهش کنم خیلی بهتره تا اینکه فردا تو جمع صدتا حرف بشنوه
والا بچه هم نیست دیگه ۵ سالشه
مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ سالگی
سلام دوستان روزتون بخیر وشادی🥰 امروز حالتون چطوره 🥰🥰
من خداروشکر خیلی حالم خوبه امروز 🥰 دیروز خیییلی دلتنگ خواهرم بودم یعنی هر روز دلتنگ میشم و باهاش حرف میزنم هر روز براش زیارت عاشورا میخونم هدیه میکنم دیروز ولی خیلی بغض داشتم گفتم خیلی بیمعرفتی گذاشتی رفتی نگفتی ما دلمون برات تنگ میشه چیکار کنیم هر روز زنگ میزدی بهمون باید بیای سر بزنی و...
خلاصه دیشب اومد تو خوابم تا صبححححح با خواهرم بودم انقد باهاش حرف زدم😍😭 انقدر بغلش کردم فشارش دادم😍🥰 دیگه نشستم کنارش تا صبح دستاشو ماساژ میدادم مثل دوره مریضیش و باهاش حرف میزدم خیلی حالم خوب بود کنارش حتی میدونستم مرده به مامانم و و خواهرم و شوهرش گفتم بیاین ملیحه اومده شمام میبینین گفتن نه گفتم اینجا کنار منه داریم حرف میزنیم بشینین شمام گوش کنین🥰
گفتم خواهر هنوزم دستات درد میکنه گفت نه دیگه خوب شدم 😭
گفتم از من راضی هستی گفت اگه کارایی که بهت میگفتم خوب نیست و کارایی که خوب هست و درست انجام میدی آره کارت درسته 😍😭
خلاصه جیک تو جیک بودم هر موقع ازش میخوام میاد بهم سر میزنه یه مدت خیلی بیقرارش بودم اومد گفت چرا اینقد شماها ناراحتین گفتم بخاطر تو مریضی گفت نه دیگه من مریض نیستم ببین هیچ جام دیگه درد نمیکنه من خوبه خوب خوب شدم دیگه برای من غصه نخورینا یه شبم شب جمعه براش فاتحه خوندم دم صبح صدام زد از صداش بیدار شدم 🥰😭
ممنونم از خدا که اجازه میده خواهرم بیاد پیشم 😭🥰
هر موقع خوابش میبینم تا چند وقت حالم خوبه 😍🥰😍🥰
دیگه ناهارم آبگوشت تو دیزی گذاشتم جاتون خالی یه صبحانه خوشگلم آماده کردم گفتم بیاین باهم بزنیم بر بدن 🤪
مامان امیر محمد مامان امیر محمد ۴ سالگی
خانوما به سوال دارم من چند ماه اقدام کردم برای بارداری اما نشد قرص کلومیفن و لتروزول. پاندول آزادسازی هم زدم سونو فولیکول هم دادم ۱۵. و ۲۰ بود. اما بازم نشد
شوهرم خیلی حساس شده میگه خدا نمی‌خواد. بزار تا به وقتش
آخه من میخواستم این ماه برم یه دکتر شهر دیگه که معروف.

شوهرم یه مدت سرش خیلی شلوغه خدارو شکر
ولی از طرفی هم خیلی خسته و عصبی میشه چون.یکماه دیگه مبلغ زیادی احتیاج داریم وقسط هم میخواد بده. خیلی سنگین شده براش

تو اینستا هم چند تا فیلم و عکس. بچه های مشکل دار رو دیده به بچه بود سرش خیلی گنده بود حالا
شوهرم دیگه می‌ترسه میگه نباید چیزی رو از خدا به زور گرفت دکتر هم بری با دارو استفاده کردن. یعنی مثل به زور گرفتن. شاید به صلا حمون نباشه چرا آنقدر اصرار می‌کنی اگه با دارو خوردن جنین مشکل دار بشه چی

به نظرتون بیخیال بشم. میترسم از شانس بدم واقعا اتفاقی بیفته خدایی نکرده دیگه شوهرم ،........ یه چیزی که تا آخر عمر با آدمه

به نظرتون برم دکتر یانه
مامان محیاجون مامان محیاجون ۴ سالگی
سلام ماماناکی بیداره یه مشکلی واسم پیش اومده که فقط میتونم اینجابگم کسیوندارم دارم دق میکنم شایدبعضیاتون اززندگیم باخبرباشین من مادرم نزدیک ۵ساله که مرده دوتابرادرودوتاخواهریم بابامم زن گرفته همون موقع داداش کوچکمون رونخواستن انداختن پیش مابیشترپیش خودم بوده ویه گهگاهی پیش خواهرم بماندکه من تواین چندسال چقدبدبختی کشیدم چقدحرف ومنت البته شوهرم حق داره چهارساله که داداشمونگه داشت خرجشودادولی این وسط هرسری کلی حرص سرمن خالی میکردبابامم باهامون قهره زنش هم مدام خونه روترک کرده گفته بچه هارونمیخوام بایدخونه روبفروشی بیای بریم جای دیگه بابامم قبول کرده حالاچندماهیه زنش قهره رفته نمیادمونده بدون غذاوتنهازندگی میکنه چندسری رفتم غذابردم بی احترامی کردحتی جواب سلام منوشوهرمونمیده شوهرم گفت یه لیوان آب حق نداری بهش بدی،اونم حق داره کاملاحالادیشب بابام ازشدت گرسنگی ضعف کرده حالش بدشده بودیه دوستش برده بیمارستان ایقددلم کبابه واسش گریه کردم بیکاره هم یخچال وفریزرش هم سوخته به فامیل حرف زدیم بابزرگ فامیل ولی هیچکس هیچ کاری نکردمنم حقوق بگیرنیستم شوهرمم بهم پول نمیده نمیتونم ببینم حال وروزشواینطوری دارم دق میکنم 😭😭به نظرتون چیکارکنم کاری به هیچ بدیش ندارم فقط دلم سوخته حسابی کاش خداخودش کمکش کنه محتاج ماهاوشوهرامون نباشه😔😭
مامان Mehrsa مامان Mehrsa ۴ سالگی
سلام به شب زنده داران قشنگم🥰

و من كه امشب عجيب ترين و يكي از دوگانه ترين حس هاي مادرانه رو دارم تجربه ميكنم🥹😢❤️

مدتهاس كه دلم ميخواست دخترم راضي بشه و جاي خوابش رو جدا كنم ديگه از خودمون ولي راضي نميشد ، 🤔
امشب به طرز عجيبي خودش گفت مامان ميخوام بريم اتاق خودم بخوابم امشب ، منم اول فكر كردم الكي ميگه رفتيم و منم صندلي گذاشتم بغل تختش و حدودا يكساعت و نيم مشغول قصه گويي شدم😇😂

ديگه خودم داشتم بيهوش ميشدم و كف كردم والا🙃😃و ديدم كم كم خوابش برد بعد از ٨ تا قصه🤪

و الان هم خوشحالم ازينكه داره مستقل شدنو ياد ميگيره و روند رشدش جلو ميره و از هم سن و سالهاش عقب نميفته😘و از طرفي يهو اومدم تشك خالي و پتو و متكاش رو كنار تشك خودم ديدم بغضم گرفت🥹😭

خودمم خييلي بهش وابسته شدم يه جورايي زندگيمو انگاري فقط وجود مهرسا معنا ميده 😩😭❤️

حالا تا ببينم پيش ميره اينجوري يا فردا شب ميزنه زير قول و قرارهاش😂
اصن ببينم تا صبح ميخوابه يا نه😃

همين ديگه…. خواستم با شما هم اين حس رو به اشتراك بزارم🥰🙌