پارت ۲
تا ساعت ۱۰ با کپسول دردم کنترل کردم یک دفعه دیدم بین پاهام خیس شود دست زدم دیدم خونه به دکترم گفتم معاینه کرد گفت ۹ سانت شود باید سری بریم اتاق زایمان دیکه برام اتاق زایمان آماده کردن رفتم اونجا هی بم گفتن زور بزن وقتی زور میزدم دردام دیکه متوجه نمی شدم دیکه همه دکتر ها کادر بیمارستان اومدن بالا سرم باهاشون تو اون۴ روز دوست شود بودم همشون هی بهم می کفتن چکار بکن چه جور زور بزن تا ساعت ۱۰:۴۰ دیقه که دیکه کل دخترم گذاشتن بغلم دیکه آروم شدم انگار دنیارو بهم دادن دکه انقدر این ۴ روز بهم سخت گذشته بود که زایمان راحت ترین کار بود برام بچه بغلم بود بخیه کردنم بعد ورش داشتن قد وزنش گرفتن دیدن سینش خس خس میکنه گذاشتنش تو دستگاه دکتر اومد دید گفت حالش خوبه تو حال من ماساژ شکمی میدادن ولی چون چربی داشتم رحم پیدا نمی‌گردند دیکه دادن شیرش بدم چون اونجا همه من مامانم که ۴ روز بود پشت در اتاق زایمان منتظر بود میشناختن اجاز دادن بیا تو اتاق زایمان کمک کن تا شیرش بدن بعد دوساعت که باید اونجا می موندم تموم شود فرستادم تو بخش ....

۱ پاسخ

مبارک باشه باشه ان شاالله به دل خوشی برای منم دعا کن عزیزم

سوال های مرتبط

مامان 🩷کاملیا🩷 مامان 🩷کاملیا🩷 ۳ ماهگی
پارت ۳
بعد که رفتم توی بخش خودم شستم لباس پوشیدم نشستم روی تخت به بچه شیر دادن که دیک دفعه دیدم کل بدنم داره خیس میشه بلند شدم رفتم دستشویی که دیدم کل تخت کف زمین با خون یکی شود انکار گاو سر بریدن انقدر خون ریخته بود تو دستشویی که نشستم یه لخته خون بزرگ ازم اومد پاین که هر کاری کردم رد نشود مامانم دکتر خبر کرد دیکه بهم گفتن بیا بخواب رودی تخت رفتم خوابیدم بهم سرم وصل کردن یه مشت قرص دادن آمپول زدم دکترم اومد بالا سرم پاهام گرفتن تا آرنج دست میکر داخلم خون می‌کشید بیرو از درد به خودم می پیچیدم آنقدری که اونجا درد کشیدم اون ۴ روز نکشیدم دیکه انقدر دست کرد داخل خون کشید بیرن تا خون ریزیم کم شود داشتن سوند بهم وصل میکردن که یدفعه شروع کردم به لرزیدن دندونام بهم می‌خورد تا شب حالم بد بود تشنج کردم بچم شیر نمی‌خورد همش کریه می‌کرد داشتم دیونه میشدم شب تشنج افتاد دلپیچه اومد سراغم دکه موز ارغنعنا خوردم آرم که شودم بچم آروم شود ۳ ساعت شیر خورد صبح دیکه اومدن معاینه کردن هردو خوب بودیم واکسن سنجش بچم انجام شود مرخص شدیم بعد ۵ روز سختی با کل دخترم رفتم خونه
انشاالله همه زیمان راحت داشته باشن من که خیلی سختی کشیدم دخترم تو بیمارستان زردی نداشت ولی روز دوم شب زردش ریخت بیرون که با ترنجبین و شکر قرمز .... اینا آوردیم پاین خداروشکر زردیش خیلی کمتره
مامان کایرا مامان کایرا روزهای ابتدایی تولد
پارت اول
ساعت ۱۱ شب بود که با دکترم تلفنی صحبت کردم طبق تمام سونو گرافی ها ۴۱ هفته بودم که گفت هرچه زودتر باید امشب بستری بشم شوهرمو و مامانمم و هل شدن و نمیدونم چیا اماده کردم و رفتیم بیمارستان که از شانس من دکتر دستش شکسته بود و ارجاعم دادن بیمارستان دیگه به زور رفتم اون بیمارستان ساعت ۱ تحویلم گرفتن و منو بردن زایشگاه معاینه کردن و گفتن یک سانت باز شدم برام سوند گزاشتن که کیسه ابم پاره شه که ساعت ۶ صبح بود سوند پر شد و بهم قرص فشار دادن که دردام شروع بشه کمکم شروع میشدن که دکتر گفت سه سانتی و تا ظهر زایمان میکنی خیلی شکمم سفت شده بود و دردام مثل درد پریودی بود ساعت ۹ صبح ماما اومد و کیسع اب اصلیو پاره کرد و منم همچنان دردم مثل درد پریودی بود ولی فاصله کم که ساعت ۱۲ اجازه دادن مامانم بیاد پبشم به خاطر اینکه سنم کمه مامانم خیلی مالشم میداد تا ساعت سه و نیم که همه قطع امید کردن که زایمان کنم و مامانم رفت پایین من دردم هنوز مثل پریودی بود که ماما اوند واسه معاینه گفتم نمیزارم من ۴سانتم به زور معاینم کرد و گفت من سرشو میبینم اگه میخوای زایمان کنی زور بزن و رفت منم شروع کردم بع زور زدن هرچی ماما رو صدا میزدم نمیومد که گفتم سرش اومده که ماما گفت وایی زود بریم اتاق زایمان که من دردام تموم شد که تا دکتر لباس پوشید و منم یه زور زدم که سر بچه اومد من ساعت ۴ و ربع فارغ شدم انشاالله همتون مثل من زایمان راحتی داشته باشد جفتو خارج کرد و ۳ تا بخیه خوردم
مامان دلخوشیام💙 مامان دلخوشیام💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان(طبیعی)
خب من ۲۱ ام معاینه شدم ۱ سانت بودم بعد دکتر برام معاینه تحریکی انجام داد که بعدش خونریزی گرفتم گفت برو بیمارستان شبش رفتم بیمارستان که باز معاینه کردن گفتن ۲ سانتم و چیزی نیست برم خونه گذشت تا دیشب من درد داشتم ولی نه خیلی شدید حرکات بچم هم نسبت به روزای دیگه کمتر شده بود دیگه باز رفتم بیمارستان که گفتن همون ۲ سانتم و ضربان قلب بچه هم خوب بود و دردام هم ثبت شد ولی گفتن درد زایمان نیست خلاصه ما باز برگشتیم خونه که از نصف شب دیگه دردام هی شدید شد که نمیتونستم نفس بکشم از صبح تایم گرفتم فاصله شون زیر ۸ دقیقه و ۵ دقیقه بود ولی نرفتم بیمارستان گفتم خوب دردامو خونه خودم بکشم بهتره دیگه ساعتای ۱۴ رفتیم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۶ سانتم و پذیرش شدم ساعت ۱۵ رفتم زایشگاه اونجا کیسه آبمو پاره کرد با یه میله فک کنم پلاستیکی بعد گفت ۷ سانتم دیگه مامایی که برا من بود بهم ورزش داد ولی تا خواستم انجام بدم دردام خیلی شدید بود احساس زور داشتم معاینه کرد گفت فول شدی همونجا رو تخت کمک کردم با معاینه و تحریک تا سر بچه اومد پایین پایین بعد دیگه بردنم اتاق زایمان اونجا چند تا زور زدم که پسرم دنیا اومد ساعت ۱۶ کلا با اومدنش سبک شدم بعد جفتمو دراوردن که دیگه بشدت سبک شدم حس خوبی بود بعد اون همه درد بعد رحممو ماساژ داد و رسید به بخیه که من گفتم بیحسی برام زدن ولی فقط برا داخلیا چون بیرونیا گفت چون پوسته بی حس نمیشه (۲ تا بخیه بیرونی خوردم و همینم گفتن که میخواستیم اصلا بخیه نخوری ولی خودم اشتباه یجا داشتن بهم میگفتن زور نزن من فک کردم دارن میگن زور بزن که نتیجش شد دو تا بخیه)
مامان mahlin مامان mahlin ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی با اپیدورال
پارت دوم
کم کم دردام داشت شروع میشد ساعت ۴ دکترم اومد باز معاینه شدم و ۴ سانت بودم دردم داشتم از اون به بعد دردام هی بیشتر شد ولی دهانه رحمم باز نمیشد دیگه شب حدود ۸ اصلا نمیتونستم تحمل کنم درد داشتم ولی پیشرفتی اتفاق نمیوفتاد گفتم زنگ دکترم بزنن و بگه اپیدورال میخام.
دکتر خودم و دکتر بیهوشی اومدن و نزدیکای ۱۰ اپیدورال شدم اونموقع دردام کمتر شد بعد نیم ساعت که یکم حالم بهتر شده بود یهو از ۴ سانت شدم ۶ سانت و اوضاع خوب شد.
بهم پوزیشن دادن که سر بچه بیاد پایین و بره تو کانال زایمان سری آخر که معاینه شدم یهو ماما گفت فوله و موهای بچه رو میبینم.
اونموقع دردا خیلی زیاد شده بود و همش حس فشار داشتم😩
دکترم خیلی مهربون بود و کنار تختم نشسته بود بهم آب و خرما میداد که حالم بد نشه اونجا فهمیدم واقعا دکتر خوبی انتخاب کردم.
دیگه رفتیم اتاق زایمان و اونجا حدود ۱۰ دقیقه شد دخترم به دنیا اومد وقتی گذاشتنش روی دلم بهترین حس دنیا بود.
جمعه ۲۵ خرداد ساعت ۱ و ۱۰ دقیقه نیمه شب ماهلین به دنیا اومد.😍
دکترم عاقلی نژاد بود و مجیبیان زایمان کردم.
مامان مانیار مامان مانیار روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان :
من امروز ساعت ۷:۳۰ صبح بستری شدم با دهانه رحم یک سانت و اینکه سر بچه هم تو لگن نبود و امیدی به زایمان طبیعی نداشتن اما چون من اصرار به طبیعی داشتم گفتن تلاشمون رو میکنیم خلاصه از ساعت ۹ صبح با آمپول شدم ۴ سانت و کم کم انقباض داشتم و بازم سر تو لگن نبود .. ساعت ۱۲ وارد فاز فعال شدم و دردام خیلی شدید و منظم شد طوری که دادم میزدم و نفسم بالا نمیومد کیسه ابمو پاره کرد همچنان هنوز سر بچه تو لگن نیومده بود ساعت یک شدم هشت سانت کم کم سر اومد تو لگن یعنی قشنگ مرگو دیدم روی توپ نشستم و میگفتن انقباض داری بالا پایین کن میگفتن زور بزن موهاشو دیدیم زور میزدم عرق مرگ میزد منو خلاصه که ساعت ۱:۳۰ ظهر دیگه رفتم اتاق زایمان چنتا زور زدم بی جون شده بودم اکسیژن زدن بهم گفت یه زور دیگه بدی تمومه گفتم دیگه انرژی ندارم گفت الان سرشو دیدم کاری نمیتونم بکنم زور بزنی تمومه گفت جیغ بنفش بزن ولی زور بده خلاصه که زور زدمو بچه به دنیا اومد ساعت ۲ ظهر .. من بازم برگردم به عقب زایمان طبیعی رو انتخاب میکنم با اینکه خیلی برام سخت بود اما پرسنل بیمارستان عالی بودن خیلی کمکم کردن .. دکترم گفت فکرشو نمیکردم انقدر همکاری کنی و ساعت دو زایمان کنی انتظار ساعت ۶‌ رو داشتم
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده
مامان هاکان مامان هاکان ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
#پارت چهار
رفتم سرویس روی فرنگی نشستم آب داغ گرفتم از کمر ب پایین درد نداشتم ولی کامل احساس میکردم سر بچم پایینه پایینه
رفتم تو اتاقم دکترم اومد نگاه کرد گفت عالیههه زور بزن ،چنتا زور زدم انگار دفع داشتم ک میگفت افرین همینجوری
بعد ساعت یک ربع به ۹ منو بردن اتاق زایمان پوزیشن عالی دادن بهم و گفتن زور بزن
تمام انرژیمو جمع کردم زور زدم با ۳ تا زور مفید بچم با وزن ۳۳۲۰ و قد ۵۳ سانتی متر ب دنیا اومد😍😍 ،بعد بچه کلی چیز میز در اومد ک کااامل احساس سبکی کردم بچمو گذاشتن رو سینم انگار من از مادر متولد شده بودم
بچرو برداشتن گزاشتن کنار و دکترم منو بخیه میزد انقدر دوسش داشتم و بهش اعتماد داشتم مطمئن بودم کارش عالیه
بعد بردنم تو ی اتاق دیگ مامانمو و شوهرم اومدن داخل بچمو دادن بهش شیر دادم دوساعت بعدم بردنمون بخش
خیلی تجربه خوبی بود واقعا راضی بودم صدبارم برگردم عقب همین زایمان و انتخاب میکنم ایشالله همتون زایمان عالی داشته باشید👶🏻💙🍂