خلاصه همش منتظر بودم کار بخیه تموم کنه ک تموم نمیشد خیلی طول کشید خداییی یه ساعتی شد دیگ کلافه شده بودم ک تموم شد و درد کمرم شروع شد انگار با ساطور کمرمو زده بودن گفتم پمپ درد بیارید دارم میمیرم..خلاصه بردنم ریکاوری اونجا شکممو فشار دادن چون خیلی بی حسی نرفته بود انچنان درد نداشت..ولی بعد ده دقیقه بی حسی رفت درد شکمم شروع شد ای خداااا چ طاقتی به ادم میده انگار سوخته بودم تا زخم قشنگ انگار مثلا اتو رو گذاشتن سر جای زخم ک ایقد داد و بیداد میکردم همونجا بچمم اوردن یکمم شیر خورد سر سینه هم نداشتم اصلا🥴بعدش بردنش ب بقیه نشونش بدن
منم بی حسیم کلا رفت و میخواستن ببرنم بخش ک پرستار اومد باز شکمم فشار بده.‌گفتم بگو یا خدا تو ریکاوری فشار دادن لازم نیست گفت اون ب ما ربطی نداره الان مریض مایی دوباره باید فشار بدم..دستشو گرفته بودم حالا مامانم اینا و شوهرم بالا سرم..جیغ میزدم گریه میکردم ک اونام ب گریه افتادن..هیچ جای عمل به این سختی نبود واقعا..بردنم بخش هنوز شدیدا درد داشتم..
همه خانواده تو اتاق بودن بچمم همونجا بود..دیگ پمپ درد کم کم اثر میذاشت و درد قابل تحمل میشد و من خواب الودتر..واقعا ماه اخر نخوابیده بودم اصلا دیگ خوابیدم برا خودم تو اون همه سر و صدا

۵ پاسخ

من که زایمانم کلا بیست دقیقه شد بعد رفت
ریکاوری یه ساعت و نیم انگار اونجا بودم و اینکه من پمپ درد داشتم از اول و هیچی از درد نفهمیدم

اخه چرا فشار میدن تو طبیعی فشار میدن که جفت بیاد بیرون سزارین که شکم برش داره میتونن درش بیارن؟

شکمه منو دوبار فشار داد فشار که نبود انگار ماساژ داد دراون حد من منتظره درده وحشتناک بودم خداروشکر دردی نداشت

آخ عزیزم تو حرف میزنی من دردم میگیره باز خدا رو شکر ب سلامت زایمان کردی ...........یعنی میگی طبیعی بهترع؟

برا منم شکمم ک فشار میدادن دقیقا همینجور شد ی لحظه فکر کردم داری داستان منو تعریف میکنی

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۸ ماهگی
پارت ۵
ببخشید دیر شد پسری بیدارشده بود
خلاصه بردنم بخش ریکاوری. برای من بدترین و دردناک ترین قسمت کل این یک روزو نصفی ریکاوری بود . وقتی رسیدم ریکاوری ب درخواست و رضایت خودم پمپ درد برام گذاشتن و سرم وصل کردن یه سرم ساده. تموم ک شد یه سرم زدن ک هنوز دو قطره نرفته بود تو تنم یه درد خیلی شدیدی اومد سراغم انگار یاسین هنوز تو شکمم بود و روده ها و رحمم بهش فشار میومد و تکون میخورد با وجود پمپ درد بازم دردش طاقت فرسا بود و هنوز پاهام سنگین بود و ب هیچ عنوان نمیتونستم حتی انگشتای پامو تکون بدم یا حس کنم . پرستار اومد بالا سرم و حالمو پرسید گفتم خیلی دلم و جای عملم درد میکنه گفت بخاطر سرم جمع کننده رحمه. دردناکه اما دوره نقاهتتو بعد عمل کوتاه میکنه . خلاصه ک چشمتون روز بعد نبینه من از ساعت ۱۰تا ۱تو ریکاوری بودم و اخرم فقط تونستم انگشتای پامو تکون بدم بردنم بخش . خیلی طول کشید تا بی حسی از پایین تنم کامل بره . رسیدگیشون خوب بود و تند تند میومدم زیرم عوض میکردن و شیاف میذاشتن برام و بسیار مهربون بودن تو ریکاوری خونریزیم روون بود بخاطر سرم ها و تو بخش خونریزیم کمتر شد دوسه باری اومدن شکممو فشار دادن دردش کم تر ار اون سرم لعنتی بود . شب ساعت ۱۰ اجازه دادن مایعات بخورم و ساعت ۱۲خودم بدون کمک تونستم از تخت بیام پایین برم سرویس خودمو تمیز کنم بعدم اروم اروم راه رفتم
هزینه کلی بدون بیمه تکمیلی ۲۷میشد
من تکمیلی داشتم شد حدودا۱۴
مامان روشا مامان روشا ۳ ماهگی
سلام مامانای قشنگ.دوروز پیش زایمان کردم اومدم از تجربیاتم بگم و اماحقیقت.اول درموردسوند ک خیلیا میترسن.درد نداشت ولی سوزش داشت ک ی کوچولو اذیت کننده بود اما قابل تحمل.بعدش ک رفتم اتاق عمل بی حس شدم کلا دیگ هیچ دردوسوزشی حس نکردم.در مورد بی حسی اتاق عمل هم دردش مث واکسن قابل تحمل و سریع ک دیگ بعدش کل تنت بی حس میشه و رها. بعد از تزریق بی حسی تنگی نفس گرفتم بسختی میتونستم نفس بکشم ک سریع گفتم نمیتونم نفس بکشم برام اکسیژن گذاشتن و خداروشکر اوکی شدم. از زمان بی حسی تا ب دنیااومدن دخترم 10دقیقه ی رب بیشتر طول نکشید وکل عملم تقریبا یک ساعتی شد. بعدش تو بی حسی شکمم فشار دادن ک چیزی متوجه نشدم رفتم ریکاوری تا دست‌وپام حس گرفت یک ساعتی شد. و از اونجا دردام شروع شد. زمانی ک خواستن ببرنم اتاق عمل گفتن باید باز شکمت فشار بدیم ک اگه چیزی مونده بیاد بیرون. اونجام فشار دادن و خییییلی درد کشیدم و کلی خون ازم رفت. دیگه بردنم بخش دردم خییییلی شدید بود گفتم پمپ درد برام بزارن ک هیچ تاثیری نداشت. شیاف گذاشتم دوتا خیلی بهتر پمپ درد بود. و دردمو تقریبا قابل تحمل کرد.پیشنهاد میکنم ب شدت شیاف دیکلوفناک خیلی جواب بود هم برا من هم برا کسایی ک اونجا پرسیدم استفاده کرده بودن. دیگه تا شب گفتن باید راه برید.میدونم خیلی سخته آدم اذیت میشه ولی خیلی کمک میکنه ب درد و در وکاهش میده پس اصلا در برابر راه رفتن مقاومت نکنید. دیگ باز شبشم شیاف گذاشتم بهتر شدم و فرداشم مرخص شدم.ودر آخر حین زایمان برا همتون دعا کردم ک بسلامتی فارق شید امین❤️
مامان 🌸دیان من🌸 مامان 🌸دیان من🌸 روزهای ابتدایی تولد
مامان ویهان👼🏼🩵 مامان ویهان👼🏼🩵 ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳👶🏻💙
ویهان رو که دیدم دیگه بعدش رو از شدت اینکه سرم ها هوشیاریمو برده بودن بین خواب و بیدار بودم یادم نمیاد یهو دیدم اومدم ریکاوری
اون لحظه ک تختمو تو ریکاوری جابجا کردن خیلی درد داشتم وایی
تو ریکاوری زااار میزدم از شدت درد انقدم احساس تنهایی داشتم ...
گریه میکردم میگفتم توروخدا بزارید مامانم بیاد پیشم اخر نتونستم درد رو تحمل کنم گفتم برام پمپ درد بیارید پمپ درد تو ریکاوری زیاد کمک حالم نشد ولی تو بخش خوب بود
رفتم ک بخش مامانمو همسرم اومدن پسرمم اوردن اونجام خیلی درد داشتم ار درد فقط زار میزدم گریه میکردم پمپ درد کفایت نمیکرد برام 🥺❤️‍🩹
خلاصه وقتی ویهان رو اوردن مامانم بغلش گرف همه رفتن سمت ویهان باز من تنها موندم🤣 فقط گریه میکردم 🫠
بعدش دگ از گشنگی هلاک شدع بودم نمیزاشتن جیزی بخورم حتی اب
ساعتی ک مشخص کرده بودن چیزی نخورم گذشت و گفتن باید راه بری
پاشدم راه برم خیلی سخت بود واقعا سختتت و دردناک بود برای من بشخصه
خونریزیم شدید بود موقع راه رفتن گلاب ب روتون اتاقم کثیف شد انگار شیراب باز شدع بود ...🤦🏻‍♀️
اومدم یه چیزی خوردم و خوابیدم ... در کل سزارینم خیلی دردناک بود
میشه گف فقط برش خوردنمو نفهمیدم دردای زیادی کشیدم تا روز بخیه کشیدن اما خب فدای سر بچم هنوزم ک هنوزه ۱۵ روز میگذره بخاطر بالا اوردن تو اتاق عمل سرمو چرخوندن سر درد و گردن وحشتناک هرروز باهامه 🥺🥲
-و این بود قصه ۱۴ اسفند ما👶🏻💙
انشالله همتون بسلامتی فارغ شید که بعد فارغ شدن کلی راه و مسئولیت دارید😍
مامان مهنا مامان مهنا روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین بیمارستان صارم پارت ۲
.
راستی سوند رو توی بی حسی زدن برام و هیچی حس نکردم. بعدش بردنم ریکاوری و از همونجا دردم شروع شد. اما هرچی گفتم درد دارم برام مسکن نزدن برام و گفتن باید بری بخش. حدود یه ربع ریکاوری بودم بعد رفتم بخش و اومدن بهم لباس پوشوندن و شورت و پوشک برام گذاشتن و شیاف گذاشتن برام. خیلی پرسنلش مهربون بودن و عین مادر رفتار میکردن اصلا نمیزاشتن آدم خجالت بکشه . خلاصه کارامو کردن و بعد بچه رو اوردن ولی داخل تختش بود و نمیتونستم ببینمش. توی بخش هم با وجود شیاف درد داشتم و هم دردای محل عمل بود هم درد پریودی. و از همه اینا بدتر ماساژ رحمی بود . تا وقتی بی حس بودم که چیزی نمیفهمیدم اما توی بخش اومدم بی حسیم رفت و هربار ماساژ میدادن واقعا درد وحشتناک داشت و عذاب میکشیدم. خونریزیمم زیاد بود و ماماها میگفتن باید زیاد ماساژت بدیم خطرناکه خونریزیت که انقدر شدیده. خلاصه تا میومد یه کم شیاف عمل کنه و اروم بشم میومدن ماساژ میدادن و درد وحشتناک میگرفت تو تنم
مامان آرسام😻❤️ مامان آرسام😻❤️ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من
پارت ۳

تو یک اتاق نسبتا بزرگ که با پرده تقسیم شده بود همزمان دوتا عمل میخواستن شروع کنن
من تا وارد شدم پرسنل فوق العاااااده مهربون دورمو گرفتن یعنی عالییی بودنننن
یه دختر مهرربون اومد انژیوکت برام زد گفت ببخشید درد داره مهربون بود خیلیی
بعدش دکتر بی حسی اومد سمتم در عین اینکه داشت حواسمو پرت میکرد مهربون بر خورد میکرد امپول بی حسی زد واسم که اصلاااا درد نداشت اصلااا یه درد سوزش خیلی ملوس که در برابر انژیوکت هیچی نبود
خلاصه سوندم برام تو بی حسی وصل کردن ک اصلااا حسش نکردم هی میگفتم حس دارماااا حس میکردم دارن رو پاهام ضربه میزننن من پامو تکون میدادم میگفتم حس دارماااا بعد برام (ماکس) (ماسک)😂
اکسیژن گذاشتن که با اون انگار رفتم تو فضاااا تو خواب بیداری بودم اصلا یادم نمیاد چی ب چی شد فقططط تکون های شدید شکمم حس کردم بعد بچه رو گذاشتن کنار صورتم شروع کردم گریه کردن
حتی الان یادم نیست چجوری انتقالم دادن تو ریکاوری که ۳ساعتی اونجا بودم برام پمپ درد زدن
نمیشه گفت درد نداشتم اما قابل تحمل بود سوزش بخیه هامو حس میکردم کمر درد داشتم
خلاصه کم کم گزگز پاهام برطرف شد و من تو ریکاوری سعی کردم تکون نخورم زیاد و هی پمب درد فشار میدادم تنهااا قسمت درد ناک سزارین ماساژ رحمی بودد دردش خیلیی بد حقیقتاا سه چهار باری ماساژ دادن و من عملا تو اون لحظه ها جر میخوردم
بعد سه ساعت بردنم تو بخش ک همزمان با شروع ملاقاتی بود و همون زمان پسرمم اوردن پیشمون من خودمو زایمان کرده بودم انگار سفید ریزه میزه😂واکسن یه سری کار های پزشکی نینی انحام داده بودن بعدپرستار کمکم کرد از برانکارد ب تخت بخش منتقل بشم سخت بود و سوزش بخیه اذیتم میکرد کشون کشون خودمو جابه جا کردم
مامان 💙رضا💙 مامان 💙رضا💙 ۵ ماهگی
پارت اول
سلام خانوما اومدم تجربمو از زایمان بهتون بگم من۳۶ هفته و ۵روز ۸ صبح کیسه آبم پاره شد رفتم بیمارستان بردنم بخش زایمان بهم قرص فشار میدادن ولی من نیم سانت هم رحمم باز نبود همش میومدن معاینه میکردن ولی خیلی روندش کند بود درد میومد و میرفت تا ساعت ۱۱شب شروع کردن ب سرم فشار زدن و هر ۵دقیقه درد داشتم اومدن اپیدورال زدن ک من درد حس نکنم ولی اونقدر درد داشتم ک من کامل متوجه میشدم ب جایی رسیده بودم ک هر پرستار و ماما و دکتر و خدمتکارا واسه تمیز کاری میومدن التماسشون میکردم و میگفتم توروخدا کمکم کنید خیلی بد بود تمام استخونام حس میکردم ک دارن میشکنن ولی ۳سانت باز شدم تا ساعت۹ صبح ک دکتر خودم اومد و گفت هم مادر هم بچه دارن میمیرن ببرید سزارین ک بردنم سزارین با اون همه دردی ک روم بود بی حسی زدن و تمام دردام رفت بچه ب دنیا اومد ولی نشونم ندادن و بردنش بخش ان آی سی یو، خودمم بردن آی سی یو بخاطره حال بدی ک داشتم وقتی بردنم بخش ان آی سی یو تازه دردام شروع شد و اثر اون آمپول و قرص های فشار دوباره برگشت ک اومدن بهم مخدر زدن
مامان سلنا مامان سلنا ۵ ماهگی
خاطره زایمان سزارین(۲)
کلا حس خوبی نداشتم همش نفسم قطع میشد عملمم خیلی طولانی شد نمیدونم چون سز دوم بود اینطوری بود یا نه ساعت۱۱منو اوردن ریکاوری باز انقد اونجا هم شلوغ بود یک ساعت هم اونجا موندم اثر بی حسیم کامل رفت و درد داشتم در حالی ک سر سز اول من تا ۶ساعت حس نداشتم و حالم عالی بود دیگ باخواهش برام مسکن زدن و بردنم بخش بعد چند دقیقه اومدن چند نفر بالا سرم و شکممو محکم فشار دادن مررردمو زنده شدم بلند بلند گریه میکردم اونا هم برخورد خوبی نداشتن بااینکه بیمارستان خصوصی بود خیلی عذاب کشیدم مامانمم بادیدن من گریه اش گرفت باز رفتن یک ساعت دیگه اومدن فشار دادن و همچنان درد داشتم همه ترسم راه رفتنه بود اما با وجود دردی ک سر فشار دادن شکمم کشیدم درد این کمتر بود تا صبح سه بار پاشدم راه رفتم و رفتم سرویس حالم با راه رفتن بهتر میشد.خلاصه ک اونشب گذشت و صبح هم پاشدم راه رفتم پشتم با پاشنه پام ب شدت درد گرفته بود و همچنان هم پشتم درد میکنه اومدم خونه رفتم دوش گرفتم و الان اوکیم روزای اول دردم با شیاف قابل تحمل بود خلاصه این زایمان خیلی سخت بود برام اما گذشت و خداروشکر دخترم الان بغلمه و سالمه و همه این درد کشیدنا فدای یک تار موهاش🥰😊❤️
مامان قلب من(💙) مامان قلب من(💙) روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
رفتم ریکاوری خیلی خوابم داشت ولی ب زور خودمو بیدار نگه داشتم. نینی اوردن شیر بخوره گفتم شیر دارم؟ گفت اره باید چک کنیم میتونه بخوره یا نه. ی ساعت تو ریکاوری بودم و بعد با پسرم منو بردن بیرون اتاق عمل. همه منتظر بودن منم این لبخند از لبام نمی رفت اون حس خوب. پرستار گفت خوبی گفتم عالی هنوز بی حسم، 🤣 رفتیم بخش رو تخت گذاشتن منو و همراهام اومدن و پرستارا هی میان چک کنن . چند بار شکمو فشار دادن ک همه تو بی حسی بود ولی یکیش وقتی بود ک بی حسی داشت میرفت و ی کوچولو درد داشت دو ثانیه فقط گفتم آیی یواش. دیگ ساعت ملاقات شد و من خوشحال ک هنوز بی حسم همش منتظر دردای پریودی شدید بودم. دیگ داشت بی حسی از بدنم میرفت حس میکردم گز پاهام ب مچ رسیده مثلا ولی هنوز بی درد. پرستارا هم هر 3 ساعت شیاف میزاشتن. ملاقاتم انقد صحبت و شوخی کردم ک نگو همه گفتن واقعا درد نداری گفتم نه هنوز بی حسم. دیگ تقریبا 5_۶ غروب ی حس خیلی ریزی قسمت بخیه داشتم درد نه. ساعت ۷ گفتن مایعات شرو کن که انگار دنیارو ب من دادن چون خیلی تشنم بود. با نسکافه و اینا شرو کردم چایی نبات و... تااا ۱2 شب مایعات خوردم ولی کم کم ک حالت تهوع نگیرم ی وقت. ازشون پرسیدم کی باید راه برم گفت 12.منم کم کم رو تخت شرو کردم ب تکون دادن پاهام چون خشک شده بود ک واسه راه رفتن کارم اسونتر باشه. هنوزم درد نداشتم ولی میدونستم جا بخیه هام ی فشاری هست. ساعت 12 گفتن بیا راه بریم منم کابوس بود برام چون همه از اولین راه رفتن نالیده بودن اینجا. اروم بلندم کردن از تخت نشستم. ی حس بدی هست درد نیست یکم نشستم راستی قبل راه رفتن یواشکی 2 تا شیاف گذاشتم با خودم برده بودم. نشستم رو تخت و اولین پایین اومدن خیلی سخت بود. درد نداشت ولی ادم نمیتونست چطوری بیاد🤣
مامان روژیا مامان روژیا ۴ ماهگی
پارت سوم
بعد بردنم ریکاوریدخترمو بهم دادن بهش شیرمو دادن گفتن بزار یکم بخوره گذاشتن تو دستگاه تا سردش نشه تا کارای پرونده تموم شه رفتیم بخش گذاشتنم سر تخت تا بی حس بودم به جز اتاق عمل اونجام شکممو فشار دادن دوبار ولی خوشبختانه حسی نداشتن و من خوشبخت ترین بودم ک درد سوندو دیگه نداشتم به خاطر بی حسی بعدشم ک بی حسیم رفت درد انچنانی نداشتم تا نصف شبش ولی خیلی گرسنه بودم ساعت ۱۲ ک اتاق عمل بودم تا ۹شبش هیچی نخوردم به علاوه اینکه روز قبل عملم ساعت ۴ونیم عصر نهار خوردم بعد شبشو ک نزاشتنبستری شم مامانم گفت اشکال نداره ناشتا باش نکنه صبحش بستری شی که خدارو شکر همونطورم شد و من یه روز کامل و پنج ساعت روش ناشتا بودمنصف شب رفتم توالت و مامانم میگفت باید راه بری ک اصلا نمیتونستم پرستارو صدا کرد یه امپول به ران پام زد با یه شیاف ک حالم بهتر شد الانم جای عملم درد داره بعضی وقتا زیلد میشه بعضی وقتام خوبم این بود زایمانم و در مقایسه با زایمان اولم بعد از بی حسی درد کمتری داشتم خیلی هم کمتر ک نمیدونم چرا اینطوری بود امیدوارم همه ی مامانا این لحظه ها رو تجربه کنن و بچه هاشونو صحیحو سالم بغل بگیرن❤️
مامان نفس مامان نفس ۶ ماهگی
سلام مامانا اومدم از زایمان زجر اورم براتون بگم ک اون دنیا رفتم و برگشتم🙂
من تاریخ زایمانم ۱۷ اردیبهشت بود و رفتم بدون درد بستری شدم با سرم فشار
۱۷ کلا درد کشیدم ۱۸ کلا درد کشیدم و جوری بود ک انژیوکت و خودم درمیاوردم میدوییدم بااون دردم تو سالن و جیغ میزدم و ی چیزی بگم شاید باورتون نشه میخاستم خودمو بکشم اخرش خلاصه با سه تا سرم فشار و تو دوروز درد های وحشت ناک کلا من ۳ سانت باز شد رحمم بعد کیسه ابم ترکید
ی دردایی داشتم تخت بامن میلرزیدوقتی میگرفتمش و گریه ب کمرم فشار میومد شکمم سفت میشد و بچه خودشو جمع میکرد
زیر دلم وای وحشت ناککککککک میگرف ول نمیکرد دیگ اخر سر دکتر اومد اوضامو دید گف سریع برو اتاق عمل ساعت ۱۲ و نیم شب ک شد ۱۹ اردیبهشت منو بردن با دردای وحشتناک اتاق عمل و لرز گرفته بود منو بعد میگفتم زود بی حس کنین من دردم بیوفته و حتی من امپولی ک ب کمرم زدن هم نفهمیدم🙂
بدنم بی حس شد از معده ب پایین
ودردم قط شد و انگار دنیا ماله من شد و یک و پنج دقیقه دخترم ب دنیا اومد و دیدمش از شدت دردی ک کشیده بودم دوروز خابم برد تا اخرای عمل بعد ک بلند شدم گفت پنج دقیقه مونده کارت تموم شه و اولین دعایی ک کردم حین زایمان گفتم خدایا هرکس زایمان طبیعی رو خودت بهش کمک کن
و تموم شد اوردن منو بخش ک بیچاره بابام و مامانم و همسرم فقط پشت در صلوات و گریه و نذر و نیاز کرده بودن ک منو بردن بخش ساعتی ۴اینا بود رفتم انگار تازه ب دنیا اومده بودم🙂
خلاصه ک درده جفت زایمانا رو کشیدم