سوال های مرتبط

مامان دلسا خانمم💕 مامان دلسا خانمم💕 ۹ ماهگی
+تجربه زایمان طبیعی ۲+
خونه مون ۵۰ تا پله داره چند بار پله هارو بالا پایین کردم شکمم سفت شده بود مثل سنگ نی نی خودشو قلمبه کرده بود ولی حرکاتش برعکس هر روز کم شده بود خیلییییی نرسیدم که بخاطر زعفرون باشه که خوردم منزل هم تنها بودم یه کم دراز کشیدم گفتم احتمالا درد کاذب هست میگذره ولی بهتر نشدم همچنان هم لکه بینی داشتم رفتم زیر دوش آبگرم کمرمو ماساژ دادم بازم درد داشتم از حدود ساعت ۴ دردا منظم شده بود هر ۷ دقیقه می گرفت تا قبلش دردم یکسره بود از کمر می کشید به سمت زیرشکم مثل روزای اول پریودی ولی قابل تحمل
باز نشستم روی توپ بالا و پایین کردم به ماما همراهم پیام دادم که درد و لکه بینی دارم از صبح که معاینه تحریکی شدم و دردم منظم شده و قطع نمیشه و اینکه زعفرون خوردم می ترسم 🫠حتی عکس لکه بینی رو فرستادم واسش گفت شو زایمان هست و نگران نباش نهایتش تا فردا دو سانت میشی و اگر خیلی نگرانی برو زایشگاه معاینه بشو اگر ۴ سانت بودی خبر بده من بیام وقت معاینه صبح ۱/۵ سانت بودم خلاصه تا حدود ۶ تحمل کردم دیدم دردا شد هر ۳ دقیقه و منظم ،دیذم جدی نمیگیره منو تماس گرفتم با دوستم که چند وقت زایمان کرده بود شرایطم رو گفتم گفت دردات شروع شده ولی چون شکم اول هستی تا فردا شب یا پس فردا ظهر تحمل کن الکی نرو بیمارستان که اذیت میشی گفتم باشه ولی دردم کم نمیشد و انقباض منظم داشتم زنگ زدم همسرم گفتم بیا منزل من اینجوری شده شرایطم تنها نباشم ...
مامان دایان 👼🏼💙 مامان دایان 👼🏼💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان من ( سزارین ) پارت دوم
ولی متاسفانه دکتر های شیفت با این که اورژانسی بودم به خاطر پول هیچ کدوم به گردن نگرفتن و ما بر گشتیم خونه که یکشنبه یه روز قبل عمل دکترم گفته بود مطب باش که دوباره چک کنم اگه بچه بریچ باشه عمل میکنم سفالیک شده باشه برو طبیعی من اصلا عمل نمیکنم 😐 که رفتم مطب ازم پرسید مشکل خاصی نداری ؟ گفتم چرا چند روزه که انقباض های منظم دارم که یادش افتاد بله ... گفت برو بیام معاینات کنم که بازم تو مطب معاینه شدم که شده بودم یه سانت و نیم و کلی غر زد که چرا اون روز تورو بستری نکردن و این همه اذیتت کردن گفت نامه میدم اورژانسی برو بیمارستان که همین امشب عملت کنم و بازم اورژانسی فرستاد بیمارستان که از ساعت شش عصر بیمارستان بودم تا دوازده شب که همش معاینه کردن و نوار قلب برداشتن که من بعد از کلی معاینه به خونریزی افتادم و بازم به خاطر این که رایگان میشد همه چی هیچ کدوم از دکترا گردن نگرفتن که بستری کنن منم خیلی میترسیدم که چون به خونریزی افتاده بودم شب بر میگردم خونه خدایی نکرده یه اتفاقی بیوفته چون تا بیمارستان یه ساعت راه داشتیم
مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۵ ماهگی
مامان محمد مهدی 💙👶 مامان محمد مهدی 💙👶 ۵ ماهگی
تجربه زایمان قسمت چهارم:
رسیدم خونه با ماماهمراهم تماس گرفتم و وضعیت رو گفتم، ماماهمراهم چون نگران وضعیت من بود و باید از کرج میومد تهران پیشم و ساعت ۵ تا ۷ کلاس بارداری داشت قبلا به دکترم گفته بود که برم کلاس رو یا نه و دکتر هم تو مطب بهش زنگ زد و وضعیت منو گفت و گفت فکر نکنم به این زودی لازم باشه بیای تو کلاست رو برو
ماما بهم گفت ورزشاتو بکن ولی خودت رو خسته نکن، انرژیت نصف قضیه است، اگه درست نخوابیدی برو استراحت کن، گفت نیم ساعت روی توپ باش و ورزش کن و بعد ده دقیقه سجده برو و دوباره توپ و... . گفت اگه دردات شدید شد یا به هر دلیلی دوست نداشتی بمونی خونه بهم بگو و برو بیمارستان
یکم نشستم رو توپ دیدم دردام نمیذاره اذیتم، گفتم برم یکم دراز بکشم حالا وقت هست، ساعت حدودا ۵ بود که من رفتم یکم بخوابم ولی دردا اجازه نمیداد، پیش همسرم دراز کشیده بودم، فاصله دردام رو که اندازه گرفتم دیدم هر ۵ دقیقه است، خیلی تعجب کردم گفتم اخه از الان چرا ۵ دقیقه ایه یعنی چی؟ گفتم لابد اشتباه میکنم درست اندازه نمیگیرم. اخه قبلش اصلا زمان دردارو چک نکرده بودم
مامان محمد مهدی 💙👶 مامان محمد مهدی 💙👶 ۵ ماهگی
تجربه زایمان قسمت پنجم:
دیدم خوابم که نمیبره پاشدم برم دستشویی و بذارم همسرم یکم بخوابه چون قراره باهام بیاد سر زایمان، خودم خداروشکر خوب خوابیده بودم نزدیکای ظهر پاشده بودم
رفتم دستشویی با ترشحای قهوه ای یکم حس کردم آب ازم ریخت ولی گفتم نه لابد همون ترشحه، خودمو شستم اومدم بیرون که دیدم انگار یه چیزی میخواد ازم بریزه سریع رفتم دستشویی هنوز به سرویس نرسیده بودم که ازم اب و ترشح ریخت دیگه مطمئن شدم کیسه آبمه
ساعت ۶ بود، سریع همسرمو صدا زدم زنگ زدم به ماماهمراهم و گفتم کیسه آبمه، گفت باشه پس تو برو بیمارستان منم میام، چون دکترم گفته بود زود نرو پرسیدم زود نباشه میخواید بمونم بیشتر😂 گفت نه برو
دیگه سریع پد گذاشتم و رفتیم سمت بیمارستان
و نگم براتون از ترافیکای تهران و کرج اونم عصر چهارشنبه، اونایی که میدونن فقط میفهمن چی میگم 😶
ما ۶ راه افتادیم ساعت ۷ و نیم رسیدیم بیمارستان، در حالی که بدون ترافیک ۲۰ دقیقه هم راه نیست
مامانم اینا هم که از کرج قرار شد با ماما همراهم بیان اوناهم ۸ و نیم رسیدن بیمارستان