من خیلی اعتماد به نفسم پایینه حالم بده یه وقتای که همسرم ازم ایراد میگیره حس میکنم هیچی بلد نیستم خونه داری یا مثلا آشپزی یا چیزای دیگه یا میگه خیلی به فکر شوهرتی اینجوری اینقد اعتماد به نفسم نابود شده که اصلا دیگه ندارم یه جای میرم سرم پایین اصلا حرف نمیزنم همش تو خودمم، شام و نهار براش درست میکنم لباساش میشورم میگه کثیفن باز، صبح ها میره بیرون بلند میشم میگم وایسا برات صبحونه بیارم میگه نه میرم خونه مادرم میخورم 😢، شبها هم میره همراه دوستاش کباب میزنه میاد، خونه رو جمع میکنم به بچم میرسم ولی باز عیب میگیره چرا حیاط مثلا تمیز نیس میگم من دخترم به شدت جدیدا از وقتی باردار شدم لجباز. شده همش گریه میکته دنبالم میگه نرو بشین کنارم یا بغلم کن میگم نمیزاره بچه، خونه مون بزرگه تمیز کردنش سخته تا انجام میدم با غذا درست کردن شب میشه با اینکه جمع میکنم تمیزه میگه نه چرا به باغچه نمیرسی حرص نمیکنی علف های هرزو 😐 گفتم خب تو انجامش بده میگه نه من سرکارم اینا کارای توعه یعنی همین به کارم زورش میاد انجام بده هیچی بعد میگه همه کارات اینجورین اهمیت نمیدی به هیچی والا بخدا دیگه چیکار کنم. اینقدر عیب میگیره. یه لیوان آب بلند نمیشع بخوره صدا میکنه من حامله بلند شم براش ببرم، مادرش لوسش کرده تو خونه همه چی جلوش آماده دست به سیاه و سفید نمیزنه این شوهر بعد هم هی از من عیب میگیره بخدا اعتماد به نفسم نابود شده میخوام کارای خونه رو بکنم عی پیش خودم میگم من بلد نیستم من بی هنرم یا فلان حالم خیلی بده بس که بهش فکر کردم دیوونه شدم عصبی شدم فکری شدم، 😔

۱۳ پاسخ

عزیزم میگن زندگی مشترک نه یکی به خوشی یکی به درک
تا زوده جلوش وایسا نذار غرورتو لع کنه یا اینطوری خوردت کنه اگر قرار باشه اینطوری هرروز بزنه تو سرت که تو هیچی بلد نیستی که صبحونه کناره تو که زنشی نمیخوره شبم پیشه رفیقاشه
توهم میتونی اینطوری باشیا ولی زندگیت برات مهم تره
کلفتش نیستی که یا آدم آهنی که بیست چهاری بخای تمیز کاری کنی آشپزی کنی آخرم بیاد ایراد بگیره خیلیم داری منت سرش میزاری که براش کار می‌کنی دوست نداشت می‌تونه بره خونه ننش براش آشپزی کنه و لباساشو بشوره والا

اینو یاد بگیر ما زنا هم انسانیم حیوان یا رباط نیستیم که فقط کارای خونه رو باید انجام بدیم بدم یکی از راه برسه بگه بده یا ایراد بگیره
😒👌🏼

دیگه حرفاشو به تخمکام گرفتم و الکی میگفتم چشم
فقط ظلهر خونه رو قبل اومدنش مرتب میکنم و یه شام میزارم .
همونم زیادیه
اونقدر غر غر میکرددد
ولی الان عادت کرده دیگه
الان یه لیوان آب هم دستش میدم تشکر میکنه
خیلی فرق کرده

دیگه اینقدر فکر کردم دیدم اون صدش رو برای من نمیزاره چرا من دارم خودمو میکشم که براش عالی ترین باشم و هر روز بهتر از دیروز باشم؟؟

نگا فقط یک کار کن ، از این به بعد هیچکار نکن ، ینی فقط یه جمع و جور معمولی و یه غذا درست کن.چند روز واااااقعا هییچ کاری نکن. بعدش اگر غر زد یچیزی گفت ، بگو خودت مگه نمیگفتی من هیچکاری نمیکنم و هیچی بلد نیستم؟ الان واقعا هیچکار نکردم که ببینی زندگیت بدون نظم یه زن چجوری میشه. پس لطفا سرت رو از باسن مامانی و رفیقات بکش بیرون و به زندگیت برس.اگر هم نمیتونی شاید یه روزی از همین روزا اومدی خونه ، دیدی خونه خالیه و هیچ کس نیست.😌

الهی بگردم برات چقدر بی درکه با این حالت مگه میتونی باغچه بیل بزنی یه مدت هیچ کاری نکن خودتو به درد و مریضی بزن بگو در توانم نیست

واااا خدا ینی نمی‌فهمه یه زن حامله تو خونس من بخدا غیر از غذا درست کردن کاری نمیکنم شوهرمم هیچ توقعی ازم نداره تازه خودش کمکم میکنه....
چقد پرو😑بنظرم کم محلش کن به حرفاش اهمیت نده برات مهم نباشه خوب میشه

از لحاظ قانونی وحتی شرعی زن هیچ وظیفه ای نداره توی خونه شوهر حتی ی لیوان بشوره آقای خونه یا خودش باید انجام بده یا خدمتکار بگیره حالا وقتی خانم میاد کارای خونه رو انجام میده غذا میزاره در واقع داره به شوهرش لطف میکنه وگرنه هییییچ وظیفه ای نداره
براهمینه توی قانون اجرت المثل ایام زناشویی تعریف شده

عزیزم اصلا مشکل از شما نیس.. شوهرتون خیلییی بی درک و فهمه متأسفانه😶🤦🏻‍♀️

اهمیت نده ب گوش ناشنوا بگیر😂😂🤧بهترین کار

😂😂🤧ما تازه اومده بودیم از دکتر اومده میخاد اب سردبخوره هی میگه چرایخ نمیزاری فلان بهمان میگه کارخونه رو انجام نمیدم ب دخترمون میگه بریم خونه مردم اب سردبخوریم بااینک خوردن تموم کرده میخاستم چای دری کنمو یخ بزارم😂😂زاشتم واس خودش غربزنه چون حوصلش ندارم درک نمیکنن جای مانیستن

بزار حرف بزنه،چندوقت‌کارای‌خونه رو‌انجام‌نده ،بهش‌رونده،ناز‌کن‌تا‌درست‌شه‌یعنی‌چی‌که‌اینهنه‌اذیت‌میکنه‌زن‌حامله‌رو


اصلا به حرفاش توجه نکن دلیلم نیار ،بگو خیلی ازت برمیاد و خودتو همه چیز تموم میدونی ی روز مرهصی بگیر بیا باهم کارارو رو ب راه کنیم

شرایطت مثل منه ولی من حدودا ۶ ماه یا یکسال اول زندگی اینقدر بهش بها میدادم از بس عاشقش بودم. شوهرمم در همین حد عیب گیر بود .

ایی خاهر چی بگم 🥺🤦

سوال های مرتبط

مامان امیرسام وآنیسا مامان امیرسام وآنیسا هفته سی‌ونهم بارداری
خانما خلاصه رمان
این دختره هر روز خدا از دست شوهر خواهر فراری بود یه روز میرم خونه خواهره.
سعی میکنم تنها نشه با اون شوهر خواهره ولی مامانش میگه برو تو اتاق خواهر ساک لباسی و بیار اگه پی حرفم نمی‌رفته دیگه هیچی وقتی کیزه میبنه رضا رو مبل خوابه آروم می‌ره که ساک و برداره مچ دستش و میگیره و هی می‌کشه سمت خودش باران دستشو میگیره به دیوار و زور میزنه قالی که زیر پایی باران بوده جمع میشه از شدت فشاری که داشته سریع از اون جا میاد بیرون و تصمیم میگیره به مادرش در مورد این مسیله صحبت کنه وقتی بر میگردن خونه با ترس و لرز به مامانش میشه
مامانش شوکه شده بوده نمیدونست چیکار کنه
همش میگفتم تو مطمینی باران هم همه ای داستان و میگه و میگه مامان باید خودت بهش بفهمونی اگه نگی موقعی خودم و میکشم
مامانش بر میگرده میگه من نمیتونم زندگی خواهرت و از هم بپاشم
تا باران این و میشنوه از درون داغون میشه دیگه کلامی حرف نمیزنه
باران .. مگه میشه مامانم تو این موقعیت هم به فکر خواهرم باشه آخه برای چی