۴ پاسخ

شاید متوجه حرفت نشده، مگه میشه دوستت نداشته باشه!!! فکرایی میکنیااااا
هرموقع تو تونستی بچتو دوستنداشته باشی اونم میتونه

چ اشکالی داره که انقدر پسرتو دوسداره باید خیلی هم خوشحال باشی از قدیم گفتن نوه شیرین تر از اولاده، من ک میگم زنگ بزن

وای مامان و بابای منم بخاطر ماهان میان پیش من
جرات ندارم یه کوچیک ترین اخمی به ماهان بکنم🥲
ولی خوشحالم ک دوسش دارن
همیشه مامان و بابام میگن نوه خیلی شیرینه

زنگ بزن حتما دوستت داره یا شاید تو شرایطی بودن نتونسته خوب صحبت کنه شاید روز خوبی نداشته حتما دوستت داره خیالت راحت

سوال های مرتبط

مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
قسمت هفتم
من از اول بارداریم هیچ دوستی نداشتم خواهر هم ندارم خانواده شوهرم هم اصلا اصلا اهل همدلی نبودن کم هم اذیتم نکردن.
همینکه همسر دوست شوهرم که دکترهستن گفت بیا به شوهرم گفتم ببین اینا کمیسیون منو رد میکنند شنبه منو میبرن طبیعی . اگر نتونستم تازه میبرن سزارین . بریم اونجا کلی هم حرف و فشار عصبی بارم میکنن بیا بریم پیش خانم همکارت
گفت باشه رفتیم زایشگاه شهرمون. همین که رسیدم بهش زنگ زدم کجا بیام گفت بیا تریاژ من میگم تو دختر خاله منی ( خیلی ذوق کردم وقتی اینو گفت چون هیچ حامی عاطفی نداشتم ) رفتم تریاژ گفتم من دختر خاله فلانی ام گفتن خانم دکتر منتظره و فلان فهمیدم. دانشجو تخصص زنان هست . رفتم تا منو دید و سونو رو دید گفت تو نباید طبیعی زایمان کنی چقدر بی انصاف بوده دکتر اولت‌ گفت حال خودت چطوره و فلان یکم حرف زدیم گفت بهت یک ساعت بعد زنک میزنم کارت دارم گفتم باشه. رفتم پیش همسرم گفتم بریم خونه تا یه ساعت زنگ میزنه خانم دکتر ک اسم کوچکش هم فرشته بود. و واقعا فرشته زندگی من و بچم شد ... به یک ساعت نرسید ساعت حدود ۱۲ظهر بود تماس گرفت گفت نهار خوردی؟ گفتم نه. گفت نخور و ناشتا بمون برو ساکت رو جمع کن و بیا همون تریاژ..... من به لحظه حس کردم کل بدنم یخ زد. گفتم منو می‌خواین سزارین کنید ؟ گفت آره اگر بشه... گفتم باشه رفتیم خونه
مامان آیلین🩷🌈 مامان آیلین🩷🌈 ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۲
بعد دیگه اومدم خونه استراحت کردم کامل فقط دراز میکشیدم رو تخت ولی کمر دردم اصلا قطع نمیشد
گذشت روز جمعه صبح ساعت ۹کمرم چند بار دردش گرفت و ول کرد اولش محل ندادم بعد گفتم شاید درد زایمانه بزار ساعت بگیرم ببینم از کی میگیره ول میکنه
دیدم ۵دیقه یبار میگیره ول میکنه وقتی میگرفت انگار مهره کمرم میشکست
دیگه زنگ زدم همسرم اومد خونه به دکتزم گفتم گفت تحمل کن برو زود امپول ریه رو بزن اگه تونستی تا فردا تحمل کن😓😓😓😓فردا هم ۳تا دیگه امپولو بزن فردا عمل کنم
رفتم امپولو زدم اومدم خونه دیگه رفته رفته بدتر میشد دردام بیشتر میگرفت
همسرمم هی میگفت پاشو بریم بیمارستان من اگه میخاستم درد طبیعی بکشی چرا خواستم سز بشی
ولی نمیدونم چرا دکترم میگفت بچه میره دستگاه😕😐😐😐۳۷و۶زوز
دیگه ساعت ۴بود من زنگ زدم دکترم گفتم من دیگه تحمل ندارم اونم میگفت صبر کن یکم برا خودت میگم بچه میره دستگاه
اقا گوشیو قطع کردم دیدم انگار دستشویی کردم اب ریخت رفتم دستشویی پد گذاشتم راه رفتم دیدم اره اب میاد ازم بعد پدو نگا کردم دیدم ترشح سبز رنگم روشه دیگه ترسیدم همسرم زنگ زد دکتر گفت زود خودتونو برسونین بیمارستان منم میام الان
مامان سام مامان سام ۶ ماهگی
مامان آروین مامان آروین ۲ ماهگی
مامان امیرعلی و نورا مامان امیرعلی و نورا ۸ ماهگی
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
#پارت ۴
شوهرم رفت دنبال کارای بستری منم زنگ زدم به مامانم که بیا بستری دارم میشه تا شب زایمان میکنم مامانم شوک شده بود دیگه زنگ زدم به دکتر اونم شوکه شده بود و خوشحال خلاصه با ماما همراهم هماهنگ کردم گفت ۴ شدی میام فعلا بخواب طول میکشه یعنی هیچ کس فکر نمیکردم من زودی باز بشم من همین که داشتم حرف میزدم کلا ۵ دقیقه هم‌نشد همچنان دردام خیلی نامنظم بود ولی وقتی میگرفت حالم بد میشه یهو یه درد شدید گرفت رفتم به پرستار گفتم خیلی خوش برخورد بودن همشون گفتم میشه معاینه کنی گفت الان شدی گفتم بازم بشم دردم بیشتر شده معاینه کرد گفت وای ۶ سانت شدی 😁😍گفت برو بگو سریع بیارن برو بخواب رو تخت تو اتاقت منم گفتم بزار یه دسشویی برم بعد میرم دنبال شوهرم که بگم سریع بیا همین که رفتم دسشویی دیدم ازم لخته های کوچیک خون اومد یکم استرس گرفتم ولی بازم گفتم نزدیکه اومدنته دخترم واقعا موندم اینهمه بیخیالی از چیه شوهرم میگه از عشق مادریت که دوست داشتی زودتر بغلش بگیری
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت۲

خب صبح شوهرم ساعت ۵بلند شد بره سرکار اون موقع بیدار شدم ولی چشام تو خاب بود فهمیدم شوهرم لباساشون پوشید ظرف غذاشو گرفت ولی تا از در رفت بیرون من خوابم برد بعدش ساعت ۶و نیم دوباره با درد شکم بلند شدم دردم شدید ولی قابل تحمل بود خب منم دیدم تا الان شکمم اینطوری درد نداشت به شوهرم پیام دادم که منم دلم درد داره اونم گفت چیکار کنم من تازه رسیدم سر کار الان باید گوشی رو بذارم اگه دردت زیاد شد بهم زنگ بزن منم بااینکه از حرفش ناراحت شدم قبول کردم حالا هی میبینم دردم بیشتر و بیشتر میشه با خودم گفتم من وسایل زایمانمو خریدم ولی هنوز تو ساک جمش نکردم رفتم حدود هشت و نیم بود رفتم لباس رو تو ساک گذاشتم و دو دل شدم که به کی خبر بدم آخه نه کسیو داشتم یا هم اگه داشتم باهام قهر بودم مامانم اینا نبودن مثلاا خواهر شوهرم باهام قهر بود منم به ناچار زنگ زدم مامان بزرگ که زن چهارم بابا بزرگمه زنگ زدم بهش گفتم درد زیر شکم و درد کمر دارم هر پنج دقیقه یکبار میگیره یکبار ول می‌کنه اونم گفت نترس چیزی نیس بعد ده دقیقه دوباره زنگ زد گفت برو نبات داغ کو بخور ببین دردت کم میشه یا زیاد منم رفتم نبات داغ خوردم دردم زیاد شد زنگ زدم گفتم دردام الان هر سه دقیقه یباره اون دوباره گفت نگران نباش خب تا ساعت یازده همینطوری پیش رفت هی میخاستم بخابم از درد تا چشام بسته میشد یا شوهر یا مامان بزرگم هر دو شون برام زنگ میزد من تا از خاب میپریدم با زنگاشون دوباره دردم بیشتر و بیشتر میشد...
مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
خلاصه منو بستری نکردن و من خیلی ناراحت بودم اومدم خونه کلی گریه کردم
اصلا دوست نداشتم بازم باردار باشم ،دوست داشتم زایمان کنم از صبر کردن خسته شدم
رفتم عطاری تخم شوید بخرم ،اون خانم دکتر طب‌ سنتی‌ هم بود بهم گفت برای چی میخوای منم شرایط رو بهش گفتم...۴۰ هفته کاملم و ...
بهم گفت چرا وایستادی،بچه تو خشکی میوفته،مدفوع میکنه و...
اگه اتفاقی بیوفته نظام پزشکی مسئولیت قبول نمیکنه
خلاصه تو دلم خالی شد
به دوستم زنگ زدم از دکتر خودش مقدسه جهانشاهی نوبت گرفت
و رفتم پیشش ،،گفت تو اصلا طبیعی بزا نیستی مخصوصا با این همه کار که تو کردی، معاینه کرد گفت دستم به جفتت میخوره برای طبیعی احتمالا به مشکل بخوری ،خودش سونو کرد گفت آب بچه کمه،سونو بیرونم برو
رفتم سونو وزن بچه گفت ۳کیلو ۸۰۰
برگام ریخت😂😂😂چون من اصلا شکم نداشتم
گفت آبش اونقدری کم‌ نیست
خلاصه رفتم جواب رو نشون بدم
من دیگه از طبیعی ترسیده بودم و از صبر کردن خسته
تصمیم گرفتم برم سزارین
مامان 💙رادوین💙 مامان 💙رادوین💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳:
رفتیم خونه و با خیال تخت خوابیدیم تا ساعت ۴ صبح دردام شروع شد اولش دیر به دیر بود اما توجهی به نظم دردام نداشتم تا اینکه تایم گرفتم دیدم دردام هر ۱۰ دقیقه یبار ۵ دقیقه درد دارم تا ساعت ۶ چک کردم دیدم منظمه و نه انگار جدی جدی زایمانم نزدیکه دیگه ساعت ۶ونیم بود همسرمو بیدار کردم ک من درد دارم و فک کنم این کوچولو داره بدنیا میاد گفت دردات چجوریه گفتم خیلی قابل تحمله گفت پس بگیر بخواب که انرژی داشته باشی اگه خواستی بزایی 😄😄 منم حرف گوش کن خوابیدم تا ۸ونیم ک یهو با درد بیدار شدم پاشدم ساک خودمو پسرمو تکمیل کردم با کمال آرامش صبحانه خوردم آرایش کردم خونه رو جمع کردم و رفتیم بیمارستان وقتی رفتیم ۱۱ونیم صبح بود رفتم اول زایشگاه معاینه کرد گفت خانم ۵ سانت دهانه رحمت بازه زنگ زد دکتر دکتر گفت بهش بگید لجبازی نکنه بستری شه😆😆دیگه رفتیم کارا پذیرش و کردیم و با خیال راحت زنگ زدم به مامان و بابام خندان ک من دارم میرم زایمان بیاین 😄 اصلا درد نداشتم یعنی