درد و دل شبونه
از اون روزی که این پست رو تو گهواره نوشتم حدود دو ماهی میگذره. حدودا یه ماهی میشه تموم اون اتفاقا عوض شدن. از وقتی سه ماهگی دایار تموم شد ما داریم از داشتنش لذت میبریم. زندگیمون با وجودش قشنگ تر و جذاب تر از قبل شده و سه تایی با هم عشق میکنیم 😍همه اون اتفاقای بد از بین رفتن. دایار خوابش منظم و خوب شده، تموم عادت های بد خوابش رو ترک دادم. تو ماشین آروم شده با هم میریم بیرون میگردیم، پیاده روی میریم، دیگه من و‌ همسرم سر سفره با هم میشینیم‌ و با لبخند و صداهای دایار اشتهامون چند برابر میشه، اکثر جاهایی که بخوام رو میرم، غذاهامون سر جاشه راحتر از قبل میتونم به کارای خونه برسم، من یه تایمی از روز رو‌میتونم برای خودم باشم. بیام پای گوشی، تلوزیون ببینم. خدا رو شکر میکنم اون روزا تموم شدن. اون روزا برام کابوس بود طوری که هیچ وقت به زبونم نمیاد بگم‌ آخییی دایار نوزاد بود... یا از اون‌ دوران بگم‌یادش بخیر. خدا رو شکر گذشت، خدا رو شکر بیشتر از این سه تاییمون عذاب نکشیدیم. امیدوارم هر کی درگیر کولیک بچشه زودتر تموم شه و الهی هیچ بچه ای هبچ وقت هیچ دردی نداشته باشه ♥️

تصویر
۶ پاسخ

عزیزممم🥹

سلام عزیزم. رفلاکسش چطور شده؟ اشکار بوده یا پنهان و الان خوب شده ؟ بدون دارو؟

منم همینطورم اون روز میخندید باورم نمیشد این همون بچه ای باشه که تا چهارماهگی فقط گریه ازش دیدم فکر میکردم قراره همش همینطوری باشه انشاءالله تنشون همیشه سالم باشه

منم دقیقا همین بودم ولی الان دلم برای تماممم اون لحظه ها تنگ شده.خیلیی ناراحتم که چرا صبرم بیشتر نبود چرا بیشتر بغلش نکردم چرا تمام فکر و کارم رو پسرم نزاشتم چرا اتقدر مهم بود که خونه جمع بشه و کلییی چراهای دیگه.
الان ولی دیگه هیچی مهم نیست گاهی خونه منفجر میشه ولی مهم نیست عذا نداریم مهم نیست چون دیگه دلم نمیخواد روزای بیشتری از دست بدم و بعدا حسرت بخورم

سلام عزیزم
ولی ۴ ماهه که بشن یه دو سه هفته ای باز اینجوری میشن منتظر اون موقع هم باش به خاطر درد دندون و اینا

چه قدر تو منی .اما بچه داری تو هر سنی چالش های خاص خودش رو داره 😁 اما کم کم شیرین هم میشه

سوال های مرتبط

مامان یاسین مامان یاسین ۱۱ ماهگی
مامان ماهور👧🏻🌸 مامان ماهور👧🏻🌸 ۸ ماهگی
دلنوشته💎

از وقتی متوجه شدم که مادر شدم یه حس عجیب اومد سراغم ،راستش نمیدونم خوشحال بودم یا هیچ حسی نداشتم ولی مطمئنم که ناراحت نشدم …
شده بود روزشمار پروژه های دولتی با این تفاوت که قرار نبود مثل پروژه سرتایم تحویل ندن و روزشمارو از اول کنن !دیگه میدونستم خردادماه یه کوچولو تو بغلمه !
راستش ویار شدید نذاشت اونجور که باید از حاملگیم لذت ببرم ولی چیزی از علاقه ای که هرروز داشت بیشتر میشد کم نشد …
حاملگی انگار خیلی دیر میگذره ولی گذشت و‌کوچولو اومد تو بغلم و اون لحظه ای که بار اول دیدمش رو با هیچ چیز تو دنیا عوض نمیکنم …
ولی نمیدونم چرا از وقتی به دنیا اومده تو دور تنده همه چی
چرا اینقدر زود داره بزرگ میشه
الان که داره با اون چشمای قشنگش نگام میکنه و دارم فرنی میزارم دهنش ترس همه وجودمو گرفته که خدایا کاش اینقدر زود روزا نگذره و از لحظه لحظه وجودش لذت ببرم…
کاش خدا این لذتو تو دل تمام چشم انتظارا بزاره چون بنظرم زندگی با وجود بچه صدبرابر شیرین میشه 🙏🏼🤍
مامان کوچولو بچه🧸 مامان کوچولو بچه🧸 ۸ ماهگی