۴ پاسخ

من ۱۲ ساعت تمام درد کشیدم آخرم با هر روشی تونستن بچه رو به دنیا آوردن نمی‌فهمم چرا سزارین نمیکنن اینا

لعنت به این قانون
یعنی چی آخه
همه که نمیتونن با اجبار طبیعی زایمان کنن
چرا انقدر بی‌وجدانن آخه
لعنت به همشون

منم بچه اولم عذاب طبیعی کشیدم 12ساعت بعد سزشدم هنوزم بخدااقسم یادم میاد کل تنم میلرزه وحشتناک بود روح روان ادم بهم میریزه

ای جانم عزیزم مهم اینه که بچتو سالم بغل گرفتی این دردا از یاد میره

سوال های مرتبط

مامان مهدیار👼🪴💚 مامان مهدیار👼🪴💚 ۲ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
اینم بگم قبل اینکه برم بیمارستان یه قاشق روغن کرچک خورده بودم چون یبوست داشتم و نصف لیوان دم کرده زعفران.ک اونام تاثیری تو دردام نداشت و به نظرم انقباضاتمو بدتر کرد. خلاصه وقتی بستریم کردن گفتن هنوز یه سانتی و هی شروع کردن معاینه تحریکی و معاینه ک خیلی دردناک بود از ساعت ۴ صبح ک بستری شدم ساعت ۶ یا ۷ بود یک سانت و نیم شدم .و خیلی خیلی درد داشتم اصلا با دردای پریودی قابل مقایسه نیست مرگ و جلو چشات میبینی.خلاصه ماما همراهم هی پیگیرم بود گفت ۴ سانت شدی میام‌.منم هر ۱۵.۲۰ دقیقه میومدن و معاینه می‌کردن اما اصلا پیشرفت نداشتم و همون ۱ و نیم بود خلاصه تا ساعت ۱۲ ظهر هی معاینه و خونریزی شدید و استفراغ وحشتناک از درد زیاد ک کل اتاق پر شده بود از خون و کثیفی.ک هزار بار گفتم غلط کردم اومدم طبیعی ولی راه فرار نداشتم بیمارستانمم فرقانی بود ک بدک نبود .خلاصه ساعت ۱۲ ظهر بود و من با دردای وحشتناک ک یکسره بدنم عرق می‌کرد و میلرزید درد میکشیدم و اونا میگفتن چته چرا مثل تشنجی ها رفتار میکنی ولی واقعا داشتم جون میدادم .گفتم آمپول فشار بزنید نمیزدن میگفتن خودت ورزش کن راه برو اما من حتی حال تکون خوردن نداشتم اون لحظه ها.خلاصه دوباره هی معاینه و معاینه رسیدم به ۲ سانت ک ماما همراهم اومد خدا خیرش بده زودتر اومد تنها نباشم.اومد خرما دهنم میداد آب میداد خلاصه کمر مو چرب می‌کرد و من فقط زجه میزدم بعد کلی اصرار و خواهش آمپول فشار زدن ک اونم دردام و بیشتز و بیشتز می‌کرد ک هر ثانیه مرگ و جلو چشام میدیدم و هی میگفتن درزش کنم اما من نمیتونستم و فقط یکم میتونستم بعد از حال میرفتم انگار بیهوش بودم خلاصه باز معاینه کردن ..
مامان دخملم 👶 مامان دخملم 👶 ۵ ماهگی
تجربه زایمان
مامانا سلام. اول اینو بگم که مسلما برای همه ما مادرا اول سلامتی بچه اهمیت داره و خیلی سزارین و طبیعی بودن برامون ملاک نیست.
من از اول بارداریم دوست داشتم زایمانم طبیعی باشه. از هفته 36 ست و سخت چسبیم به ورزش چون قبلش احتمال زایمان زودرس داشتم تقربیا فعالیت خاصی نداشتم. دیگه پریشب یعنی 22 مرداد نه ماهم کامل شد و من رفتم بیمارستان برای یه سونو کلی. انقباض داشتم و دو سانت دهانه رحمم باز شده بود. ساعت 8دیگه بستریم کردن و شروع کردن به نوار قلب گرفتن و سرم زدن و اینا... ساعت 10 بود دیدن پیشرفتی نداشتم و هنورز تو همون دو سانتم. دیگه آمپول فشار زدن تو سرمم. کم کم رو ضربان قلب بچه تاثیرگذاشت و افت شدید پیدا کرد. سریع قطعش کردن و گفتن که با دردای خودت پیش بری بهتره. برای بچه خطر داره. منم شروع کردم به ورزش کردن و تنفسای شکمی و هرچی بلد بودم... همش احساس شدید دفع ادرار و مدفوع داشتم.سر بچه خیلی فشار میاورد به لگنم ولی دهانه رحمم همون 2 سانت مونده بود. دیگه ساعت 10 کیسه آبمو زدن پاره کردن به این امید که رحمم دیگه باز شه. دردام دیگه داشت خیلی شدید می‌شد 🫠 بعد دو سه ساعت که من همش راه میرفتم و ورزش میکردم رسیدم به 5 سانت...
مامان ماه پیشونی🌙 مامان ماه پیشونی🌙 ۷ ماهگی
تجربه زایمان من

بامداد روز ۸ ام ساعت ۳ شب کیسه آبم پاره شد بدون هیچ دردی رفتم بیمارستان از همون ساعت ۴شب شروع کردن به آمپول فشار درد و انقباضاتم وحشتاک بود و بزور یکسانت بودم..
خلاصه هرکی از راه میرسید من بدبختو معاینه میکرد شیفت ۸ صبح رسید و دکتر جدید اومدن ۴ نفر داخل یک اتاق بودیم داشتن با خودشون حرف میزدن میگفتن همشون زایمان میکنن به جز این (منظورشون من بودم )🙂
خلاصه حدود ساعت ۱۲ صبح اولین سرم فشارپ تموم شد انقباضات وحشتاک ولی دهانه رحمم روی یک سانت قفل کرده بود
هربارم معاینه میشدم الکی میگفتن نه داری خوب پیش میری ولی درواقعه درد بیهوده بود ک داشتم میکشیدم
هرکی میومد فقط میگفت داری خوب پیش میری ولی همش الکی و دروغ میگفتن دومین سرم فشار رو بهم زدن همه ی هم تختیام زایمان کردن بغیر از من دوباره سه تا هم تختی جدید اومدن
فقط گریه میکردمو خودمو نفرین میکردم  انقدر انقباضاتم بد بود ساعت ۳بعدازظهر  تاری دید گرفتم سرم منگ بود
یچیز امپول فشار خیلی بود بود که میگفتن باید کلا دراز کش باشی بخاطر نوار بچه
و اینش عذاب اور بود اومدن بخاطر تاری دید ازم ازمایش ادرار گرفتن با خون فشارم رفت رو ۱۷
ولی بازم امپول فشار رو زیاد میکردن بعد ساعت ۶ عصر تازه شدم دوسانت یعنی با ۱۸ ساعت شدم دوسانت ....
مامان ابوالفض مامان ابوالفض ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
سلام .تجربه زایمان طبیعی که ۲ روز پیش بود
صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان بدون درد توی ۳۷ هفته بهم ختمب ارداری دادن چون کلستاز داشتم
از ۶ که معاینه شدم ۳ سانت بودم و هیچ دردی نداشتم
تا ۹ صبح بهم آمپول فشار وصل بود .ساعت ۹ معاینه تحریکی شدم ک واقعا درد داشت و در همون حین معاینه ماما وحشی کیسه آبمو زد ترکوند با سوزن 😑 یهو خونریزی کردم و آب ازم خارج شد . از ساعت ۹ تا ۲ ظهر دردای عجیب و وحشتناک داشتم ک دهانه رحمم شده بود ۱۰ سانت ک فول فول بودم .بازم به لطف ماما از ساعت ۲ تا ۵ عصر با دهانه رحم ۱۰ سانت درد میکشیدم و میگفتن زور بزن سرش دیده نمیشه
دیگ حوالی ساعت ۵ و نیم عصر بردنم تخت زایمان و بعد ۱۰ دقیقه پسر کوچولوم گذاشتن تو بغلم
زایمان وحشتناکی داشتم و اصلا دلم نمیخاد دیگه یادش بیفتم
بازم خداروشکر خداروشکر که نی نیمون سالمه و این کابوس زایمانم تموم شد . راسی بخیه هم داخلی فراوان و حارجی حدود ۷ تا خوردم که اونام درد عجیبی دارن و بعضی وقتا داخلیا میسوزه . نصیحت من ب شما فقد و فقد اینه ک یبوستی نشین .من یبوست دارم اصلا نمیتونم برم دسشویی و واقعا سخته واقعا سخت .
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۴ ماهگی
خب اومدم با تجربه زایمانم 🥴🫠 من ۳۸ هفته ۵ روز زایمان طبیعی انجام دادم
من از هفته ۳۷ بارداری درد های پریودی داشتم از پنچشنبه صبح ک بلند شده بودم شکم درد داشتم خیلی کم بود رفته رفته هی دردهام فکر میکردم بیشتر میشه میگفتم حتما باز درد پریودی خوب میشم دگ من موندم تا ساعت ۶ عصر ک رفته رفته کمتر میشد فهمیدم درد زایمانمه گفتم بزار بمونم خونه رفتم بیمارستان اذیت نشم ساعت ۲ شب بود ک دگ نمی‌تونستم تحمل کنم رفتم دوش گرفتم رفتم بیمارستان معاینه شدم که کلا ی سانت هم نمی‌شدم با اون همه درد دگ بستریم کردن گفتند برات آمپول فشار میزنیم سرم وصل کردن من ساعت ۷صبح ک معاینه شدم گفتند ۲ سانتی ولی سر بچه خیلی پایینه من دگ جونی نداشتم گفتم آمپول بی دردی می‌خوام گفتند باشه هر وقت ۵ ۶ سانت شدنی خلاصه من ورزش میکردم توی وان آب گرم میشستم هی معاینه میشدم ی سانت ی سانت اضافه میشدم من ۵ سانت ک شدم دگ داشتم از حال میرفتم ماما گفت برم بگم بیان آمپول بزنن رفت اومد گفت ی دور دگ معاینه کنم همین ک دستش رفت گفت ۶ ۷ ۸ سانت شدی من گفتم فقط آمپول می‌خوام اومدند تزریق کردن بعد اون میگفتن شکمت سفت شدنی فقط زور بده من ک دگ درد نداشتم آروم بودم خیلی خوب بود اون لحظه با چند تا زور رستا خانم منم ساعت ۱۱ صبح ب دنیا آمد من سونو ک رفتم گفت ۳۲۰۰ی روز قبلش فردا ک زایمان کردم ۳۸۵۰ بود من واقعا اذیت شدم 🥲
مامان ایلیا:) مامان ایلیا:) ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول
13آبان ماه من 37هفته کامل شده بودم که از شبش سردرد شدید داشتم که احساس میکردم فشارم رفته بالا صبح زود بیدار شدیم رفتیم درمانگاه بیمارستان اونجا فشارمو گرفتن 14بود سردردم خوب نمیشد گفتن برو اورژانس مامایی اومدم اونجام هر کاری کردن خوب نمیشد ولی فشارم اوکی شده بود بعدش ازمایشو اینا گرفتن خلاصه منو فرستادن بخش تا بستری بشم
شب ساعت یازده بود من یه لحظه یه درد دی پیچید تو شکمم و سفت شده بود اومدن ان اس تی گرفتن گفتن درد نشون میده بعدش اومد معاینه کرد گفت دوسانت باز شدی سریع بردنم زایشگاه منم فقط داشتم گریه میکردم خانوادم کلا شهرستان بودن تنها بودم اونجا
بعدش دوباره اومدن منو معاینه کردن اونم وحشتناک که نگم از دردش براتون همون دوسانت بودم
خلاصه من اون شبو با دوسانت تو زایشگاه بستری شدم تا صبح شد گفتن
هفتت بالاس باید ختم بارداری بدیم
دو روز بهم امپول فشار وصل کردن ولی هیج جوره باز نمیشدم بعد از کلی درد کشیذن شدم سه سانت
مامان علی مامان علی ۴ ماهگی
خانوما از زایمان طبیعی واسه شما بگم من از دوروز قبل از زایمانم دردام شروع شده بود درحالیکه دکترم میگفت تو حالا حالا موقع زایمانت نیست دردام مثل پریود بودن بود یعنی یکم درد میگرفت تا اینکه بعداز ۳ روز به ۵ دقیقه ۵ دقیقه یکبار درد میگرفت رفتم بیمارستان گفت ۱ سانت باز شدی و گفت باید بستری بشی منم به گفته ی کلاسهای زایمان طبیعی که میگفتن زود بستری نشین و تا درداتون تند نشده نمیخواد بستری بشین ساعت ۱۲ شب اومدم خونه و خوابیدم تو خواب یه لحظه درحد ۵ ثانیه یه دردشدید گرفتم و کیسه ابم پاره شد ساعت ۳ نصف شب بود سریع رفتم بیمارستان و سرم فشار بهم زدن خییلی درد کشیدم تا اینکه ۲ سانت شدم و از شدت درد میگفتم اپیدورال میخوام گفتن مال بالای ۴ سانت هستش اما داشتم قشنگ میمردم تا اینکه ۳ سانت شدم از بس حالم بد شد اومدن وصل کردم به من ۱۰ تا سرم فشار زدن و قشنگ مرگ را پیش چشمم دیدم و اخر باز نشدم همون ۳ سانت بودم درحالیکه قبلش دکترم میگفت تو لگنت عالیه واسه طبیعی ولی بیستر از ۳ سانت باز نشدم و تا فردای روز بعد ۱۲ ظهر درد میکشیدم اخرش رو خون افتادم و بردن منا برای سزارین
مامان مانیار مامان مانیار ۲ ماهگی
تجربه زایمان :
من امروز ساعت ۷:۳۰ صبح بستری شدم با دهانه رحم یک سانت و اینکه سر بچه هم تو لگن نبود و امیدی به زایمان طبیعی نداشتن اما چون من اصرار به طبیعی داشتم گفتن تلاشمون رو میکنیم خلاصه از ساعت ۹ صبح با آمپول شدم ۴ سانت و کم کم انقباض داشتم و بازم سر تو لگن نبود .. ساعت ۱۲ وارد فاز فعال شدم و دردام خیلی شدید و منظم شد طوری که دادم میزدم و نفسم بالا نمیومد کیسه ابمو پاره کرد همچنان هنوز سر بچه تو لگن نیومده بود ساعت یک شدم هشت سانت کم کم سر اومد تو لگن یعنی قشنگ مرگو دیدم روی توپ نشستم و میگفتن انقباض داری بالا پایین کن میگفتن زور بزن موهاشو دیدیم زور میزدم عرق مرگ میزد منو خلاصه که ساعت ۱:۳۰ ظهر دیگه رفتم اتاق زایمان چنتا زور زدم بی جون شده بودم اکسیژن زدن بهم گفت یه زور دیگه بدی تمومه گفتم دیگه انرژی ندارم گفت الان سرشو دیدم کاری نمیتونم بکنم زور بزنی تمومه گفت جیغ بنفش بزن ولی زور بده خلاصه که زور زدمو بچه به دنیا اومد ساعت ۲ ظهر .. من بازم برگردم به عقب زایمان طبیعی رو انتخاب میکنم با اینکه خیلی برام سخت بود اما پرسنل بیمارستان عالی بودن خیلی کمکم کردن .. دکترم گفت فکرشو نمیکردم انقدر همکاری کنی و ساعت دو زایمان کنی انتظار ساعت ۶‌ رو داشتم
مامان ویهان👶✨💞 مامان ویهان👶✨💞 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی ...
بادل درد شدید وکمردرد شدیدرفتم بیمارستان چندروز پیشم معاینه شده بودم یسانت بودم به امید اینکه حداقل الان ۳سانت شده‌باشم چون واقعا درد شدید داشتم و میگرفت ول میکرد با شوهرم رفتم ان اس تی ازم گرفتن و معاینم کردن اونم ۳بار میکفتن این همه درد مال یسانت نیست خلاصه فرستادنم پیاده روی تا یکی دوساعت بعدش چیز شیرین خوردم رفتم‌واسه ان اس تی بچمم تکون نداشت خلاصه بازم‌معاینم کردن همون یسانت بود دیگه چون بچمم حرکت نداشت گفتن بستری شم جهت ختم بارداری
ازساعت ۶عصر بستریم کردن تا ۱۱شب همچنان خودم درد شدید داشتم ولی یسانت بودم دیگه کم کم امپول فشار رو بهم وصل کردن تا صبح روز بعد من ازدرد فقط گریه وجیغ و داد درحدی دردم گرفته بود سربع چندامپول و سرم مسکن بهم زدن میگفتن الان رحم پارع میشه و دچار خونریزی میشی‌ خودمم تنفسم رفت یلحظه بهم اکسیژن وصل کردن خلاصه باکلی جیغ و داد کردن تا ظهر ساعت ۱۲ شدم ۳سانت اونم هزاربار معاینه شدم ولی من دیگه تحمل درد نداشتم زنگ زدم شوهرم گفتم یکاری کن دارم میمرم دیگه هرحرفی زده بودن گفتن تلاش کن ۵سانت شی برات بیحسی نخاع بزنیم باکلی‌ تلاش و‌گریه و اومدن معاینم گفتن نزدیک ۵سانتی و زنگ زدن دکترم اومد