تجربه سزارین ۲
مریضم خیلی انتطار کشیده
خلاصه مامایی ک داشتم خیلی بد اخلاق بود من کلا استانه تحمل دردم بالاست و ریلکسم ولی چنان سرم و سوندو بد زد ک خدا میدونه خیلی خودمو شل گرفتم ولی بد زد خیر ندیده
دکتر منو برد داخل ک ویزیت اتاق عمل بشم اون جا خانوادمم دیدم و بدتر استرس گرقتم طفلکا خیلی نگران بودن چون طولانی شده بود و دکترم جریانو گقت بهشون
باز منو بردن ی اتاق انتظار گفتن اتاق عملا پره ک دیدم صدای دکترم میاد ک میگ مریضم کجاست خدا خیرش یده خیلی ب مریضاش ارزش قاعله و چ از نظر اخلاقی چ از نظر حرفه ایی بودن بی نظیره
دیدم دنبالم میگرده پیدام کرد باز با پرستارا بحث کرد و دستمو گرف گف پاشو بریم دخترم و برد تو ی اتاق عمل گف پس چرا میگید اتاق عمل نیس چرا انقد دروغ میگید اخه
بعد منو اماده کردن کلا پرسنل خانم بودن دکتر بیهوشیم اقا بود و فوق العاده خوش اخلاق خودشو بهم معرفی کرد منم بخاطر حال بدی ک سوند بهم داده بود و استرس دیر شدن عملم حالم خوب نبود ارومم کردن
و توضیح دادن راجب امپول بی حسی و گف شل بگیر خودتو دوتا امپول زدن و اصلا درد نداشت
پاهام ک گرم شد گفتن بخاب و شروع کردن ب عمل

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان یسنا جانم🥺💕 مامان یسنا جانم🥺💕 ۱۲ ماهگی
همچین خبری نبود و حراست بیمارستان داییم بود ینی شیفتش همون موقع بود داییم به اینا یاد داده ک اگ داد و بیداد نکنین نمیبرن اتاق عمل😂یهو دیدم مامانمو مادرشوهرم حمله کردن ب زایشگاه و با پرستارا بحثشون شد ک منی ک فشار دارم و چجوری میخوان طبیعی بدنیا بیارم
دکترمم دیگ ازم عصبی شد و رفته مطبش باز داییم زنگ زد ب دکتر دکتر دوباره اومد و پرستارا اومدن گفتن لباستو عوض کن سوند بم وصل کردن موقع ای ک سوند رو وصل کردن ی حس بدی داری انگار دسشویی داری ولی نمیتونی دسشویی کنی و باید زور بزنی تا دسشوییت بیاد
بعد یهو دیدم ک کیسه سوند پاره بوده و ادرارم داشته میریخته پایین تختم 🫤
بعدش یکم روی شکممو شیو کردن و منو بردن اتاق عمل وقتی داشتم میرفتم اتاق عمل ی حس خیلی خوبی داشتم هم استرس داشتم
رفتم تو انقد یخ بود ک فقط میلرزیدم
ی خدمه منو از زایشگاه به اتاق عمل منتقل کرد و گفت ک خواهرزاده ی اقای زیتونلی هستن و اونجا خوب تحویلم گرفتن و حس امنیت داشتم
پرستارا ازم میپرسیدن نی نی دختره یا پسر اسمشو چی میزاری و اینا
مامان فندق 🧚🏻‍♀️ مامان فندق 🧚🏻‍♀️ ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
من چون اصلا استراحت نداشتم و دقیقا صبح ۶ باید بیمارستان میشدم و تا ۲ شب داشتم کار خونه میکردم و رسما خونه تکونی کردم درد طبیعیم شروع شده بود از پنج شنبه ولی روز یکشنبه نوبت سزارین داشتم پس تحمل کردم و دردم قابل تحمل بود و نرفتم بیمادستان ترسیدم بزور طبیعی بچه رو بدنیا بیارن از طرفیم من فوبیای زایمان طبیعی دارم و برام با مرگ فرقی نداشت شوهرمم مخالف صد در صد طبیعیه و گفته بود شرط یچه دار شدنمون زایمان سزارین و شیر ندادنه خیلی حساسه ک من بدنم بهم بریزه هم بخاطر خودش هم ب خاطر من😅
خلاصه ک ۳ تیر نوبت سزارین داشتم و اماده شدم و وسایل جمع کردم ک بیخود بود ۹۰ درصد وسایلارو خود بیمادستان میده بیمارستان خصوصی همه چی میده
کارای خونم کردم ک مهمون میاد مرتب و تمیز باشه
یخچالمم پر کردم ک کم و کسر نباشه
صبح ۶ رفتم بیمارستان و پذیرش شدم
۷ صبح بود امادم کردن سرم وصل کردن و صدای ضربان قلب بچه رو چک کردن و سوندم موند تا موقعه اتاق عمل رفتن وصل کنن
جزو اولین نفرات پذیرش شده بودم و اخرین نفر رفتم عمل و این باعث شد استرس بگیرم تو اون مدت با همه تلفنی حرف زدم و کلی عکس و فیلم یادگاری گرفتم
۶ صبح رقتم ولی ۱۰ رقتم اتاق عمل نگو چون دکترم ی عمل نداشته الکی بهش میگن مریصت نیومده و فلان چون میخاستن دکترایی ک مثلا ۱۰ تا عمل داشتن اتاق عمل در اختیارشون باشه دکتر من ۱۰ صبح امد خودش دنبالم با توپ پر و وقتی فهمید از ۶ پدیرش شدم کلی با پرستارا بحث کرد ک بیخود کردین مریضمو نگ داشتین و ب من دروغ میگین چون اتاق عمل خالی نداشتین مریضم خیلی انتطار کشیده
مامان فندق 🧚🏻‍♀️ مامان فندق 🧚🏻‍♀️ ۵ ماهگی
تجربه سزارین۵
خااصه فیلم بردار امد ازمون عکس گرف و من دخترمو بوس میکردم و بو میکردن این حین داشتم بخیه میخوردم ک خود دکتر برام زد و عالی بود
من و انتقال دادن تخت دیگ بردن ریکاوری کلی بچه و مادر اونجا بود همشون گریه میکردن و مادرا خواب بودن
نفهمیدم کی خوابم برد ک با درد بیدار شدم ۵ دیقه ایی بود گفتم درد دارم این بنده خدا ها هی دارو میزدن ۵ دیقه منگ میشدم و بازم میگفتم درد دارم بیحسیم تو ریکاوری رفت😐چون بدنم بشدت مقاومه ب دارو و بی حسی و این چیزا همشون مات مونده بودن میگفتن اخه خیلی طول میکشه بی حسی بره چرا تو اینجوریی من میگقتم تروخدا پمپ دردمو بیارید خانمه میگف بخدا عین بدن معتادایی هر چی میزنیم ۵ دیقه فقط منگ میشی حتی خوابت نمیبره اثر نداره روت گفتم عب نداره پمپ دردمو بیارید خلاصه گفتم دخترم کجاست گفتن کدومه؟همونه ک قرتیه استین کوتاهه چین دار پوشیده؟گفتم اره گف واس خیلی نازه هزار ماشالا گفتم ممنون درردم کلا یادم رف گفتن بالاسرت میدونسم نباید حرف بزنم گردنمو تکون بدم ولی گردنمو بزور کج کردم و زل زدم بهش سفید برفیم اروم خوابیده بود بعد خانوادم ب یکی از خدماتیا پول داده بودن ک از من خبر ببره براشون امد ی اقا بالا سرم گف فلانی شمایی گفتم بله گف خوبی خیلی نگرانتن چون طول کشیده گفتم خوبم منو ببر گف نمیشه باید بمونی
بچمو اوردن بهش شیر دادم و بعدش بردش تو تختش و برام پمپ درد و شیاف زدن بلکه یکم دردم اروم شه.نمیدونم چقد اونجا بودم عملم کلا ۲۰ دیقه طول کشید ولی ریکاوری بیشتر
انتقالم دادن تخت دیگ ببرن بیرون همه خانوادم ریختن سرم بیچاره خا خیلی نگران شده بودن منم گریه میکردم از درد.دکترم موقعه رفتن بهشون گفته بود ی دختررخوشگل تپلی سفید بدنیا اورده وهردو سالمن مبارک باشه.
مامان لیا🧚‍♀️🌸 مامان لیا🧚‍♀️🌸 ۶ ماهگی
تجربه زایمان توی شهر دیگه:
ادامه تاپیک قبل...

من با دکتر توی تهران صحبت کردم. همون روز ۶ تومن زیرمیزی زدم..
برای جمعه ۴ خرداد گفت ۱۰ صبح بیمارستان مصطفی خمینی باشم..
ساعت ۷ صبح از قم حرکت کردم.
کریر و ساک نوزاد و ساک خودم و مدارک همراهم بردم.
نزدیکای ساعت ۹ رسیدم اونجا.دکترم از قبل کارای پروندم رو انجام داده بود.رفتم بخش اتاق عمل..
بهم لیست داد ک از داروخونه بخرم.۷۰۰ تومن هم وسایلا شد.
پک بیمارستان خمینی[لباس اتاق عمل.لباس بخش.زیرانداز یک بار مصرف.ژیلت..دمپایی.پوشک مادر.]شورت سرجی فیکس و کاور یکبار مصرف سرویس هم خریدم ک هیچکدوم به کارم نیومد.

ازم ازمایش خون گرفتن..تا ۱۰ جوابش اماده شد..لباس اتاق عمل پوشیدم...فشارمو گرفتن.آنژیوکت رو زدن...ساعت ۱۲ بردنم اتاق عمل..
پرسنل و دکترم برخوردشون عالی بود[دکتر حدیثه گیلانی]
بیحسم کردن.توی بی حسی سوند رو زدن..عمل شروع شد.ک یهو حس تهوع گرفتم و ضربان قلبم بالا رفت ک بهم دارو زدن.
تا حالم جا بیاد نیاد دیدم یه چیز گردالو نرم گذاشتن روی لپم..چقد هم گریه میکرد.🥺
ادامه کامنتا
مامان هلن💗 مامان هلن💗 ۵ ماهگی
دخترم وخابوندم وکلی خسته و خوابم میاد اما نمیدونم چرا امشب یاد روز زایمانم افتادم و اعصابم خرد شد خیلی ناراحت شدم دلم به حال خودم میسوزه چون تنام مراحل زایمان طبیعی رو رفتم دقیقا ۲۰ دقیقه تا نیم ساعت بود که زایمان کنم اما قلب دخترم اخراش نزدیک بود بایسته و محبور شدن بدون تشکیل پرونده و حتی با بیهوشی کامل منو بردن اتاق عنل چون ایتقدر حال دخترم بد بود یادمه بین پرسنلا که مرد بودن داد میزدم وپاهامو تو شکمم جمع میکردم تمام پاهام رو دیدن چون دیگه داشتم از درد میترکم و دخترم رو تو واژنم حس میکردم اخرش از بس به رحمم فشار اومد تو اتاق عمل خونریزی کرد .وقتی یاد زایمانم میفتم خیلی حالم بد میشه مخصوصا شبا که سرمو میزارم رو بالش تک تک اتفاقای زایمانم میاد جلو چشام و دلم میشکنه دوست دارم فراموش کنم اما نمیتونم بعد زودم مرخصیم نکرد سه روز موندم بیمارستان بعد دکتر اومد گفت من نمیتونم مرخصت کنم اتفاق بدی برات افتاد تو اتاق عمل نزدیک بود رحمتو از دست بدی وکلی خون ازت رفت تو این سه روز کلی سرم و امپول و خون بهم تزریق کردن چی بگم امیدوارم هرکی بارداره زود زایمان کنه وخاطره ی خوبی براش باشه 😒😒
مامان فندق 🧚🏻‍♀️ مامان فندق 🧚🏻‍♀️ ۵ ماهگی
تجربه سزارین ۳
وقتی تیغ و کشید فهمیدم ولی درد نداشتم کلا بدنم ب دارو مقاومه متاسفانه و هی تکون میخوردم و اینا یهو حالم بد شد حالت تهوع و تنگی نفس زود دکتر بیهوشیمو صدا زدم گفتم دارم میمیرم کمکم کن بیچاره ترسید گف اروم باش بهم دارو زد بهتر شدم چون خیلی وقتم بود ناشتا بودم عوق میزدم ولی چیزی بالا نیمومد خلاصه حالم بهتر شد هی میگفتم فیلم بردار امده میگفتن اره بخدا خیالت راحت اینجاست میگفتم خانم دکتر با دخترم عکس بگیر بدنیا امد
اونم میگف چشم تو دعا کن که مستجاب میشه منم میگفتم چشم و نا خوداگاه دعا میکردم و گریه میکردم بهم گفتن نترسی میخایم بچه رو دربیاریم قراره خیلی تکون بخوری و شروع کردن یهو صدای دخترم امد همه قربون صدقش میرفتن ک وای چقد نازه چقد سفیده چقد خوشگله منم بدتر گریم میگرف دکتر میگف بدنیا امد عزیزم نترس تموم شد من کلا دیگ انگار تو این دنیا نبودم تمیزش کردن وزنش کردن گفتم دکتر چند کیلوعه اخه سنو گفته بود وزن بچه کمه و ی هفته عقب و فلان دکترمم نگران این موضوع بود گفتن وزنش ۳۶۵۰ دکترم گف خداروشکر سنو اشتباه کرده بوده
مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۹ ماهگی
همونجا که اومدم خونه دیدم کلی زیرمیزی میخوام بدم یه دکتری پیدا کنم زیر میزی نگیره یا کم باشه برم اریا اختیاری سز بشم یهو اینجا گفتن اتنا پورعلی سزارین میکنه بهش پیام دادم گفت بیا قبولت میکنم رفتم پیشش روز بعد توی راه گریه میکردم که فقط قبول کنه خداروشکر رفتم پیشش زنگ زد بیمارستان گفت صبح بیا عمل روز نیمه شعبان توی زندگیم هیچ وقت اینطوری خوشحال نبودم اول از همه زنگ زدم مامانم گفتم اماده شو صبح بریم بیمارستان انقد درد داشتم بخاطر معاینه ها که فک میکردم بچه الان به دنیا میاد
صبح روز زایمان بازم باورم نمیشد تا بستری نشدم همش استرس داشتم که نکنه ایندفعه هم برگردم خونه وقتی اماده شدم خیالم راحت شد رفتم اتاق عمل تا در بازشد دکتر رستمی رو دیدم😂شوک شدم ولی پورعلی عملم کرد بی شک میتونم بگم بهترین زایمان بود پرسنل اتاق عمل عالی بودن انقد باهام شوخی میکردن ارامش داشتن من داشتم تست میکردم ببینم بی حس شدم یانه یهو احساس کردم زیر سینم خالی شد دیدم صدای گریه دخترم اومد دکتر گفت ملکه برفیمون به دنیا اومد مامان خبر داری بیرون سفید پوش شده پا قدم نی نی خوشگلمونه باورم نمیشد بالاخره راحت شدم
ار بعد سزارین منو بردن ریکاوری یبار شکممو داخل اتاق عمل فشار دادن یبار ریکاوری یبارم اتاق خودم هیچکدومشو حس نکردم فقط لرز داشتم بدجور میلرزیدم بعدش پمپ درد داشتم و شیاف میذاشتم
مامان پرنسا مامان پرنسا ۱۲ ماهگی
پارت 3

بعدش گفتن برو رو‌تخت رفتم دیدم چاقو تیغ همه چی آوردن ماما بود پرستارا بودن خدمه ها خلاصه گفتن بهت زور اومد توهم زور بدنه

هی زور می اومد منم زور میدادم🥺🥺🥺خیلی گناه داشتم خیلی ی مامایی همش دست شو می‌برد و می‌گفت زور بده بیارم بیرون🙄🙄منم میدادم خلاصه ی دفع گفت آفرین سر بچه رو دیدم وای که چقدر خوشحال شدم چقدر حس خوبی داشت اون لحظه...
بعدش البته اینم بگم ک اول آمپول بی حسی زدن و بریدن 😔 بعد هی زور دادم بچه رو کشیدن بیرون گذاشت رو شکمم🥰🥰خیلی حس خوبی بود همه اون دردا دیگ تموم شده بود ی خرما گذاشتن دهنم یکم اب دادن بهم چون دیک خیلی بی طاقت بودم بعدش دست شونو بردن و جفت هم آوردن بیرون😵‍💫 خیلی راحت شده بودم تا اینک بخیه ها شروع شد خیلی خیلی خیلی درد داشت کل زایمانم 20دقیقع طول نکشید بخیه ها 40دقیقه طول کشید چون باید خیلی با دقت انجام می‌شد خلاصه اونم زدن😆 پرنسا رو بردن لباس تنش کردن آوردن دادم بهم گفتن شیر بده تا خواستم بدم بیهوش شدم باز بردن گفتن یکم بخاب بعد دوباره ی ساعت رفت اومدن با همون بخیه ها معاینه کردن واییییییی مردم ترکیدم 😩😩 دیدن مشکلی نیست رفتم بخش دخترم کنارم بود همسرم با گل اومد خلاصه تو بخش خیلی خوش گذشت امیدوارم شما هم این حس و تجربه کنیددد🥰🥰🥰🥰🥰
مامان کوچولو🤱💙 مامان کوچولو🤱💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمانم
پارت ۲
بعد یه روز قبل زایمانم رفتم بستری شدم بهم آمپول فشار وصل کردن دیگ کم کم دردام شروع شد ولی دهانه رحم باز نمیشد شب دکتر اومد معاینه کرد گفت بهش سون وصل کنین یعنی جونم در اومد خیلی درد داشت این سون گذاشتن تا دهانه رحمم باز بشه صبح شد دیدم خیلی درد دارم اومدن گفتن فقط دوسانت باز کردی باید باشه من گفتم دیگ طاقت ندارم درش بیارین بعد درش آوردن دیگ همینطور دردام شدید بود ولی دهانه رحم همین دوسانت مونده بود یک پرستار اومد گفت چیزی نخور احتمال داره ببریمت واسه سزارین منم تا این روز دیگ هیچی نخوردم ک شیفت پرستار عوض شد یکی دیگ اومد معاینه کرد گفت ک تو رحمت بالاست واسه همین دهانه رحمت باز نمیشه با دستش رحمم کشید پایین ک یهو ۷سانت باز کردم با اون ۲سانت قبل میشد ۸سانت ک گفت این ۲سانت دیگشم حالت سجده برو ک راحت باز بشه منم همین کار کردم بعد چند دقیقه حس کردم داره بهم زور میاد انگار میخام مدفوع کنم پرستارا اومدن گفتن برگرد گفتم نمیتونم بزور منو برگردوندن ک گفتن زور بزن من گفتم نمیتونم خیلی درد دارم بعد گفتن بهش بی حسی بزنین از کمر به پایین بی حس کردن ک بعد تونسم زایمان کنم دقیقا برج ۵روز۱مرداد ساعت ۹:۱۵شب بود ک زایمان کردم