تجربه زایمان طبیعی #پارت2
من سر همین آمپول فشاره خیلی استرس داشتم و میترسیدم، چیزای خوبی در موردش نشنیده بودم حقیقتا
مثلا انتظار داشتم یه ساعت بعد اینکه سرم فشار بهم زدن دردای شدید رو احساس کنم😑ولی خب اینطور نشد
ساعت ۲ گفت میتونم از تخت بیام پایین و ناهارمو بخورم( قاشق نداشتم همراه خودم🤣گشنگی کشیدم تا دوباره اومد پرسید چرا نخوردی گفتم قاشق ندارم و بنده خدا رفت پلاستیکی آورد)
من از ساعت ۲ورزش کردم تایم گرفتم شد یک ساعتو نیم پیوسته ورزش میکردم، ماما همراهم میگفت از یه ورزش نپر تو یه ورزش دیگه و هر ورزش رو حداقلش ۱۵دقیقه انجام بده بعد برو یه ورزش دیگه
من اونجا یه ربع بیست دقیقه پله رفتم( اون چهارپایه کنار تخت و گذاشتم وسط اتاق، میشمردم ۱۰ تا با این پا میرفتم روش هی، باز ۱۰ تا با پای دیگه) ماما همراهم میگفت اگه مدت زیادی رو فقط با یه پا بری و هی پاهاتو عوض نکنی سر بچه کج میاد تو لگن
بعد اون ۳تا ست ۱۰ تایی بشین پاشو حالت چمباتمه زدم(کامل پاهامو تا عرض شونه هام باز میکردم و عمیق مینشستم)
و بعدش رفتم سجده اونم ۱۰_۱۵ دیقه رفتم
و حالت گربه هم رفتم
تا ماما اومد گفت بخواب معاینه کنم و ان اس تی بگیرم، ساعت ۴ شده بودم ۴سانت و خیلی خوشحال و خندان بودم
ولی عجیبیش این بود درد نداشتم ولی ان اس تی درد زیاد رو ثبت میکرد😶😂 هی میپرسید درد نداری و منم میگفتم نه، چون انقباضو میگفتن بدون درد نیس من حتی انقباضامم نمیفهمیدم ولی مامای شیفت میگفت انقباضات با درد زیاد ثبت میشن( خلاصه بگم که انقباض همیشه با درد نیس )
مامای شیفت زنگ زده بود مامای همراهم و اون بنده خدا هم تا ۲۰دقیقه ۱۵ دقیقه خودشو رسوند

۷ پاسخ

منم لایک کن

خدا خیرت بده چه کامل داری میگی

منم لایک کن پارت بعدی رو ببینم

بقیییییییییش

😅😅☺️☺️☺️☺️😅😅

خداروشکر بسلامتی زایمان کردی عزیزم
ماما چطور بود

چجوری دستگاه درد ثبت میکنه اما آدم درد نداره!؟

سوال های مرتبط

مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۴ ماهگی
# 2
تا ساعت ۴ و ۵ اینا همونجور میومدن گاهی معاینه میکردن میرفتن اون وسط با مامانم میگفتم شوخی میکردم 😂 ((خیلی خوبم من وسط درد با مامانم و ماما و دکتر شوخی میکردم😂))
ساعت ۵ و ۴عصر بود که ۴ سانت شده بودم ،بعد از این ک ۴ سانت شده بودم اومدن امپول فشار معروف رو تزریق کردن ،منم دردام فاصله اش کمتر شده بود و شدتش کمی بیشتر
گذشت تا این که ساعت ۶ و نیم اینا اومدن معاینه کردن ۵ سانت بودم
تا این که ساعت ۷ شب شیفت تغییر کرد و مامای دیگه ای اومد و شیفت رو تحویل گرفت اونا هم موقع تحویل شیفت معاینه کردن گفتن همون ۵ سانت ،دکتر هم اون وسط دو دفه اومد معاینه کرد
ساعتای ۸ و خورده ای نزدیک ۹ شب بود که همراهی هارو بیرون فرستادن دلیلشم گفتن ک بخش شلوغ شده و ی مریض با فشار بالا آوردن ..
ماما اومد گفت بیا پایین رو توپ ورزش کن راه برو ،دانشجوی مامایی اومد گفت بهت گفتن راه بری ؟ گفتم آره، خودش اومد بهم ورزش و حرکت روی توپ داد که حدودا تا ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه ورزش کردم و راه رفتم تا اینکه خودشون گفتن کافیه بخواب رو تخت
ماما اومد کیسه آبم رو زد ی دریای آب خارج شد ازم🤭.
کمی ک گذشت دردام ب شدت زیاد شده بود و وسط همین دردا بهم ورزش داد بازم تا ساعت ۱۱ و نیم ،ساعت ۱۱ و نیم شب ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت وقتی دردت شروع شد زور بده که خداروشکر زورای خوبی میدادم ولی خب باز از اون طرف بديش این بود ک سر بچه داشت دیر میومد توی لگن و همین اذیتم می‌کرد ، خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب هر چند دقیقه میومد معاینه می‌کرد و می‌گفت زور بده
۱۲ و ربع ی چنتا حرکت بهم داد و خودشم واستاد تو اتاق گفت همزمان ک دردت گرفت زور بده
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
خب بعدش رفتم داخل معاینه برام انجام داد هنوز دو سانت بودم😵‍💫
انقد دردام زیاد شده بود دریغ از یه سانت پیشرفت😑
گفت برو یه ساعتی پیاده روی کن بعدش بیا تا ان شاالله کمکت کنیم امروز فارغ بشی هم خوشحال بودم و هم نمیدونستم چی در انتظارمه🤦🏻‍♀️
دردامم زیاد بود که دستمو گرفته بودم به میله راهرو بیمارستان میله بیمارستان از جا افتاد زمین😂😂🤦🏻‍♀️
بعدش اومدیم بیرون از بیمارستان بنده خدا مادرشوهرم کسی نبود بیارتش بیمارستان منم یه ساعت وقت داشتم همسرم گفت خب تو این تایم بریم دنبال مامانم منم گفتم بریم ساعتای ۱۲ بود رفتیم و تو ماشین دردام خیلی زیاد تر شده بود به حدی که به خودم میپیچیدم به ساعت که نگاه میکردم دیگه دردام شده بود هر ۳ ۴ دقیقه دیگه ساعتای ۱۲ و نیم بود به همسرم گفتم بریم بیمارستان دیگه نمیتونم تحمل کنم رفتیم و من دوباره رفتم تو اتاق معاینه،اون روز از شانس من مامای همراهم شیفت بود و بچه ها رو خودش به دنیا میاورد از ساعت ۱ تو اتاق معاینه بودم و هی میکفتم مامای همراهمو صدا بزنید بیاد میگفتن میاد و نمیومد چون در حال انجام زایمان بود
خلاصه من خودم تنها اونجا بودم و با دردام😵‍💫 اصلا روی تخت نمیتونستم دراز بکشم و همش ایستاده کمرمو تکون میدادم و نفس عمیق میکشدم بیار بشین بیار پاشو تا ساعت رسید به ۲ دیگه ماما همراهم اومد و معاینه کرد کفت حالا رو به ۳ سانتی🤦🏻‍♀️ با خودم گفتم انقد دارم درد میکشم و اصلا پیشرفت خوبی ندارم اما خود ماما میگفت وضعیتت خوبه
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۲😋
بعد رفتن من بلند شدم رفتم سرویس کارامو کردم اومدم بیرون صبحونه آوردن خوردم دیدم مامام اومد آمپول فشار زد ان اس تی گرفت رفت من ورزش کردم پیاده روی به مثانم خیلی فشار میومد زود زود جیشم میگرفت اون سرم رو هم ک با خودم همه جا میبردم یه پا برام شده بود دردسر بعدش مامای همراه گرفته بودم گفته بود ۳ ثانت شدی میام منم چون ۳ ثانت بودم زنگ زدم اومد با اون ورزش کردم هعی وسطا میومدن ان اس تی میگرفتن منم انقباض هام شروع شده بود هروقت انقباض داشتم نفس عمیق میکشیدم ورزش میکردم بهتر میشد اومدن پنیسلین زدن من خوابم میگرفت انقباض هام شروع شدنی ورزش نفس عمیق رفع شدنی میخوابیدم بعد ساعت ۱۲ نیم ۱ بود داشت بیشتر تر میشد من همچنان خوابم میگرفت اومدن معاینه کردن گفتن پنج سانت نیم ۶ ثانتی بعد منم دیگ ورزش اینا کردم رفتم زیر دوش آب گرم دیدم هم به مقعدم هم به سوراخ واژن هم جای جیش خیلی فشار میاد بعد رفتم تو توالت فرنگی زور دادم فکر کردم مدفوع یا ادراره ولی چیزی نبود بعد اومدم بیرون به مامای همراهم گفتم مامامو صدا زد اومد معاینه کرد گفت ۱۰ ثانتی فولی دیگ گفتن جوری ک تو دستشویی فرنگی میشینی بشین زور بده منم ۸ ۷ بار زور زدم گفتن بیا رو تخت رفتم رو تخت اونجا هم ۹ ۱۰ تا زور زدم دیگ نی نیم بدنیا اومد ۹ تا از داخل بخیه خوردم ۶ تا از بیرون و اینکه دخترمو قشنگمو گذاشتن رو سینم کل دردام یادم رفت😍
مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
ساعت ۱۰ شب دردم گرفت به ماما گفتم گفت طبیعیه ماه درده اونا تا ساعت ۳ تحمل کردم دیدم رگه های خ نی اومده رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت ۳ ثانته (شانس گوهی من بیمارستان تخت نداشتپر بودن همه جا)گفت برو دوساعت دیگه بیا راه برو دیگه برنگشتم خونه تو هم بیمارستان راه رفتم تا ۵ نیم رفتم معاینه کرد همو سه ثانت بود ولی بستریم کردن دیگه درد داشتم انقباض بود میگرفت ول میکرد ولی هرچی بیشترمیگذشت شدتش بیشتر میشد دیگه همو سه ثانت بود که زنگ زدن ماما همراهم اومد البته جایگزین گذاشتن براش چون اونی که باعش قرارداد بسته بودم نیومد ساعتای ۸ نیم ماما همراه اومد ۳ ثانتو تیم بود بلندم کرد ورزشم داد دردام بیشتر شد گفتم آمپول بی دردی میخوام گفت تا ۶ ثانت نشه نمیشه بزنن برات ورزش کن تا باز بشه خلاصه که با زور ماما همراهم ورش کردم هی دراز میکشیدم از درد اون منو بزرو بلند میکرد ورزش میداد بهم خلاصه که درد کشیدمو ورزش کردم تا ۶ ثانت شد یه ده دقیقه ای دراز کشیدم اثر کنه کم کم اثر کرد دیگه ماما گفت پاهات یکم به حس بیاد ورش کنیم داشتم از درد میمردم امپولو که زدم دردام خوب شد انقباض میگرفتم ولی قابل تحمل بود بعد دیگه ورزش کردم تا موقعی که فول شد دهانه رحمم باز نوبت زور زدنا بود که باز ماما کمکم میکرد به حالت نشستن توی دستشویی یا سجده زور بزنم
مامان شاهان خان مامان شاهان خان ۱۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت دوم
ساعت هشتونیم صبح که ماماهمراهم اومد دیگه مامانمو بیرون کردن.ماماهمراهم سعی میکرد همه جوره همراهیم کنه از هشتو نیم تا ۹ ورزش و اسکات اینا میداد بهم ولی من چون از قبلش درد داشتم و از استرس و درد نخوابیده بودم دیگه انرژی نداشتم که بخوام ورزش کنم از طرفی هم امید داشتم که تو ۴ یا نهایت ۵ سانت قراره اپیدورال بشم.ماما ۹ معاینم کرد گفت ۳.۵ سانتی منم با کلی غر گفتم تو اشتباه میکنی مگه میشه این همه ورزش کنم تازه سه ونیم باشه.دیگه همراهیش نکردم و از ۹ سانت خوابیدم رو تخت گفتم خوابم میاد.مامای شیفت رو صدا کرد اومد معاینم کرد گفت اره سه و نیم سانتی من بعد یه دور درد کشیدن خوابیدم دیگه کارم شده بود همین میخوابیدم و هرچند دقیقه از درد پا میشدم دوتا داد میزدم باز میخوابیدم این وسطم هر از گاهی مامای شیفت یا ماما همراهم میومدن یه معاینه میکردن میرفتن. نزدیکای ساعت ده دیگه کلافه شده بودم حالت تهوع گرفتم که ماما همراهم گفت این خیلی خوبه یعنی دهانه رحمت داره بیشتر باز میشه بعد اینکه بالا اوردم معاینم کرد گفت ۴ سانتی و التماسای من برای اومدن دکتر بی حسی شروع شد🥲با هر درد پا میشدم جیغ میکشیدم التماس میکردم بگین دکترم بیادو چون دکترم گفته بود ۷ سانت رد کنی دیگه اپیدورال نمیکنیم سعی میکردم هیچ حرکتی نکنم تا بیاد فقط بین دردا میخوابیدم از ده تا ده دقیقه به ۱۱ با تقریبا هر دو یا سه باری که بیدار میشدم یه سانت اضافه میشدم و خودم بهشون میگفتم بخدا شدم ۵ ولی کسی باورش نمیشد🥲😐 مامای شیفت اومد معاینه گفت راست میگه داره. بقیه بره تایپک بعد😆
مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 ۳ ماهگی
بچم وانستاد بقیشم بذارم😑
ادامه تاپیکام...
ولی کاش وایمیستاد من درد رو متوجه میشدم بعد زنگ میزد چون فقط ماماهمراهم اونجا الکی علاف شد و چون درد نداشتم اصلا خب کار خاصی نمیشد انجام داد ورزشارو موقعی که درد نداشتمم خودم انجام میدادم دیگه
ورزش کردیم با توپ و حرکت سجده(حرکت سجده اینسری اینطوری بود که ماماهمراهم میگفت باسنتو پرت کن چپو راست
و حالت گربه هم میرفتم
چون سر بچم کامله کامل نیومده بود داخل لگن و منفی سه بود
ساعت ۶دوباره اومد معاینم کرد و من نه درد داشتم و نه پیشرفتی
باز ورزش کردیم تا شد ساعت ۸اینا
هم من خسته شدم و حوصلم سر رفت از پیشرفت نکردنم و هم مامای همراهم
گفتیم پس لااقل یکم بخوابیم تا من دردام شروع شه و بتونم پیشرفتی داشته باشم
مامام رفت اتاق استراحت
منم رو همون تخت تازهه داشتم خواب میرفتم که مامای شیفت اومد ان اس تی وصل کرد
و موقع معاینه میخواست زیاد تحریکی انجام بده که دردام شروع شن( آمپول فشار هم همچنان از سرمم میرفتا😑😑)
اون موقع معاینه بود که یهو پَق، کیسه آبم ترکید (خودش قصد نداشت کیسه آبمو بزنه، چون معاینه‌ش زیادی عمیق شد ترکید)
دقیقا از موقعی که کیسه آبم پاره شد من دردام شروع شدن، یعنی تازه از ساعت ۸ونیم شب
ولی همچنان زیر ان اس تی بودم، ضربا قلب بچه بالا پایین میشد
یه ساعت زیر ان اس تی بودم شد ساعت ۹ونیم
هم ماماهمراهم اومد
هم مامای شیفت و دوباره معاینم کرد گفت دهانه رحمت شده ۵ و بکشمش به ۶هم میرسه سر بچه هم منفی ۲عه ، مونده تا بیاد پایینتر
مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۶ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه
مامان اَبرَک مامان اَبرَک ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت دو
خلاصه که من یه شام سبک خوردم و شروع کردم به ورزش روی توپ و دوش آب گرم و اسکات زیر دوش و ورزش‌های زایمانی. تا بعد از نماز صبح که دیگه انقباض هام حدودا ۵ دقیقه شده بود. ماما همراهم گفت عالیه برو بیمارستان با وضعیت معاینه دیشب احتمالا ۵ سانت بیشتر شدی و برو بزنم خبر بده. رفتم بیمارستان معاینه کردن همون دو سانت بودم😐 خلاصه نوار قلب گرفتن پرستار شیفت اومد گفت وای نوار قلب بچه خیلی بده و یه خط صافه و برو یچزی بخور دوباره بیا. اغا من ترسیدم و دردام کلا قطع شد😫 یعنی انقباضات منظم ۵ دقیقه یا ۳ دقیقه شده بود ربع ساعتی یبار. دوباره نوار قلب گرفتن اوکی بود. میخواستم برم خونه پرستار زنگ زد به دکترم و دکتر گفت نرو خونه و اگر سیر زایمان پیشرفت نکرد ساعت ۱۲ ظهر به بعد امپول فشار بگیر. من تا ساعت ۱۲ مرتب داشتم ورزش میکردم با وجود درد و بعد که امپول فشار زدن بازم معاینه کردن همون دو سانت بودم. خلاصه زنگ زدم به ماما همراهم که بیاد کمک. وقتی اومد انقباض ها به دو دقیقه رسیده بود و از درد اشک میریختم. ولی دائم درحال ورزش و خرما خوردن و اینا بودم. دکترمم این بین اومد بهم سر زد و کیسه آب رو پاره کرد که پیشرفت کنم ولی دریغ. اینقدر خسته شده بودم که روی توپ ورزش میکردم چشمام می‌رفت. خلاصه حدودای ساعت ۴ اینقدر درد داشتم که التماس میکردم اپیدورال بزنن دیگ برای بار هزارم معاینه کردن سه سانت شده بودم و میگفتن تا قبل ۴ سانت نمیزنن ولی من خیلی اصرار کروم و قبول کردن. وقتی اپیدورال زدن یه نیم ساعت خوابیدم و بعدش دوباره پا شدم ورزش کنم. دکتر و تمام ماماها متعجب بودن که بچه اینقدر پایینه وضعیتش اینقدر خوبه ولی دهانه رحم باز نمیشه.
مامان آرش💙 مامان آرش💙 ۷ ماهگی
پارت ۲:
خلاصه ساعت مامای همراهم گف روز پنجشنبه ساعت ۷ صبح بیا بستری من رفتم و تا ۷ ونیم ۸ بستری شدم و دیگه سرم زدن رو شروع کردن اول ک گفتن یه سرم معمولیع راسی من ماما همراه داشتم و بعد خدا نقش یه فرشته رو برام داشت اگه نبود من تا ۱۲ شب هم درد میکشیدم دیگه ماما همش واسم شیاف میزد و با روغن های مختلف چربم میکرد من اون موقع هنو ۳ سانت بودم که ماما گف میرم خونم تو تا اون موقع ورزشایی ک میگم رو برو وقتی رفت دعای عاشورا رو تو اتاق گذاشتم و گریه میکردم خیلی دلم گرفته بود و ترسیده بودم چون ساعت ۱۰ شد و من هیچ دردی نداشتم دیگه تا ۱۰ ونیم درد میگرفت ول میکرد و من ورزش اسکات و چمباتبه و حرکت اردکی میرفتم سرم از دستم کند تو دستشویی چون همش احساس ادرار داشتم دوباره اومدن سرم زدن و دستام سوراخ سوزاخ شد از بس سرم میزدن و من میکندم یا رگ پیدا نمیشد خلاصه سرم رو ک دوباره وصل کردن دردام. شدید شد و اکسیژن به بچه تو همون تایمی ک من هنو به ۴ نرسیده بودم وماما رفته بود کم شد پرستارت ترسیدن و باز هزار تا امپول زدن تو سرم و بهم اکسیژن وصل کردن تا خداروشکر اوکی شد قلبش دیگه دیدن دارم گریه میکنم زنگ زدن ما ما و ساعت۱۱ ونیم اومد
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم
ماما بهم گفت بخواب تا معاینات کنم ببینم چند سانتی که دو ونیم باز شده بود دهانه رحمم بعد آمد سرم وصل کرد دستگاه نوتر قلب وصل کرد نوار گرفت خوب بود کلا تا آخر همش نوار می‌گرفت که ضربان قلب بچه افت نکنه... خواهرشوهرم همراهم بود تو اتاق زایمان کمک دست ماما بود هر چی میگفت براش می‌آورد بهش میگفت قراره امشب ازت خیلی کار بکشم... همچی اوکی بود انقباضارو زیاد نمیفهمیدم ماما میگفت هر 3الی4 دقیقه داری بهم گفت از تخت بیا پایین و بشین روی توپ ورزش کن از قبل ورزش روز زایمان بهم گفته بود دیگه نشستم روی توپ لباسام در آوردم لباس بیمارستانی پوشیدم کم‌کم ورزش کردم خوراکی میخوردم با خواهر شوهرم حرف میزدم همچی خوب بود درد نداشتم اصلا ماما خیلی براش سوال بود ک چجور انقباضارو نمی‌فهمم خودمم حیرون بودم چرا نمی‌فهمم ماما هی میومد و میرفت منم ورزش میکردم تا اینکه ماما آمد گفت بخواب معاینه کنم ساعت ۱٢شب بود که 3 سانت بود بعد یکساعت به ورود زایشگاه خب ماما گفت که پیشرفتت خوبه که همینطوری ادامه بده...
مامان مهدیارومهرسانا مامان مهدیارومهرسانا ۵ ماهگی
ساعت ۱۱ و نیم بستری شدم تا ۱ ونیم دهانه ی رحمم با ورزش شد ۶ ماما گفت کیسه آب نمیترکه خودم میترکونمش ساعت ۵ دقیقه به ۲ کیسه رو ترکوند دردهام بیشتر شد کم کم ولی ماما نمیذاشت دراز بکشم فقط ورزش میگفت انجام بدم سریع تر دهانه ی رحمم باز بشه زودتر زایمان کنم منم دیگه آخراش دیگه تحمل درد رو نداشتم یکم گفت دراز بکش بهم کپسول اکسیژن داد که هروقت دردام زیاد بود ازش استفاده کنم نفس عمیق بکشم که به بچه فشار وارد نشه ضربان قلبش پایین نیاد ولی چون دردام یه ربع آخر زایمان زیاد بود نمیتونستم اصلا دراز بکشم حالت سجده نشستم تازه پرستار داشت وسایل زایمان رو آماده می‌کرد که گفتم زور دارم کاملا حس میکردم یه چی داره از واژنم میزنه بیرون🤣🤣
سریع ماما و دکتر اومدن کمکم کردن دراز بکشم میگفتن زور بزن منم دیگه اونقدر یه ربع آخر درد کشیدم قدرت نداشتم ولی به خاطر بچم با تمام قدرت زور زدم ماما هم خیلی کمکم کرد چون بچه نمیاومد وازنم روبردین تا بیاد خداروشکر توی یه چند ساعت تونستم زایمان کنم فقط یه ربع آخرش درد داشتم که بعد زایمان انگار یه کوه از روی شونم برداشته شد
بیا بعدی
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ روزهای ابتدایی تولد
پارت ششم
همینجور داشتم انقباض ارو حس میکردم کم کم می‌فهمیدم در این حال ماما گفت موقعی انقباض داری ورزش کن و وقتی نداری استراحت کن نفس بگیر بعد چند دقیقه ای یه دکتر تو بخش بود آمد معاینم کرد گفت سه سانته و رفت ماما گفت خوبه ورزش کن میرم برمیگردم دیگه خیلی داشت دردام زیاد میشد با سختی تحمل میکردم ماما گفت بیا خودم معاینه کنم ببینم چند سانت شدی ساعت تقریبا 1شب بود که 4 سانت شده بودم منو نوار قلب گرفت همچی اوکی بود اما خیلی درد داشتم گفت تحمل کن الان دکتر بیهوشی میاد خیلی احساس زور رو واژنم و مقعد داشتم گفتم میخام برم دسشویی ماما گفت چقد میری دسشویی تا رفتم برگشتم و دکتر آمد اپیدورال کرد 4و نیم سانت بودم ساعت 1و نیم... و اینکه درد داشت اپیدورال اما قابل تحمل بود ماما منو خوابوند رو تخت گفت هر موقع انقباض داشتی نفس بگیر زور بده موقعی که انقباض داشتم میخواستم زور بدم خیلی نفس گیر بود میگفت سرتو بکن تو سی‌نت فقط زور محکم بده چند دقیقه ای این ورزش رفتم آقام صدا زد آمد داخل ورزش بهم داد داشتم ورزش میکردم از اونطرف اینقد دستا آقام فشار میدادم اون ترسیده بود واقعا خیلی بد بود خیلی درد داشتم این ورزشم تموم شد گفت بخواب معاینه کنم خوابیدم گفت خوبه عالیه پیشرفتت واقعا بدنت آماده بود دیگه بهم نگفت چند سانتی منم اینقد درد داشتم نپرسیدم...