(پارت هشتم)

ديه ماما همراهم اومد گفتم توروخدااا خودتون بچرو ب دنيا بيارين من ميترسم اولين بارمه اون استادشونم اومد گفتم دستم ب دامنت خودت بچرو بيار توروخداا التماس ميكردم از اينورم دوس نداشتم اون دانشجوعا بفهمن اخه انصافن خيلي كمكم ميكردن دوس نداشتم ناراحت بشن ولي خب ميترسيدم ديه خودمو بدم دست اونا بعد اونجاام هركي اومد رفتن سزارين همشون سزارين اورژانسي يني فق من تنها اونجا بودم ك طبيعي ميخاسم بيارم ساعت ١١اينا گفتن تا ١٢زاييدي منم تو اوج درد بودم يهو ديدم مامانم با هزار ترفند اومد پيشم واي مامانم ديدم گفتم برووو چرا اومدي دوس نداشتم تواون وضع منو ببينه اونم هي قربون صدقم رفت دلداري داد رفت منم همچنان درد ميكشم اونايي كه ميگن ترسيديم فلان نترسيد هركسي فرق ميكنه بدنش با اون يكي من اولن با امپول فشارو كيسه اب پاره كردن دردادم شرو شد رحمم خيلي كانالش بلند بود ك اذيت شدم وگرنه زنداداشم ابجيم اينجوري نبودن هركدومم دوتا بچه دارن

۹ پاسخ

منم طول کانالم زیاده
تو آنومالی سرویکست چند بود ؟؟

لایک کن ببینم عزیزم

اونموقع اصلا دوست نداری هیچکس ازنزدیکات یااشناهات کنارت باشن تو اون حال ببینتت

خداروشکر منم اصلا دانشجو نیومد بالا سرم ولی تا لحظه اخر زایمان مامانم کنارم بود فقط وقتی بچه داشت میومد سر بچه رو دید رفت بیرون🤣

تا نریم که نمی‌فهمم از کدوماییم😑
کاش آدم میدونست قراره بد باشه زایمان طبیعی یه راست بره سزارین

کاش زودتر و طولانی تر بزاری

اخه معاینه اونم این همه بعد پاره کردن کیسه آب خیلی بده

اتفاقا تو خیلی بدنت خوب بوده
نمیدونم چرا انقدر زود رفتی نزاشتی درد هات خودش شروع شه
و دوم بیمارستان ات بد بوده

وای خدا کنه سزارین شم سر بچمم بزرگه بدبخت میشم حین زایمان

سوال های مرتبط

مامان هاكان🤱 مامان هاكان🤱 روزهای ابتدایی تولد
مامان هاكان🤱 مامان هاكان🤱 روزهای ابتدایی تولد
(پارت ششم)


ديگه اونم دوباره معاينه كردو رفت چند ديقه بعد يكي ديگه ك دومين بارش بود اونم اومد معاينه كرد همشونم ميگفتن همون س چار سانته بعد انقباضم همچنان داشتم شكمم سفت ميشددد يني سنگ ميشدااا ولي درد نداشتم اصلن بعد موندم همونجوري ديدم دوتا دانشجو اومدن ازم سوال اينا پرسيدن كه چند هفته اي اين داستانا رفتن اينم بگم من تولدم ١٤مهره گذاشتم بشه ١٤ابان رفتم بيمارستان حداقل با تولد شوهرم ك نشد اين ١٤تولدش مث من باشه😂بعد ديدم س تا پرستارو ماما اومدن با ٥تا دانشجووو وايسادن نفري ي دور معاينه كردن😐بعد معاينه منم خيلي سخت بود كانال رحمم بلند بودو تنگ ب خاطر همين تا ارنج ميرفتن تو تا معاينه كنن اذيت ميشدمم بعد معاينه اين داستانا شيفتو تحويل گرفت ماما همراهمم اومد انگار فرشته اسموني بود يني هرچي از خوبيش بگم كم گفتم خيلي خوب بود اومد ابميوه اينا بهم داد خرما داد گفت غذا ميخوري بيارم برات گفتم نه نميخورم منم از شبش غذا كم خودم ناهارم نخوردم همون خرما ابميوه اينا خودتون ميدونيد ديه ب خاطر چي …😂بعد ي خورده گفت درد داري ي خورده درد داشتم ديگه گفتم خيلي كم گفت باشه رفت ي خورده بعد اومد بعد ٨نفر پشت سرش اومدن گفتن ميخام كيسه ابتو پاره كنيم واي من قبضه روح شدم از اينورم خجالت ميكشيدم دستشو كرد تو با ي چيزي هي تكون ميداد ميگفت كيسه اب چسبيده به سرش نميشه اون هي تلاش ميكرد منم معذب بودم اون همه ادم اونجا منم تواون وضعيت زدم زير گريه كيسه ابم پاره شد خيلي صحنه بدي بود برام
مامان هاكان🤱 مامان هاكان🤱 روزهای ابتدایی تولد
(پارت پنجم)


رگو گرفتن با هزار بدبختي اون دانشجوعا اون مامايي كه زايمان اون تخت روبروييو انجام دادن رفتن كلن اين پرستاره ك بهم گفت هركاري داشتي بگو اومد بهم ي سرم وصل كرد ي امپولم زد منم اصلن درد نداشتم اون زنه كه تازه زايمان كرده بود اومد شكمش فشار داد اونم ميگفت واي دردم مياد نكنن پرستاره ام سرش داد زد بس كن ديگه يني چي انق اذيت كردي ميميري خون لخته ميشه بايد شكمتو فشار بدم لخته ها بياد منم گفتم اوه اوه اخلاق نداره خدا ب دادم برسه با اين اون رفت بيرون ب زنه گفتم راضي بودي گفت بد نبود نميخام بترسونمت ديه اون رفت بخش منم دراز كشيدم سروم داشت اروم اروم ميرفت پرستاره هي اومد بهم سر ميزد ابميوه بهم داد ديدم نه با من بد رفتاري نميكنه خوب بود ان اس تي ام بهم وصل بود ديدم گفت اهاا انقباضات داره شرو ميشه درد داري نه؟گفتم نه😐🤣گفت واقعننن گفتم والااا معاينه كرد گفت همون س سانتي ولي انقباض داري دست بزن رو شكمت چقدر سفت شدههه گفتم ولي من درد ندارم گفت خيليي خوبه درد زايمانه اينجوريه چجوري تو درد نداري اخه ديه چپ راست ميومدن معاينه ميكرد نوار قلب ميگرفتم تند تند ام ميكفت نفس بكش منم اين كارو ميكردم دردم نداشتم ديه ساعت داشت ميشد ٦ ٧غروب من درد نداشتم دختره اومد گفت داره شيفت عوض ميشه دارم ميرم من
مامان هاكان🤱 مامان هاكان🤱 روزهای ابتدایی تولد
(پارت هفتم)


كيسه ابو پاره كردو رفتم اون دانشجوعاام ٥تا بودن هم سن خودم ديه اونا موندن پيشم ساعتم نزديكاي ٨ ٩بود مامانم پول داده بود ب اون خدمه هي از حال من خبر ميبرد براشون گوشيشو يواشكي ميداد با مامانم ي بار حرف زدم شوهرم پول ميداد ميومد هي ميبپرسيد ميرف ميگف گفتن حالا بيا برو ورزش كن رو اين توپا رفتم رو اون توپا ورزش كردم ورزشاي ديگه گفت بخاب معاينه دوباره معاينه كرد گفت ٤سانتي 😑بچه رفت بالا ديه نرو رو توپ بيا اين ورزشو كن خدايي اون دانشجوعاام كلي كمك كردن بهم دلداري ميدادن منم دردادم كم بود ورزش كردم هي دردام داشت زياد در حدي كه ديه جيغ ميكشيدم وقتي ميگرفت جيغ ميكشيدم از اينورم خيلي طولاني شده بود گفتم برام امپول بي دردي بزنيد نميتونم ديه گفتن بايد از قبل هماهنگ ميكردي نميشه الان وااي دنيا رو سرم خراب شد دانشجوعاام هي با خودشون ميگفتن اره اين زايمانم تموم شه نفري چارنفره گرفتيم از استاد منم تو اوج درد گفتم كي بچرو ب دنيا مياره يكيشون گفت من گفت كي بخيه ميزنه اون يكي گفت من منو ميگي داغوننن شدم
مامان ساحل مامان ساحل ۱ ماهگی
(پنج)
ولی من نه اصلا دردی نداشتم فقط بکم کمرم و لگنم درد مبگرفت و من همش راه میرفتم و بعد توپ اوردم با توپ ورزش میکردم ساعت ۱۰ بود ک اون زنه همراهش اومد و براش شربت زعفرون وخاکشیر خرما و اینا اورد و بدون اجازه پرستارا شربت زعفرون و خاکشیر خورد بعد دادش ب همراهش ک نبینن دکترا من ورزش میکردم و اون نشسته بود لبه تخت و هی میگفت شرت میبندم تو زود تر میزای و این حرفا بعد دوتا خرما خورد و یهو کیسه اب اون پاره شد و از سه سانت رفت ۴ سانت بعد اون دکتر اومد منو هم معاینه. کرد وگفت خوبی ۳ سانتو نیمی ولی خیلی دهانه رحمت نرمه اون زنه زنگ زد ماما همراهش و اومد و ورزش میداد بهش منم همونا انجام میدادم قایمکی 😂
ولی من زیاد درد نداشتم یکم فقط دردم بود و اونم لگنم بود فقط بعضی وقتا هم زیادمیشد دردم ک نمیتونستم ن بشینم ن دراز بکشم ن ورزش کنم ولی بازم قابل تعمل بود یهو اون زنه سر بچش اومد و رفت بزاد یه پرستار اومد. منو معاینا کرد و کیسه ابمو زد و وقتی زد احساس کردم یه چی ترکید اروم توشکمم و همینجور اب میومد ازم
مامان دیارا مامان دیارا ۵ ماهگی
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۴ ماهگی
ادامه......


دور منم هزار نفر جمع شده بود
هی ب هم میگفتن آقای نمیدونم چیو صدا کنین کمک یار اونجا بود
مامانم یهو از راه رسید ترسیده بود بیچاره گفت چیشدع چیشده
بیچاره اومد خودش بلندم کرد گذاشت رو گفتم نکن کمرت درد میکنه گوش نکرد
بعد ک گذاشت رو تخت گریه کرد خیلی ناراحت شده بود
بعد یکم خوردنی داد خوردم اومدن دم دستگاه وصلم کردن معاینه میکردن هی و رحم من با کمال پرویی همون سه سانت بود و سلام
من راحت گرفتم سه ساعت خوابیدم بعد دو روز بیداری
اون سه ساعت خواب آنقدر ب من چسبید بین اون همه درد ک نگو نپرس
ولی بعد سه ساعت ک بیدار شدم دوباره انگار داشت دردام شروع می‌شد ک یهو دیدم همه دورم جمع شدن دارن با هم حرف میزنن انگار تبم رفته بود بالا بچم هم مدفوع کرده بود وقتی معاینه کردن خودمم دیدم ک ترشح سبز اینا بود
ولی بیشعورا صداشونو در نیاوردن
فقط میگفتن تبش رفته بالا سز میکنیم
اون موقع ک گفتم سز میکنیم انگار دنیا رو ب من دادن
آنقدر خوشحال بودم آنقدر خوشحال بودم ک نگو
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۲ ماهگی
خب اومدم با تجربه زایمانم 🥴🫠 من ۳۸ هفته ۵ روز زایمان طبیعی انجام دادم
من از هفته ۳۷ بارداری درد های پریودی داشتم از پنچشنبه صبح ک بلند شده بودم شکم درد داشتم خیلی کم بود رفته رفته هی دردهام فکر میکردم بیشتر میشه میگفتم حتما باز درد پریودی خوب میشم دگ من موندم تا ساعت ۶ عصر ک رفته رفته کمتر میشد فهمیدم درد زایمانمه گفتم بزار بمونم خونه رفتم بیمارستان اذیت نشم ساعت ۲ شب بود ک دگ نمی‌تونستم تحمل کنم رفتم دوش گرفتم رفتم بیمارستان معاینه شدم که کلا ی سانت هم نمی‌شدم با اون همه درد دگ بستریم کردن گفتند برات آمپول فشار میزنیم سرم وصل کردن من ساعت ۷صبح ک معاینه شدم گفتند ۲ سانتی ولی سر بچه خیلی پایینه من دگ جونی نداشتم گفتم آمپول بی دردی می‌خوام گفتند باشه هر وقت ۵ ۶ سانت شدنی خلاصه من ورزش میکردم توی وان آب گرم میشستم هی معاینه میشدم ی سانت ی سانت اضافه میشدم من ۵ سانت ک شدم دگ داشتم از حال میرفتم ماما گفت برم بگم بیان آمپول بزنن رفت اومد گفت ی دور دگ معاینه کنم همین ک دستش رفت گفت ۶ ۷ ۸ سانت شدی من گفتم فقط آمپول می‌خوام اومدند تزریق کردن بعد اون میگفتن شکمت سفت شدنی فقط زور بده من ک دگ درد نداشتم آروم بودم خیلی خوب بود اون لحظه با چند تا زور رستا خانم منم ساعت ۱۱ صبح ب دنیا آمد من سونو ک رفتم گفت ۳۲۰۰ی روز قبلش فردا ک زایمان کردم ۳۸۵۰ بود من واقعا اذیت شدم 🥲
مامان آقا هامین👶 مامان آقا هامین👶 ۵ ماهگی
۲
رفتم اتاق عمل دوتا پسر جوون بودن که یکیشون کارای انژیوکت و اینارو انجام داد یکی وسایل عمل اماده کرد اونی که انژیوکت وصل کرد گفت نترس من تا اخر عمل پیشتم.مشکلی داشتی بهم بگو.
اول دراز کشیدم باز دستگاه وصل کردن و بلندم کردن یه خانم اومد پشت کمرمو با بتادین شست.اون اقا اومد شونمو گرفت گفت بدنتو شل کن الان تموم میشه.تو چند ثانیه تموم شد دراز کشیدم احساس کردم پاهام داره گزگز میکنه ازم پرسید پاهاتو بیار بالا گفتم نمیتونم باز اون اقاهه اومد پیشم نشست دیدم دکترم با دخترش اومد تو اتاق یه سلام و رفتن فقط حس میکردم رو تخت دارن تکون میدن به اون پسره بغل دستم گفتم الان میوفتم گفت ن نترس.فک کردم دارن شکممو ماساژ میدن ک بعد ببرن که اون اقاهه پهلوم گفت مبارکه گفتم سالمه گفت اره بعد چند دقیقه صدای گریش اومد‌.اشکام سرازیر شد برا همه دعا کردم.دیدم پرستار بچرو برد نمیدونم یهو اون اقاهه پیشم چی گفت بچرو اوردن پیش صورتم چسبوندن گفتن دیدیش گفتم اره(بهترین لحظه عمرم بود)بردن باز بچرو نگران شدم به این اقا جوونه بغلم گفتم بچم کجا بردن گفت بردن واکسن بزنن میارن تو ریکاوری پیشت.دیدم چند دقیقه گذشت لرز گرفتم به اون اقاهه گفتم و دارو زد.عمل تموم شد بردنم ریکاوری بغلم یه خانم سزارینی دیگه بود.یه بچرو اوردن ک خیلی گریه میکرد گریم گرفت گفتم بچم کجاست چرا نمیارین اون خانم سز کرده بود گفت نترس بچه توعه اینجا بغلم گریع میکنه دارن اندازه میگیرن قدو وزن.بچه من تو دستگاهه.اوردن بچرو گذاشتن رو سینم دوتا میک بزنه بعد بردن لباس تنش کردن اوردن گذاشتن رو پام بردنم بخش