دردودل یه مامان خسته رو می شنوید، دوماهه سزارین کردم مادرم ده روز تقریبا یه سره اینجاموند بعد اون همه روز به جزپنج شنبه جمعه ها حدودساعت ده میاد خونه ما و دوازده میره کلیدمو گرفته که آیفون نزنه بچه هارو بیدارنکنه،من واقعا از اینکه اینقدروقت میذاره شرمنده شم وواقعا ازش توقعی ندارم، اوایل خیلی این اومدنه خوب بود برای روحیه م هم خوب بود تا که کم کم سرپاشدم ولی اعصابم خیلی درهمه همش فکرای ناراحت کننده میادسراغم بچه به شیرخشک که از سراجباربهش دادم عادت کرده داره شیرمنو ول میکنه دارم از غصه ش دق میکنم فشاراز طرف شوهرم و مادرشوهرم درهرزمینه ای فکرشو بکنید زیاده ، پسر بزرگه اضطرابش تشدید شده، بدقلقی و لجبازی هم به اقتضای سنش داره،مشکلات مالی هم که به قوت خودش باقیه، حالا با این همه دغدغه وبا وجوداینکه بچه م یه سره ریخت وپاش میکنه،از طرفی شب توی اتاق میخوابیم روز تشک بچه رو میارم توی سالن،یه بالش هم همیشه دم دستمه، شوهرمم بی سلیقه و شلخته ست وسایل توی خونه خیلی زیاده و توی یکی از کابینت ها موش هست که میره ومیادونمیتونیم بگیریمش وسایلشو ریختم بیرون،طبیعی یه که خونه خیلی درهم باشه، بابچه بزرگه نمیتونم بازی کنم عذاب وجدان اینم میادروی اعصاب خوردی هام، بچه رو یه هفته ست ختنه کردیم رسیدگی به اونم اضافه شده،حالا اخیرامادرم میاد از لحظه ای که میاددوتا پنج دقیقه با بچه هاوقت میگذرونه بعدشروع میکنه به کارکردن و همزمان غرزدن(اینم بگم هرروز حتماحتما خونه رو جارو میزنه وحمامو دسشویی رو میشوره بعدمیره)

۱۷ پاسخ

عزیزم کم کم حالتون بهتر میشه و بهتره ارتباط مادر با شما کمتر بشه
باید خودتون کارهاتون رو انجام بدید
یه برنامه بنویس و این دغدغه هایی رو که داری بنویس و هر روز به یکی از اون ها به شکا کامل برس
مثلا یه روز بازی با بچه بزرگ
روز بعد تمیزی یه اتاق
روز بعد آشپزی
روز بعد بردن بچه ها به پارک یا بیرون و
.....

عزیزم همه ی حسات خیلی خیلی طبیعیه

ولی مطمئن باش از این به بعد بهتر میشه

چون دو ماهه اول بچه داری به نظرم خیلی خیلی سخته

تلاشتو برای شیر دادن بکن ولی اکه نشد هم اصلا مهم نیست مگه شیر خشک چشه ؟اصلا به خودت سخت نگیر

به نظرم از مامانت بخاطر همه زحمتاش تشکر کن و ازش بخاه‌که دیگه نیاد و بگو میخای عادت کنی از پسش بر بیای


راجع به ازمون استخدامی ام بگو من الان اولویتم بچه هامن و دیگه بهش فک نمی کنم

اخه واقعا الان تو شرایطی نیستی که بخای استرس ازمون و…داشته باشی

سلام من که فقط ی بچه دارم فعلا واقعا کم میارم گاهی اوقات،شما هم هنوز زوده کم کم اوضاع زندگیت بهترمیشه چون میاد تو دستت ک چطوری با شرایط زندگیت خودتو وفق بدی

من که سعی میکنم خونه م همیشه جارو کرده باشه....سر پسر بزرگم حامله بودم مامانم با خاله م اومد خونمون داشتن میرفتم اومد آشپزخونه گفت واااای اینجا چقدر کثیفه من انقدر خجالت کشیدم جلوی خاله م ....مامانمم شاید منظوری نداشت ولی من دیگه سعی کردم خودم کارامو بکنم....بخدا یه وقتا عرشیا بغلمه جارو هم تو دستم

اگه میتونی کارکر بگیر دوباردرهفته بیادکمکت بشه بگردپیداکن بهترین راه همینه مرداهمینن ی ذره همکاری ندارن توحرص نخور به خودت برس ویتامین هاتوبخور زودی سرپامیشی

این طبیعیه که عصبی میشی
ولی برنامه ریزی داشته باش بنویس که چه زمانی بیدار بشی و طی روز چه کارهایی بکنی مطمئن باش به همش میرسی
و برای موش هم چسب موش بگیر توش گردو بزار گیر میفته

عزیزمم....خیلی سخته درکت میکنم

چقدر منی با این تفاوت که مامانم کار داره الان نمیتونه بیاد کمکم و اینکه موش تو واحد ما نیست طبقه پایین هست

ببین کابینت کجاش راه داره که موش میاد اول راه ورودش پیدا کن
تله موش بگیر با پفک هم گیر میوفته
اما حال خودت یه چندتا آمپول ویتامین ب مثل ب کمپلکس یا نوروبیون بگیر هفته ایی دوبار بزن
اما افسردگی منم داشتم تازه دست تنها بودم کار خونه ریخته بچه گربه میکرد شب نخوابی داشتم دقیقا این حال روحی شما رو داشتم حس مزخرفی

میگذره
تجربه دومت هست باید تا یکسال بشه دندون بزنه بیرون کم کار بشی
به مادرت هم بگو مادرجان میای حداقل بچه داشته باش من بخوابم بزار کار بمونه شوهرت هم بدونه دیگه کسی نیست کار اون برسه مادرت بیشتر عادت کرده به کار کردن
به نظرم با مادرت همکلام شو و دوستانه بگو اگه برای من میای دستت درد نکنه ولی میبینی که من همونم همون کم خواب بیحوصله
حالا دیگران چند تا بزرگ کردن من ظرفیت ندارم
شما ویتامین بدنت کمه
بچه منم شش ماه بیشتر شیر خودم ندادم کرونا گرفتم نشد اوایل عصبی و دلتنگ بودم دکتر رفتم گفت بعده شش ماه شیر مادر دیگه خاصیت نداره حالا راست دروغ منم قبول کردم
هنوز بعده سه سال گاهی چندروز کارام عقب میوفته به کسی ربطی نداره والا

ببین من نمیدونم بچه دوم به خواست خودت بوده یا نه،اما وقتی بچه میاد همه این مسائل هست
اولا شیر خشک ایرادش چیه؟بخدا بهترین شیره من اگر عقل داشتم کامل بچمو شیر خشک میدادم تا بخوام شیر پر غصه و استرس بدم
دوما لطف کن مادر دوتا بچه ای حداقل دهن مادرشوهر و شوهرتو در این رابطه ببند
سوم خونه ای که توش بچه هست بی نظمی هست شلختگی هست یا باید جنم جمع کردنشو داشته باشی یا جنم بی‌خیالی غیر ازین دوتا فقط میشه استرس و اعصاب خوردی
چهارم خدا رو شکر که مادر خوب و دلسوز و به درد بخور داری خدا حفظش کنه برات
پنجم مشکلات مالی اگر زیاد بودن نباید بچه ای میومد حالا که اومده سعی کن بهش کمتر فکر کنی وگرنه از پا درمیای
نظر منو میخوای سعی کن همین شرایط سخت رو بپذیری ولی غصه کمتر بخوری،از مادرت تو همون راستایی که میخوای کمک بخوای و یکم شل بگیری تا خودت و بچت کمتر آسیب ببینید

سلام عزیزم همه چی بعداز زایمان سخت تر میشه طببعیه ولی سعی کن کم‌نیاری همه همینن حالا یکی کمتر یکی بیشتر ...
اولین قدم اینه که مامانت نیاد وقتی میاد هم روحیه ات رو خراب میکنه اعتماد بنفستو خراب میکنه مهمترین چیزم همون روحیه اس.
یذره برنامه ریزی کنی به همه چی میرسی ها منم یه دختر پنج ساله دارم و یه دوماهه درکت میکنم.نمیشه همیشه برق زد و تمیز بود ولی میشه یکم مرتب نگهداشت

‌‌‌‌عزیزم طبیعیه این حالتا منم بعد زایمان عصبی شدم از دست پسر بزرگم بی دلیل حرص میخورم....می‌دونم سخته ولی اول از همه سعی کن آرامش داشته باشی تا به کارات سرو سامون بدی....اگه نمیترسی موش رو بگیر اگرم میترسی زنگ بزن لابد جایی هست بیان بگیرنش ببرنش.
بعد تایمی که بچه هات خوابن شروع کن کاراتو انجام بده
شاید مادرت غر میزنه چون خسته میشه....بابای منم واسه واکسن پسرم اومد دنبالم خسته شده بود می‌گفت دیگه بچه نیار من خسته شدم توراه در صورتی که بچه دوم رو خودش گفت بیار.....خونه ت که مرتب بشه مامانت بیاد ببینه از پس کارات بر میای خیالش راحت میشه....بعد که خونه مرتب باشه آرامشم داشته باشی بیشتر میتونی به بچه ها برسی و باهاشون وقت بگذرونی....من پسر کوچیکم همش میگه برام حرف بزن شکلک دربیار شعر بخون....اون روزا که باهاش حرف میزنم خیلی خوش میگذره چون پسر بزرگم میاد پیش ما باهم شعر میخونیم

چسب موش بخر بزار اونجایی که میدونید موش رفت و آمد داره خودش میوفته تو چسب به نظرم چندتا چسب بخر بزار. چند جای خونه تازودتر گیربیفته

خدا مادرتو حفظ کنه عزیزم باز خداروشکر مادرت هست غرم زد عب نداره بخاطر خودته میخاد اینجوری هولت بده رو ب جلو ...فعلا اولاشی کم کم برا شرایط کنار میای و با برنامه ب کارات میرسی

ماماناا باید غررر بزنن حساس نشو اینهمه زحمت میکشه تنش سلامت ..❤️
کاش مامان منم زنده بود🥲
شرایطتت خیلی سخته درکت میکنم
چند ماه اول سختته تا کوچولو یکم از اب وگل دراد دیگه عادت میکنی و بهتر ب کارات میرسی..کامل شیرخشکی هم شد عیب نداره غصه هیچیو نخوررر و خداروشکر کن عزیزم 😍

با با غصه نخور شزایطها فرق داره مهم تویی ک آرامش داشته باشی و بدونی از پس کارات برمیای مثلاً ی مدت سوسک ریز داشتم مجبور بودم تحمل کردم خلاصه ۰۰۰الانم کارمندم هنوز خونه نرسیدم تازه برسم اول کارها هست یخچال و خونه و جارو و شام بچه الان حسابم صفر بود قرض گرفتم بااینکه کارمندم زندگی‌ها فرق داره باهم انشالله موشو بگیری و برسی ب کاهات

هی میگه توبچه آوردی دیگه برای آزمون استخدامی درس نمیخونی تو هیچی توی زندگی ت نشدی منو پدرت به خاطر تو افسردگی گرفتیم ،مردم چیکارمیکنن با سه تا بچه درس میخونن تو بی عرضه ای، من اینقدر میام کمکت بازم خونه ت ریخت وپاشه مردم چطور سه تارو نگه میدارن به سرووضع خودشونم میرسن،هرچی میگم خب خونه بقیه ماماناهم ریخت وپاش میشه بازم تو کتش نمیره،یا مثلا خواهش میکنم ازش که فقط دوروز درهفته که شوهرم غروبا نیست بیادتا من دلم توی خونه نگیره ولی قبول نمیکنه میگه عصرنمیام،میگم مادرتو جارو نزن من اونومیزنم الان بچه هارو برام بگیر یه سری کارخودم دارم باید انجام بدم میگه اونوشوهرت هست یده به شوهرت من باید تمیزکاری کنم،حالا شوهرم اینطوریه که هرچی لباس دربیاره میریزه ازصبح تا شب۴-۵ تا لیوان فقط روی میزش جنع میشه، خسته م، کلافه م،نمیدونم چیکارکنم اعتمادبه نفسمو ازدست دادم هی میگم چرا بچه آوردم وقتی نمیتونم خونه رو مرتب نگه دارم،خانوما خونه شما تمیزه همش؟

سوال های مرتبط

مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
مامان آدرینا مامان آدرینا ۳ سالگی
یه دختر بچه تقریبا ۵ ساله ماشین اسباب بازی که مال خودش نبود به دخترم نمی‌داد میگفت میخوام بازی کنم نمیدم نکن دست نزن
هِی ماشین رو می چرخوند دورتر که دخترم دست نزنه دخترم هِی می‌رفت سمتش،من این صحنه رو می دیدم هیچی نمیگفتم چون میخواستم دخترم خودش حرف بزنه و یه جورایی دفاع کنه از خودش،در آخر دخترم آروم بهش گفت با من دوست میشی؟
بگما توی دلم آتیش بود
یا قبلش میخواست یه بازی شروع کنه که همون دختر بدون اینکه حرفی بزنه اومد ازش گرفت من باز هیچی نگفتم که دخترم خودش حرف بزنه که نزد
و اون روز توی پارک یه پسر بچه تقریبا ۴سال و خورده ای دست دخترمو فشار داد دخترم نگاش کرد من با ملایمت گفتم نه دستشو فشار نده
اما خب بگم مثلا کسی دست به موهاش بزنه میگه دست نزن
یا اینکه یه جز پارک جای دیگه می برمش همش میخواد بهم بچسبه،می بيني همه به بازی این میگه تو هم بیا دستمو میگیره بهم می چسبه میاد توی بغلم،من تشویقش میکنم به بازی با بقیه اما روحیه ام از درون داغون میشه یه جور ظاهر سازی میکنم جلوش،اما میام خونه غمگینم..
بنظرتون در کل کار من درسته؟
شما باشید چ عکس العملی نشون می‌دید؟
مامان گلی مامان گلی ۳ سالگی
تازه میفهمم بچه رو ببری پارک بازی کنه بهش خوش بگذره یعنی چی.....تا چندوقت پیش بچمو اگر می‌بردم پارک یه بچه دیگه حواسش نبود می‌خورد به این یک قشقرقی بپا می‌کرد که چرا خورده بمن،یا میگفت کسی نباید سوار سرسره یا وسیله بازی دیگه ای بشه فقط من باید بازی کنم کلا خسته و کلافم می‌کرد ازبس با همه ناسازگار بود همش باید حواسم می‌بود کسی و نزنه ولی جدیدا خداروشکر خییییلی خوب شده یه بچه هم بزنتش حمله نمیکنه به بچه هه فقط میگه مامان این منو زد....الان با بچه ها دوست میشه کلی بازی میکنه منم کیف میکنم که اون دغدغه هام تموم شد.فقط یه مشکلی دارم با اینکه از 9 ماهگی دائم بردمش پارک و خانه بازی بازم انگار یه هراسی داره از بچه ها....اگر تو سرسره بچه پشت سرش باشه انگار می‌ترسه وا میسه کنار اون رد شه بعد خودش بره اگرم کسی جلوش باشه نزدیک نمیشه میزاره برن بعد میره بهش میگم برو کاری با تو ندارن میگه نه بهم میگن نمیشه تو بری.....یعنی میشه این ترسشم بریزه و تموم شه بره؟