۴ پاسخ

ان‌شاءالله که خدا حفظش کنه قدم براتون خیر باشه عزیزدلم..خداروشکر که کوچولوتو سالم بغل کردی.. ببخشید فضولی نباشه آخرین سونی وزن که رفتی چند کیلو بود تو چند هفتگی؟..هزار ماشاءالله وزنش خوب بوده اذیت نشدی بخاطر درشتی بچه؟

وای تروخدا تجربه هاتون نزارید یا اینکه کتف یا یجای دیگ موقع زایمان شکسته... همینطوری استرس داریم.. بیشتر میشه

خوش‌ قدم‌ باشه. الهی

قدمش مبارک انشالله تنتون سلامت باشه

سوال های مرتبط

مامان شاهان👑🍓 مامان شاهان👑🍓 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دوم
منم عزممو جزم کردم شروع کردم به زور زدن تا جایی که میتونستم زور میزدم اوناهم پچ پچ با نگرانی یه چیزایی در گوش هم میگفتن منم ناامیدتر میشدم. ماما همراهم گفت بیتا تروخدا باهام همکاری کن اون دستشو برد تو رحمم منم محکم زور میزدم که خوشحال شد گفت موسرشو دیدم دکترم اومد اونجامو برش زدن و زور زدم بچه به دنیا اومد شکرخدا ساعت ۱۱ شب
بمیرم واسه بچه م سه دور بند ناف دور گردنش بود اینهمه اذیت و سختی بخاطر اون بود البته من هفته قبلش که ۳۷ هفته و ۳ روز بودم سونو دادم یه دور بند ناف دورش بود تو یه هفته شد ه بود سه دور
من سابقه یه زایمان طبیعی دیگه هم دارم اولی خیلی بهتر و راحتر بود این بار واسه سه دور بند ناف بود که اینهمه عذاب کشیدم
بچه مو بردن بخش نوزادان منم دکتر بخیه م زد دکترم خیلی دلسوز و خوشرفتار بود خداخیرش بده. بردنم تو اتاق بچه رو آوردن پیشم مامانمو و شوهرمو مادرشوهرمو خواهرشوهرمم اومدن پیشمون و همگی خوشحال از به دنیا اومدن آقا شاهان😍
ومن ۴ شهریور ۱۴۰۳ صاحب دومین پسرم شدم. خدایا شکرت برای وجود علی و شاهانم
الهی دامن همه منتظرا سبز بشه همه باردارا بسلامتی فارغ بشن
مامان آیلین و علی💙😘 مامان آیلین و علی💙😘 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت ۷ساعت دوازده من بستری شدم ،ساعت شده بود دوازده و نیم و من شده بودم هفت سانت ،دردام داشت غیرقابل تحمل میشد ،من نمی‌تونستم جیغ نزنم ، یه ماما ی خیلی خیلی بداخلاق هم تو ایستگاه پرستاری بود که تا من جیغ میزدم ، شروع میکرد چرت و پرت گفتن انگار که من از دل خوشم جیغ میزدم، مثلا می‌گفت چته خانوم انگار شکم اولته، چه خبرته،جیغ نزن اعصاب ندارم، منم فقط خیره نگاهش میکردم و تو دلم میگفتم فقط بخدا سپردمت
ماما همراهم اما کلی امید میداد ،بهم می‌گفت اصلا بهش توجه نکن من قول میدم تا بیست دقیقه دیگه فول میشی ، بعد بهم گفت حالت سجده شو، و وقتی دردت شروع شد بگو، تا دردم شروع شد یه دستگاه نمی‌دونم اسمش چی بود گذاشت رو کمرم گفت این بچه رو می‌کشه پایین، و دردم رو دوبرابر کرد ، بلافاصله احساس زور شدید بهم دست داد و ضربان قلب بچه افت کرد سریع ماما بیمارستان رو صدا کرد و گفت قلب بچه افت کرده، اوناهم سریع تخت رو تبدیل ب تخت زایمان کردن و گفتن دردت شروع شد فقط زور بده، منم پاهام داشت می‌لرزید ولی با تمام وجود زود زدم بعد سه تا زور سر بچه اومد ، و ماما گرفتش و کشیدش بیرون ، الهی بمیرم دو دور بند ناف دور گردن بچم بود ، ماما سریع بند نافش رو باز کرد ،اونموقع پسرم شروع کرد گریه کردن، گذاشتنش رو شکمم منم کلی قربون صدقش رفتم ، ماما گفت بعد دوتا دختر پسر آوردی چقدر قربون صدقش میری و ذوق داری ،من چیزی بهش نگفتم ولی هیچ وقت نمیبخشمش هیچوقت ..... آخه من داشتم ثمره نه ماه زجر کشیدنم رو می‌دیدم چه فرقی می‌کنه دختروپسر .....
مامان آیهان مامان آیهان ۶ ماهگی
پارت ۳
من‌ زور میزدم ولی زورام قوی و کافی نبود همسرمم کلا کنارم بود و کمکم میکرد
وقتی درد نبود استراحت میکردم و وقتی درد میومد زور میزدم ، یهو حس کردم باید بدم دستشویی و دفع دارم که‌ماما گفت رو تخت انجام بده،‌گفت اصلا باید مدفوع کنی که بچه بیاد وهیچ خجالت و نگرانی نداره و خودش زیرم پوشک گذاشت گفت نگران نباش و فقط به واژنت فشار بیار و دستشو کرد تو رحمم و گفت دست منو با زورت بنداز بیرون این میشه زور زدن به جای درست ، یکمم که گذشت سر بچه اومده بود پایینتر و من بازم زور زدن سختم بود پزشک متخصص به همسرم گفت از بالا شکمشو فشار بده و ماما هم از پایین با انگشتاش واژنمو باز کرده بود که سر بچه بیاد بیرون ولی من نمیتونستم زور بزنم چون جونم نداشتم
دیگه ماما گفت خیلی تلاش کردم که برش نخوری ولی ناچارم برش بزنم جون سر بچه همینجوری مونده و زورات کافی نیست ، همسرمو انداختن بیرون و ساعت ۶/۳۰ برش زدن و دوباره یه ماما از بالا شکممو فشار داد و یکی از پایین بچه رو کشید بیرون و تمام ....
ساعت ۶/۴۰ پسرم بدنیا اومد
انگار یه چیز داغ اومد بیرون ،چون قدش بلند بود نمیومد و شکممو فشار میدادن ولی دردش قابل تحمل بود
جفت هم بلافاصله بعد بچه اومد ،‌شکمم اومدن چند بار فشار دادن که‌ همه چیز بریزه بیرون اونم قابل تحمل بود.
اومدن بچه رو چک کردن و گفتن‌ یکم از مایع دور جنین خورده و بردنش ان ای سی یو

چند دقیقه بعد خود پزشک متخصص اومد که بخیه بزنه و من از قبل هموروئید داشتم که اونم بدتر زده بود بیرون ، خلاصه بی حسی زد و بعد بخیه زد اما نگفت چند تا و حس کردم زیاد زد و درد اونم نفهمیدم فقط چند تای اخر نزدیک به مقعد رو که اونم گفت اینجارو نمیشه کاریش کرد و دردشم قابل تحمل بود .
مامان کلوچه🍪🍯 مامان کلوچه🍪🍯 ۲ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی
بلند شدم خوابیدم رو تخت اومد معاینم کرد ۸ سانت شده بودم بهم گفت هرموقع دردت گرفت زور بزن بچه بیاد تو کانال زایمان..
یه ۱۰ دقیقه ای با انقباضا زور میزدم که گفت کافیه بچه اومد
بریم رو تخت زایمان اتاقو اماده کردن من نشستم اونجا دیگه اون موقع دست خودم نبود با هر انقباضی زور زدن خودش میومد مامام ازم پرسید میخوای بخیه بزنم اون لحظه فقط میخواستم بچه در بیاد راحت شم حاظر بودم هرکاری بکنم..
بهش گفتم بزن فقط دربیاد خدا خیرش بده گفت تو کاریت نباشه درمیاد فقط بگو با بخیه میخوای یا نه گفتم اگه لازمه بزن.با دوتا زور دیگه بچه در اومد و من کل وجودم از درد خالی شد از ته دل با داد خداروشکر میکردم و من دیگه نفهمیدم کی بی حسی و برشو بخیه زد..
پس از برشو بخیه نترسین کلا بخاطر بی حسی دردی نداره فقط یزره اخرش سوز میداد
بچه که در اومد نیم ساعت رو واژنم زوم بود ببینه کجاش ایراد داره همونجارو بخیه زیبایی زد حتی از زایمان قبلمم که یجاش ایراد بخیه داشت اونو دوباره بخیه زد و من با کمک ماما بلند شدم..
مامان نورا مامان نورا روزهای ابتدایی تولد
♦️زایمان پارت اول
من اومدم تجربه زایمانمو بگم براتون .😊

اول از همه زایمان دومه پسر سه ساله دارم( واس زایمان اول تا ۳۸ هفته هیچ دردی نداشتم حتی یه کمر درد کوچیک یه هو دردای شدید از ساعت ۵ صبح اومد سراغم و ۱۱و ۴۵ پسر دنیا اومد ) 😜

واسه مراقبت ۳۸ هفته رفتم درمانگاه گفت :
ضربان قلب بچه تند میزنه😱😭

نامه زد اورژانسی برم بیمارستان نوار قلب بگیرم .
منو میگی انقدر ترسیدم که خدای نکرده بچه چیزیش نشه .

باز خوبه بابام شبش خونمون اومده بود.
(میگف به دلم خورده تو همین دو روز زایمان میکنی ) دیگ سریع با بابا و مامانم بیمارستان رفتیم.

بیمارستان نوار قلب گرفت گفت ضربان قلب بچه نرماله😮‍💨
چقدرم به ماما خندیدن که تو رو ترسونده .😁

از اونجا رفتم پیشش متخصصم گفتم برام معاینه تحریکی کنه .
انجام داد و بهم گفت اگ تا  فرداصبح زایمان نکردی بیا خودم بستریت کنم .

بهم گفت تو انقباظ داری ولی متوجه نمیشی.

هنوز از مطب بیرون نیومدم دردای زیر شکمم شروع شد .

ولی قابل تحمل بود اولش هر یه ساعت میگرفت ول میکرد .
مامان حلما مامان حلما روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی #پارت سوم
ایندفعه که اومد دیگه نمیتونستن مسخرم کنن و گفتن فوله و سریع وسایل نوزاد بیارید من تعجب کرده بودم فکر میکردم هنوز سه سانتم😂😂ماما بم گفت یه زور خوب بده بچه تو دستمه فکرشم نمیکردم با یه زور بخواد بیاد. ساعت روبروم بود و دقیقا ۹:۱٠ دقیقه بود بم گفت زور بده یه زور خوب دادم بچه یهو با سرو کله پرید تو دستش 😂😂خودشون تعجب کرده بودن اینقد بچه سریع اومد 😅صدای گریه دخترمو شنیدم. گذاشتنش رو شکمم. و تموم شد کل دردام و خداروشکر بخیه نخوردم یه لحظه شیرینو داشتم تجربه میکردم. بچم با یه زور تو یه دقیقه اومد. انگار نه انگار ده دقیقه پیش واسه آمپول بی حسی داشتم زمینو چنگ میزدم 😂مامان و شوهرمم اومدن. بهترین حس دنیا رو داشتم. خوبیه زایمان طبیعی اینه که داری واسه یه اتفاق خوب درد میخوری قراره با یه فرشته زمینی بریم خونه. امیدوارم دامن اونا که بچه ندارن سبز بشه و تموم مامانای باردار بدون استرس و بسلامتی زایمان کنن و نینی قشنگشون بغلشون بگیرن❤❤🙏🙏😍😍