۴ پاسخ

عزیزم تا یکسالگی مادر و بچه با هم و در محیط آروم باید باشن اجتماعی شدن بلد از یکسالگی هست. هر چی کمتر رفت و آمد باشه براش بهتره

دختر من پیش هیشکی نمیره غریبه میبینه گریه میکنه ماماااااااااا

چون غریب شناس شده از غریبه ها احتمالا و یا اضطراب جدای که هر دو بخشی از رشد طبیعی محسوب میشه باید د رش بگذره و شمامم حمایتش کنی

خوشبحالت من اتقدر دوس دارم بچم بهم بچسبه
من بچم رفتگرم میبینه میخنده بهش🤣

سوال های مرتبط

مامان ریحانه مامان ریحانه ۱۰ ماهگی
سلام خانما یه سوال
ممنون میشم اگه راهی بلدید راهنماییم کنید.
من دخترم حدودا ۸ ماهشه
همسایه مون یه دختر تقریبا ۱۲ _۱۳ ساله داره
از وقتی که بچه من به دنیا اومد تقریبا هر روز میومد‌ پیش دخترم یه نیم ساعت اینا یا یه ساعت باهاش بازی میکرد
خیلی اوقات مامانشم میومد خونمون
خیلی اوقاتم منو بچم می‌رفتیم خونه شون
از وقتی که دانشگاهم شروع شد و سرم شلوغ شد دیگه خودم نمیرفتم و یوقتایی دخترشون میومد دنبال دخترم حدود نیم ساعت اینا میبردش خونه شون
البته فقط وقتایی که مامانش باشه اجازه میدم بچم بره
مرداشون هم معمولا اون ساعتی که بچم می‌ره خونشون نیستن.
خانواده مورد اعتماد و خوبی هستن و از این لحاظ بهشون شناخت داریم
اما میخوام کم کم یکاری کنم که کمتر بچه م بره اونور
البته دختر منم دخترشونو خیلی دوست داره و وقتی میبینتش ذوق می‌کنه
حالا چیکار کنم یا چی بگم به نظرتون که ناراحتی پیش نیاد؟ الان سوال من این نیست که آیا کارم اشتباه بوده یا نه ها ، راه حل میخوام . چیکار کنم که کمتر بشه این ارتباط بدون اینکه ناراحتی پیش بیاد. همسایه مون خانواده محترمی ان‌ و انصافا خیلی مراقب بچم بودن برا همین نمی‌خوام با ناراحتی این ارتباط رو کم کنم
مامان گل پسر و بانو مامان گل پسر و بانو ۹ ماهگی
سلاااام پر انرژی به همه اونایی که مثل من خواب دارن. مجبوری بیدارن

امروز میرم خونه بابام که از اونجا با ابجیام بریم خونه خالم دختر خالم امده میریم. پیش اون تا اینجاش اوکیه
قراره با تاکسی برم با بچها و با وسیلها یکم. سخته بازم اوکیه
وقلی از وقتی دوباره باردار شدم هروقت میرم خونه بابام ابیام مامانم یا هرکسی منو میبینه به اینکه قراره دوباره سزارین شی؟ چرا بارداری؟ کی میهواد اینارا نگه داری تا اینا بزرگ. شن پیر میشی و......
چون من سز اختیاری بودم زایمان دومم اینا همشون دهن وا کردن که سز نکنی وتا لخظه اخر که فرداش من وقت عمل داشتم دعا میکردن من زایمان کنم به سز نرسم اینقدر تباهن
واقعا طرز فکر من با خانوادم کاملا متفاوته یا همش منو با بقیه مقایسه میکنن خستم کردن واسعه همین رفت و امدم و خیلی کم کردم از طرفی دلمم میسوزه اون دوتا ابجیام با مامانم نزدیک همن من یکم دور همش یا خونه همدیگه ان یا باهم میرن جایی. به منم هیچی نمیگن یا دعوتم نمیکنن مگه من زنگ بزنم بفهمم

ادامشو میزارم تو تاپیکا لایک کنید بالا بمونه