۲۴ پاسخ

همچین فامیل های بیشعوری همون بهتر ک دیگه خونت نیان والا نمیفهمن زن زائو چ شرایط‌سختی داره
توقع دارن جلو همه سینت رو بندازی بیرون بچه شیر بدی

عزیزم پماد ژنو آب رو آتیشه. حرف بقیه هم دایورت کن به ک..ون بچه😑

ببین یچیزی بگم
خیلی کار خوبی کردی
همینایی که میگی ناراحت شدن
اگر خدایی نکرده بچت مریض میشد
یاد توام نمیفتادن
اصلا محلت نمیدادن و زیر بارم‌نمیرفتن
پس به درک که ناراحت شدن
پماد شقاق سینه بگیر
ماستلا شنیدم خیلی خوبه

وااای تروخدا دیگه گریه نکن برات خعلی بده اینو بعداا میفهمی

روغن بادام شیرین بزن سینتوبه هیچ وجه نشورفقط بادستمال پاک کن قبل شیردادن
خوب کاری کردی غلط کردن وقتی مریضن میرن دیدن بچه چندروزه من جای توبودم باخانوادمم یه دعواراه مینداختم دهنشونوببندن 😕انگارمردم منتظرن برن بچه اوناروبقل کنن

مدل سینه گذاشتن هم مهمه گلم ،من درد زیاد کشیدم تا فهمیدم
اصلا نزار فقط نوکشو بگیره ،مستقیم خودت یذره هاله و نوک بگیر بزار دهنش
کج باشه واویلاس

الهی بگردم چقدر ریختی بهم
اینکه فامیلات خونت نیان که چه بهتر

پماد ماستلا برای شقاق سینه بخر گرونه ولی خیلی خوبه گیاهیه نیاز به شستنم نیست

از همون شیرت بمال نوک سینت

مستقیم میگفتی مریصی عزیزم من مریص باشم نمیگم بده بغلم اصلا

منکه دیگه کم آوردم شیرمو میدوشم تو شیشه میدم دیگه از گشنگی حداقل گریه نمیکنه

خب ببرش دکتر شیرخشک بده فعلا

ب حرف هیچکی گوش نده مهم خودت بچت هستین شیر هم با سرنگ بده بهش ی سرنگ کوچیک بگیر ناخن انگشت کوچیکت رو بکیر دستت بشور بزار دهنش شیرتو بدوش یا شیر خشک میدی درست کن با سرنگ بکش شیر انگشت ک گذاشتی دهنش میک‌میزنه اروم سرنگ فشار بده بزار میک بزنه بخوره فک میکنه سینته

عزیزم سعی کن آروم و قوی باشی خودت رو آروم کن لذت ببر از این دوران هرچی به سختی ها بیشتر فکر کنی بدتر میشه حالت رفتارت با بقیه هم سعی کن محترمانه باشه اما کاری که فکر میکنی درسته برای خودت و نی‌نی انجام بده

منم شرایط ترو داشتم
ولی میگذره خودمو روانی کردم اقد ک گریه کردم ب پسرم شیر جوش دادم

عزیزم اکثرااین روزا رو بعد زایمان گذروندیم یا قرار بگذرونیم

هیچکس حالتو درک نمیکنه هیچکس
ب این فکر کن بالاخره این چند وقت هم تموم میشه

کاملا درکت میکنم شرایط سختیه ولی سعی کن اهمیت ندی به حرفای اطرافیان.این چندروز شلوغی هم میگذره ودرنهایت خودتون وهمسرتون وفرزندتون هستین که باید باهم وپشت هم باشین.حضور بقیه اصلا مهم نیست.

عشقم کامشو بده بالا سینت زخم نمیشه

خاهر من الان چن روزه زایمان کردم گفتم کسی نیاد تا ده روز نیاید خونم ب أن بچم ک ناراحت شن. سینتم میدونم درد داره اما از شیر خودت بمال روش اینقد بده بخوره آب دهنش خوبش میکنه منم پارم از دردش زخماش اما خوب میشه

سینتو پماد شقاق بگیربزن باد ازشیر خودت بزن روش شبا که میخوابی حتما خوب میشه منم سربچه اولم اینجوری شد ولی فامیلت خودشون درک ندارن سرماخوردی رفتی پیش زن زائو و بچه چندروزه تازه طلبکارم هستی

باید از یک ماه قبل زایمان پماد شقاق استفاده میکردین
الانم یه پماد شقاق برند‌خوب بگیرین مدام باهاش ماساژ بدین زودتر خوب بشه

عزیزم اصلا نگران نباش این روزا میگذره اوایل خیلی سخته کلا همه مامانا اینجورن نگران بچتم نباش میدونم که هیچ کس درکت نمیکنه توی این وضعیت واسه سینتم پماد هیدرودرم بخر عالیه یکی دوبار بزنی درس میشه

من قشنگ درکت میکنم همرو بکن بیرون سعی کن خودت تنها باشی آرامش بگیری وگرنه افسردگی زایمان میگیری

پماد هیدرودرم بزن من دوبار زدم خوب شد

سوال های مرتبط

مامان آرن💙 مامان آرن💙 روزهای ابتدایی تولد
خانما حوصله ی دردودل دارین🥺
مادرشوهرم اصلا یه آدم دیگ شده از وقتی ک پسرم به دنیا اومده خیلی میره رو مخم بچم نمیتونه سینم رو بگیره نوکش بزرگ و متورم شده اینم هی میاد میگ شیر خودتو بده ببین اینجوری کن اونجوری کن بعد ب دوستم و ابجیم گفته اون عمدا نمیده سینش بزرگه میخواد بمونه خشک شه ها منم گفتم نمیدم دوس ندارم بدم خودم تصمیم میگیرم شیرخشک بخوره یا چی بازم این بشر حیا نداره
دوباره میگ گول بزن بچه رو سینمو بنداز دهنش شیر خشک رو از بغل با قطره بده گفتم این آخرین باره بحث شیر میشه نمیدم تموم شد رفت
اینم بگم من خودمم دوس دارم شیر خودمو بخوره ولی یه اشتباه بزرگ کردم عین یک پشیمونم خواهرشوهرم گفت تو بیمارستان شیرخشک بده زردی نگیره من عین احمقا گفتم باشه قبلش سینمو کم و بیش میگرفت ک دیک بعد اون نگرفت کلاس شیردهی هم ۴روزه میرم سینه هامو انقد ماساژ دادن داره منفجر میشع از درد حال روحیم خوب نیس این مادرشوهرم خیلی رو مخمه با اینکه جوابشو میدم ولی باز از رو نمیده شب زایمانم نفهم ب من میگ انگاری یکیم مونده تو شکمت اخه تو چقدرررر نفهمی زن
مامان یارا مامان یارا ۱ ماهگی
سلام خانوما منم می‌خوام تجربه مو از زایمان بگم #پارت ۱
خوب من 36 هفته و 2 روز بودم که دکترم بخاطر مسمومیت بارداری ختم بارداری داد دکترم گفت ساعت 8 بیا بیمارستان تا ببینیم کی زایمان می‌کنی منم کنم وایی نه من میترسم و فلان گفت پس هزینه بده تا اختیاری سزارین کنیم بیمارستان منم دولتی بود فقط چون دکترم اونجا بود رفتم اونجا
منم چون هیچ کاری نکرده بودم و کلی استرس داشتم گفتم الان نمیرم و ساعت 6 صبح گفت برو پس فقط نذار کسی معاینه کنه خودشم تو برکه بستریم نوشته بود
منم برگشتم خونه و با همسرم رفتیم کادو زایمان گرفتیم😁🤪 رفتم حموم ولی اون شب با همسرم تا صبح حرف زدیم اصلا خوابمون نبرد از استرس از هیجان
صبح رفتم و وای نگم که فضای بیمارستان چقد سنگین بود تو زایشگاه گوشیمو ازم گرفتن که اینجا قانونش اینه منم مامانم پیشم نبود باید هی بهش زنگ میزدم استرس داشتم باید با همسرم صحبت میکردم چقد حالم بد بود اونجا واقعا استرس بدی داشتم بعد دیگه هی فشار میگرفتن و ان اس تیم تا دوساعت خوب بود بعد یهو ضربان بچم رفت 😭 خدا می‌دونه چقد گریه کردم هم استرس اتاق عمل داشتم و این مسئله اضافه شد چقد اشک ریختم واقعا برای کسی ایشالله پیش نیاد 😭😭
مامان آیرا 🥹🩷 مامان آیرا 🥹🩷 ۱ ماهگی
اونجا گفتن خودت برو روی اون تخت
منم داشت جون میدادم از درد به زور خودمو کشیدم روی اون یکی تخت و وارد اتاق عمل شدیم
بازم گفتن باید تخت عوض کنی که اونجا یکم کمکم کردن
همه ی این تختایی که روش بودم خونی شده بودن انقد ازم داشت خون میرفت
دیگه اونا داشتن آماده میشدن منم شر شر اشک میریختم الان فکر‌میکنم خندم میگیره ولی اون موقع خیلی ترسیده بودم
انقد ترسیده بودم همش میگفتم نمیشه منو بیهوش کنید منم بی حسی میترسم هی متخصص بیهوشیه سعی می‌کرد با من شوخی کنه منو بخندونه من گریه میکردم میگفتم منو بیهوش کن من میترسم
دیگه بلندم کردم همش میگفتن آروم باش ما بی حسی بزنیم برای بچت خطرناکه ها
من میترسیدم هی خودمو سفت میکردم سوزنه درست نمیرفت
پنج شیش بار زد تا اینکه بار آخر درست شد
درازم کردنو منم ولو شده بودم دردم آروم شده بود تازه چشام باز شده بود داشتم میدیدم چه خبره هی اونا باهام حرف میزدن
منم جواب میدادن تا اینکه گفتن به دنیا اومد ولی گفتن اکسیژن خونش پایینه جفتم کنده شده بود شانس آوردم اگه ریحانه نبود یا خونریزی نمیکردم بچم از دست میرفت
مامان حلما و حامی❤️ مامان حلما و حامی❤️ ۳ ماهگی
پارت اول
خب من اومدم با تجربه سزارین بیمارستان تریتا دکتر ترانه قدس
من نامه عمل رو برای روز ۱۳ آذر ماه گرفته بودم صبح ساعت ۸ و نیم به همراه همسر و دختر گلم رفتیم بیمارستان تو پذیرش بودیم و همسرم داشت کارهای بستری رو انجام می‌داد که دیدم مامان و بابام و خواهرم اومدن و من قافل گیر شدم چون گفته بودم نیاید اذیت میشید
خلاصه ساعت ۱۰ و نیم بود که گفتن بفرمایید بریم بخش زنان و من با همه خداحافظی کردم و دخترم و بوسیدم و با مامانم رفتیم البته مامانم پشت در منتظر موند و من رفتم داخل.. مدارک و گرفتن و فرم دادن امضا کردم و بعد گفتن لباس هاتو عوض کن لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم روی تخت دراز کشیدم چون تجربه سند رو داشتم و بدم میومد به پرستار گفتم میشه تو اتاق عمل بعد از سر شدن سند بزاری گفت باید دکتر دستور بده نا کاره ای نیستیم تماس گرفت و به دکتر گفت اونم گفت ایراد نداره هر طور بیمار راحته منم خوشحال شدم اومدن انژیوکت و وصل کردن و سرم و امپولا رو تزریق کردن و منتظر بودم که بیان دنبالم و بریم تو اتاق عمل حالا تو این شرایط نمیدونم چرا من هی تند تند دستشویی ام می‌گرفت هی میرفتم و میومدم🤣