تجربه زایمان طبیعی پارت۳
منم نشستم روتخت و دکترگفت مطلقا تکون نخور تادوباره بیحست کنم و دونفر اومدن منو گرفتن تکون نخورم دکتل سوزن‌و زد تونخام و من مثل حالت برق گرفتگی بهم دست زدو دیگه هیچی نفهمیدم یه پرده زدن جلوچشام و خودم دچار لرز و ضربان قلب شدید شدم‌و بهم سریعا دوتا سرم وصل کردن یکی این دستم و یکی اون دستم
دکتر مردم بالاسرم وایساد باهام حرف میزد تاازحال نرم و بعد بچم‌گیرکرده بود واگه به زور زدن برای زایمان طبیعی ادامه میدادم اتفاقی میفتاد براش بشدت به قفسه سینم فشار وارد میکردن تا بچه ازاد شه ومن سخت ترین درد و کشیدم ولی حال ناله کردن هم نداشتم بعد ۲۰ دقیقه نیم ساعت بچم به دنیا اومد و بردنش و منم درحال بخیه شدن بودم و بعد بخیه فرستادنم ازاتاق عمل بیرون اوردنم و دوبارع بهم سرم زدن و بعدش بچم‌و اوردن بغل و باکمک پرستار شیرخورد وبعدش منو فرستادن بخش 🥰🥰
این تجربه ای بود ک من از دو زایمان داشتم امید وارم هیچ‌مامانی این درد رنج من و نکشه و به راحتی نینیشو بغل کنه🥲🥲

این لحظه قشنگ قسمت همه چشم انتظارا🥺🥰

۱۸ پاسخ

درد طبیعی قابل تحمله یا بخیه سز؟

خدا لعنتشون کنه که مثل آدم همون اول سزارین نمیکنن خاک تو سرشون چقدر حرصم گرفت

خداروشکر بالاخره زایمان کردی و بچت سالم بغلته آخرش کدوم بیمارستان زایمان کردی

وای عزیزم خیلی اذیت شدی تنم لرزید

وای بمیرم چقدر درد کشیدی🥺
بازم خداروشکر دوتاتون سالمید عزیزم

قدم نو رسیده مبارک عزیزم این بلاهایی که سر شما اومده رو سر خواهرم آوردن من از ترس همون برا سزارين اولم اختیاری بود النگو هامو فروختم و گفتم نمیخوام هم درد طبیعی رو بکشم هم سزارین همون سزارین رو پول میدم و تمام 🤣🤣

اخی نازی چقد اذیت شدی
ولی خب خداروشکر آخرش به خیرو خوشی تموم شد.قدمش مبارک پر از خیر باشه برات مامان کوچولو

عزیزم دکترت کی بود؟

مبارک باشه عزیزم .منم سر دخترم دقیقا اینجور شدم یک روز کامل درد کشیدم بعد بردنم سزارین .من بیمارستان خصوصی بودم.کلا میگن طبیعی اگه نشد سزارین.

ای خدا
چقدر اذیت شدی عزیزم
خداروشکر ولی تموم شد و کوچولوتو بغل گرفتی😘
چندکیلواخرش بدنیااومد؟

مبارک باشه‌ عزیزم
چقدر اذیت شدی اخرم سزارین کردی 🥲🥲

اول اینکه تبریک میگم گلم انشالله زیرسایه پدرومادربزرگ بشه نی نی نازت .ولی برای کادر درمان اون بیمارستان که حتی فرق فول شدن وبا نشدن نمی‌دونن ویه دختر به این کوچیکی وانقدرعذاب میدن متاسفم .بلاخره اقا ویهان چندکیلو به دنیااومد عزیزم؟

مبارک باشه عزیزم
برا شما سزارین راحت تر بوده تا طبیعی چقدر اذیت شدی رفته بودی خصوصی یا دولتی

چقد در بیشرفن یعنی گذاشتن این همه درد بکشی تا بردنت اتاق عمل اخه بگو بیشعورا مگه اونی ک داره درد میکشه ادم نیست چرا در حد مرگ میذارین ادم درد طبیعی بکشه بعد میبرین سزارین واقعا نمیدونم چی بگم قلبم درد اومد خوندم چی به چیه و چجور زاییدی
خدا ازشون نگذره ..
به هر حال قدم نی نیتون خیلی خیلی مبارک و پر خیر و برکت باشه تن جفتتون سالم باشه

سلام گلم خوبی بسلامتی خداروشکر که زایمان کردی .
راستی چند هفته زایمان کردی .من زایمان طبیعی هستم ولی با این اذیت شدن هایی که شما شدی یه حس ترس بهم دست داد از طبیعی .
راستی پیاده روی و ورزش هم داشتی یانه

عزیزم خدا حفظش کنه
راحت شدی ولی🥲😂
منم زایمان طبیعی ام میترسم...

مبارک باشه عزیزم
حالا اگر برگردی عقب از اول کدوم زایمان انتخاب میکنی؟

خداروشکرر که صحیح و سالمین دوتاتون
درد سختی کشیدی

سوال های مرتبط

مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 ۳ ماهگی
مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۲ ماهگی
پارت ۳ از تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تخت جمشید
به واژنم آمپول زدن و بعدش بین واژن تا مقعد منو برش زدن من اصلا این برش رو احساس نکردم وقتی دکتر و پرستار ها شگم‌منو فشار میدادن خیلی درد زیادی بود وقتی دیدن من همکاری نمیکنم و زور نمیزنم ۲ نفر با دست هاشون خیلی محکم شکم منو فشار میدادن دیگه زورشون نرسید و دکتر بی هوشی که مرد بود اومد و با همکاری یکی از ماماها چند بار خیلی خیلی محکم شکم منو فشار دادن و نی نی کوچولو به دنیا اومد وقتی بچم به دنیا اومد و ساعت ۲۳:۱۵ دقیقه یود که زایمان کردم دیگه هیچ دردی نداشتم کلا درد هام رفته بود حتی وقتی دکترم داشت بخیه میزد نگاه میکردم اما بی حس بودم و اصلا احساس نمیکردم بعد از اینکه بخیه زدن تموم شد نی نی کوچولومو دادن بغلم تا بهش شیر بدم و بعدش بهم شام دادن آبمیوه دادن که بخورم خوردم بعد که منو بلند کردن لباسمو عوض کنم یه سرگیجه خیلی بدی داشتم که اصلا رو پاهام‌نمیتونستم وایسم دوباره بهم آبمیوه دادن و منو با ویلچر بردن بخش
مامان کیاشا مامان کیاشا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان آتیه
این تجربه مربوط به بیمارستان خصوصیه
و ممکنه با دولتی فرق کنه
اول اینکه دکتر بهم تاریخ داد که ۱۷ مرداد برم واسه بستری صبحش رفتم بلوک زایمان مستقیم و اونجا فیش و رسید سیستمی رفت پذیرش و به همسرم گفتن برو پذیرش و به من گفتن برم لباس اتاق عمل بپوشم ازم نمونه ادرار گرفتن بهم لباس اتاق عمل دادن برام سرم و انژیوکت و چنتا امپول زدن داخل سرمم و مرحله آخر بلوک زایمان نصب سوند بود که درد داشت ولی فقط ۵ ثانیه بود دردش بعدش بردنم اتاق عمل اونجا از روی تخت جابجا کردن و متخصص بیعوشی اومد باهام صحبت کرد سنمو پرسید و سوالات دیگه و منو نشوندن واسه تزریق اسپاینال بعدش تزریق حالم بد شد تنگی نفس شدم و فشارم یهو خیلی تغییر کرد دوتا دکتر دیگه اومدن بالاسرم که تو اون یکی دستم هم گفت سرم بزنن و امپول که نفهمیدم چیه اینم بگم که خود اسپاینال اصلا درد نداشت بعدش دیگه پاهام بی حس شد دکتر خودم اومد و یرب بعد صدای زیبای گریه بچم شنیدم تماس پوستی توسط پرستار باهام بر قرار شد و فیلم بردار تمام این لحظات ثبت کرد و کارشناس رویان هم بند ناف ذخیره کرد یسری ازمایش هم بعد عمل گرفتن ازم و طول مدت عمل هم یه پرستار دائم باهام حرف می‌زد و پایا ن عمل موقع بخیه زدن هم پرستار ها واسه بچم امشب شب مهتابه خوندن و آروم شد این تا لحظه سزارین بود مراحل ورودم به بخش رو پارت بعد میگم
مامان پناهم😍 مامان پناهم😍 ۲ ماهگی
ادامه تجربه زايمان طبیعی
دیگه گفتن از رو تخت بیا پایین ورزش کن مگه میتونستم بیام پایین از دردی ک داشتم حالا با اذیت رفتم پایین انقد درد داشتم نميتونستم همکاری کنم زیاد دیگه دوباره رفتم بالای تخت معاینه کردن هنوز ۸ سانت بودم انقد ک‌انگشت کردن ک شد ۱۰ سانت بهم گفتن زور بزن حالا نگه میتونستم زور بزنم نفس نداشتم همشونم دانشجو بودن بالا سرم یه دانشجو ی احمق اومد رو شکمم با دو تا مشتش شکممو فشار میداد من دیگه اون موقع داشتم حون میدادم زیر دستش از این ورم اون یکی دیگه هی انگشت میکرد واژنم تا بتونه بچه بیاد دیگه دیدن بچه نمیاد پایین و داره میمیره اومدن واژنمو برش زدن بعد یه رب بچم بدنیا اومد ولی گریه نمیکرد🥲 چون بهش فشار اومده بود تو کانال زايمان همم ک دانشجو ی شکممو فشار داده بود بچم اذیت شده بود ینی بچمو خدا دوباره بهم داد ‌‌‌‌... دیگه بدنیا ک اومد اومدن بخیه زدن بعد دوباره اومدن معاینه دیدن بخیه هام باز شده بدون اینکه بی حسی بزنن دوباره بخیه کردن ینی هر بخیه رو با گوشت و استخون حس کردم برشم خورده بودم زیااااد
مامان سویل کوچولو🤱👼 مامان سویل کوچولو🤱👼 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۳
رفتم اتاق زایمان ساعت ۹ و ۵۵ دقیقه بود دراز کشیدم رو تخت روی پاهام و شکمم پارچه انداختن روی واژن کلی بتادین ریختن بهم گفت عزیزم اماده ای بی حسی بزنم گفتم اره با امپول بی حسم کردن و برش زدن در حد ۷ ۸ تا زور سر دخترم اومد بیرون و دراوردنش 🥺
اون لحظه که میکشنش بیرون خیلی خس خوبیه ادم سبک میشه و واقعا درداش کم میشه بعدم دو سه تا زور و دو سه تا سرفه محکم کردم جفت اومد بیرون
دخترم گذاشتن رو سینم کلی قربون صدقش رفتم با صدای من اروم میشد.
۱ ساعت و ۴۰ دیقه بخیه ام طول کشید به گفته ماما که ۵ لایه بخیه خوردم
تو طول بخیه زدن دخترم رو سینم بود. بعد بخیه اوردنم اتاق وسایلامو جمع کردم لباسای دخترمو پوشوندیم شکممو فشار دادن هرچی خون و لخته بود ریخت بیرون ، لباسای بخش رو اوردن پوشیدم اوردنم بخش ساعت ۱۲ شب بود. الانم دارم مرخص میشم
از زایمان بخوام بگم درد نداره دروغ گفتم درد داره ولی مونده به تحمل هرکسی الانم بخاطر بخیه هام نشستن سخته برام 🫠
انشالله قسمت همه چشم انتظارا
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۲ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان هلما و ماهان❤️ مامان هلما و ماهان❤️ ۲ ماهگی
#پارت چهارم زایمان طبیعی
گفتم آخه من هیچی نیاوردم دکتر گفتم هر لحظه ممکنه بچه بدنیابیادتو ماشین بدنیابیاد میخوای چیکار کنی خطرناکه سر بچه هم بااینکه بازی ولی سرش تو کانال زایمان نیست
گفت زود برو بیمارستان
منم الان میام بالاسرت ساعت هشت بود
(دکتر خودمو ویژه گرفته بودم بالاسرم )
رفتیم بیمارستان منو بستری کردن شوهرم اومد خونه تا وسایل هارو برداره
وسایل ها هم از قبل آماده بود
منم زر زر گریه میکردم مامانم پیشم نیست مامانم تهرانه
خلاصه اومدن سرم وصل کردن و آمپول فشار زدن تا نیم ساعت درد نداشتم بعد نیم ساعت دکترم دیگه خودش اومد
از دستم دوباره آمپول دیگه زدن ساعت هشت و نیم دردام شروع شد
یواش یواش شدت گرفت شدم ۶سانت
استرس داشتم یهو دیدم خواهرم اومد انگار دنیا رو بهم دادن خواهرم دکتر قشنگ بهم روحیه میدادن
کم کم دردا داشت خیلی شدت میگرفت
دکترم هی معاینه میکرد رحممو تحریک میکرد
خلاصه تا ساعت ۹و نیم دردا قابل تحمل بود
بعد اون که شدم ۸سانت دیگه دردا به اوج خود رسیدم وقتی هم درد می‌اومد دکترم هی می‌گفت زور بزن و ومن از شدت درد نمی‌تونستم بزور یکی دوتا زور میزدم
مامان مَحیـــا🩷🍒 مامان مَحیـــا🩷🍒 ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۵
بعدش رفتن بیرون و دو سه دقیقه بعد دوتا مامای دیگه اومدن و افتادن ب جونم
یکی افتاد رو شکمم یکی هم دستش تو بدنم ب معاینه وحشیاااانه
اون یکی شکمم فشااااااار میداد محکمممم هی میگفتن زور بده زور بده
ولی نشد و نشد و نشدددد و من هی زجر کشیدم
و هررر لحظه مردم و زنده شدم🥲بعد ک دیدن این روش ک ظاهرا آخرین روش‌شون بود هم حواب نداد
بازم متخصص اومد معانیه کرد و ب خاهر شوهرم گف نمیشه
اماده ش کنین برای سزارین🥲
و من بعد از ۸/۹ ساعت درد شدید و زجر و عذاب
رفتم اتاق عمل و ده دقیقه بعدش ساعت ۱۱ و نیم شب تاریخ ۶ خرداد دخترم به دنیا اومد صدای گریه محیا جانم رو شنیدم که مثل معنی اسمش زندگی دوباره بهم بخشید🥲🥺👼🏻 اینم از تجربه زایمان من که واقعا زجر آور بود اما ارزشش رو داشت🩷. الانم سز شدم درد داشتم بعد و دارم همچنان ولی اصلاااا قابل مقایسه با طبیعی نیست و اگر صدبار برگزدم به عقب اصلا دیگه ب طبیعی فکر نمیکنم و شده میرم هزینه میدم و سز اختیاری میشدم…
اینم از این.. و در اخر بگم قرار نیست همه مثل هم باشن بدن کاااملا با بدن فرق داره و ممکنه برای یکی دبگه طبیعی مثل اب خوردن باشه..
تمام🥰
مامان رز و راحیل ❤😍 مامان رز و راحیل ❤😍 روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم ❤
خلاصه صبح شده من هنو درد نداشتم دوروز تو بیمارستان برام خیلی سخت بود ولی چاره نداشتم نزدیکا ظهرکه شد من دیدم خانمی اومد بهم گفت من هواتو دارم میام بهت سرمیزنم دوسه تا دانش جو آورد گذاشت بالا سرم با یه ماما بعد شروع کردن امپول فشار زدن اول دردام کم بودن تا دوساعتی بعد اومدن امپول فشار قوی زدن اونطوری کم کم دردام زیاد زیاد قابل تحمل نبودن بلندمیشدم ورزش میکردم
ولی نمیذاشتن همش. رو تخت دراز کشیدمو درد کشیدم
البته من چون کیست بارتولن داشتم موقع زور زدن برا زایمان سر بچه گیر میکرد تو دهانه رحمم یا واژنم هرچی سعی میکردم نمیومد... اخرش دکتر همون بیمارستان اومد بالا سرم گقت رو تخت دارید میکوشیدش ببریتش اتاق زایمان بردنم اونجا دوسه نفر افتادن رو شکمم که بچه سرش درومد و اومد دنیا این کیست لعنتی خیلی عذاب آور بود جلویی که من زایمان کنم شوهرم پول داده بود دکتر که بعد زایمان کیستمم تخلیه کنه حدود یه ساعت تو اتاق زایمان بودم رو دستگاه تا کیستمم تخلیه کردن و بخیه کردن خیلی بخیه نخوردم چون بچم ریز بود ولی تخلیه این کیست خیلی اذیتم کرد... به یاری خداوند دختر نازمو دیدم بردنم بخش و دراز کشیدنم رو تخت ولی مثل بقیه نمیتونستم تکون بخورم چون من هم کیست بود هم زایمان اینم داستان زایمان من
❤❤😘
مامان 𝙰𝚛𝚢𝚊🧸💙 مامان 𝙰𝚛𝚢𝚊🧸💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت هفت✅
میتونستم زور میزدم تا اینکه مثل ماهی پسرم لیز خورد اومد بیرون بهترریییین حس دنیا بود اون لحظه لباسمو دادن بالا بچه رو گذاشتن رو سینم منم داشتم عین بید می‌لرزیدم تا چند دقیقه بعد بچه رو برداشتن و گفتن زور بزن تا جفت بیاد اونم اندازه یه بچه زور و درد داشت تا بیادبعد اینکه جفت اومد بخیه زد بعد بخیه متوجه شد من خونریزی داخلی کردم دستشو با وجود بخیه کرد تو تا لخته هارو خارج کنه و من همه بخیه هام باز شد دوباره‌ همه پرستارا ودکترارو صدا کرد گفت خونریزی کرده 😂 همه ریختن رو سرم یه نفر بهم قرص زیر زبونی داد یه نفر ازم رگ می‌گرفت یه نفر آمپول زد رو باسنم خدمه هم همینطور داشت شکممو فشار میداد تا لخته ها خارج بشن بلاخره هر طوری بود خونریزیم بند اومد و اومد بخیه بزنه ک بی حسیم تقریبا رفته بود من قشنگ می‌فهمیدم داره میدوزه و کلی درد داشتم تا هر طوری بود بلاخره منو بخیه زدن بردن بخش زایمان تا اومدن بهم دستگاه وصل کردن دیدن تبم سر 40درجه و فشارم رو14هستش بچه رو آوردن پیشم و مامانمو صدا کردن بیاد لباسامو بپوشونه تا برم بخش بستری مامانم اومد کلی با مامانم گریه کردیم و بلاخره رفتم تو بخش این بین هم همسرم اومد منو بچه رو دید منم دو روز به خاطر فشارم و تبم بستری بودم سه روزم به خاطر زردی پسرم تا پریروز مرخص شدم اومدم خونه و بخیه هام یه خورده اذیت می‌کنه چون خیلی بخیه خوردم پسرم یکم ماشاالله درشت بود 3650گرم بود و باعث شد مامانش کلی بخیه بخوره و عذاب بکشه خلاصه ببخشید سرتونو درآوردم اینم از تجربه زایمانم وبگم بهترین و بدترین تجربه عمرم شد😍😂
مامان اِلارا💖 مامان اِلارا💖 روزهای ابتدایی تولد