سوال های مرتبط

مامان نورا مامان نورا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت سوم
دیگه تا ساعت 4 و نیم 5 بعد از ظهر دردا رو زیر دوش تحمل کردم، دیگه واقعا نمیتونستم دوباره حاضر شدیم رفتیم زایشگاه، معاینه شدم ، 4 الی 5 سانت بستریم کردن، وای انگار دنیا رو بهم دادن، خیلی خوشحال شدم، دردا یادم رفت اصلا، تو زایشگاه خوش و خرم بودم ،ورزش میکردم رو توپ بودم، انقباض که داشتم تحمل میکردم، تا اینکه زنگ زدن به دکترم گفتن این خیلی خوشه😁😁😁دکترم گفت یک آمپول فشار بزنید تا من بیام ، آمپول فشار که زدن تازه فهمیدم درد یعنی چی، موقع انقباضا صدام دیگه میرفت بالا و داد میزدم، گفتم این چی بود به من زدید من خوب بودم که😬😬
خیلی داد میزدم گاز اوردن برام دو سه بار تنفس کردم بعد پرتش کردم اونور گفتم این چیه نمیخوام هیچ تاثیری نداشت گفتم من وریدی میخوام، معاینه شدم، این دفعه هفت سانت بودم، ماما با یک وسیله کیسه آبم رو ترکوند، دردا همینطور بدتر میشد گفتم تورو خدا وریدی بزنید ولی هی میپیچوندن فهمیدم دکترم اجازه نداده
مامان جانان👼🏻🍼 مامان جانان👼🏻🍼 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین(اورژانسی)🚑🤱🏻
پارت1️⃣

۴۰هفته و ۱روز بودم که صب با درد پریودی از خواب بیدار شدم کمردرد و دل درد با فاصله یکی دو ساعته هی میگرفت و ول میکرد بی توحه بهش به کارام رسیدم و ورزشهایی که ماما خوصوصیم گفته بود رو انجام میدادم از بعد از ظهر فاصله دردها نزدیک تر میشد جوری که با خودم گفتم مطمعنم امشب زایمانمه حس میکردم وقتشه با اینکه هم با ماما هم پزشکم که صحبت کرده بودم گفتن تا ۴۰هفته و ۶روز وقت داری برای زایمان طبیعی خلاصه این دردا ادامه داشت تا ساعت ۶عصر که هم یکم بیشتر درد داشتم هم فاصله انقباضا به نیم ساعت رسیده بود برای شام خونه مامانم اینا رفتم و ساعت ۹دردام یک ربع به یک ربع شده بود و شدید تر جوری ک به مامانم گفتم اماده شو بریم خونمون اومدیم و من همچنان دردارو داشتم و ما بینش ک اروم میشد انگار نه انگار با خودم میگفتم نکنه بیخودی مامانمو اوردم دو روز دیگه هم وقتش نباشه اما اینم بگم ساعت ۹شب با ماماهمراهم تماس گرفتم و بهش ساعت انقباظا رو گفتم گفت برو دوش ابگرم بگیر پهلوهاتو گرم کن اگه اروم شد باید صبر کنی وقتش نشده من ۱۲شب دوش گرفتم و کلی اسکات زدم زیر دوش و اومدم بیرون یه ۲۰دیقه ای ورزشارو انجام دادم که حس کردم خیلی وقته تکون نخورده انگار سر شب حس میکردم لگداشو ولی اخر شب نه فوری اماده شدیم رفتیم بیمارستان بخش زایشگاه نوار قلب گرفتن و اوکی بود معاینه کرد ۲سانت بودم و گفت لگنت خیلی خوبه
گفت دیگه باید ختم بارداری بخوری احتیاج نیست بچه بمونه تو شکمت لباسامو عوض کردم و با مامانم خداحافظی کردم و منو بردن اتاق مخصوص زایمان ولی خیلی میترسیدم ینی فوبیا داشتم از زایمان طبیعی ولی سعی میکردم به خودم تلقین نکنم و همش بگم از پسش برمیام

ادامه دارد..........
مامان النا مامان النا ۲ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
ساعت ۱ظهر بود که درد داشتم کمرم خیلی درد میکرد انگار که شکسته اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم همش به خواهرم میگفتم بیا کمرمو ماساژ بده با ماساژ دردم کم تر میشد ولی وقتی ول میکرد ماساژ رو دوباره خیلی درد می‌گرفت کمرم خلاصه آنقدر درد کشیدم ساعت ۶بعدازظهر شد به شوهرم زنگ زدم گفتم به این پرستاران زنگ بزن بگو زن منو سزارین کنید دیگه نمیتونستم تحمل کنم درد رو شوهرم زنگ زد به پرستارا اونا اومدن بالا سر من خواهرم سروصدا کردن گفتن یا گوشیت می‌بری بیرون می‌زاری یا همراهت می‌ره بیرون گفتن چرا به شوهرت زنگ زدی که سزارین بشی کلی سرو صدا کرد منم از ترس اینکه خواهرمو بیرون نکنن هیچی نگفتم آخه خواهرم همش کمرمو ماساژ میداد اگه نمی‌بود میمردم از درد دیگه دردت رو تحمل کردم ساعت ۱۱ونیم شب کیسه آبمو پاره کردن ماما همراه هم گرفتم از همون بیمارستان خواهرمو گفتن بره بیرون ماما همراهم اومد خیلی کمکم کرد همش کمرمو ماساژ میداد سه بار منو برد زیر دوش آب گرم که دردم کمتر بشه خرما میزاشت دهنم آب بهم میداد زیردوش کمرمو ماساژ میداد ساعت شد ۲شب دکتر اومد تو اتاق زایمان باپرستارا گفتن همه زایمان کردن تو آخری هستی باید تا ی رب دیگه زایمان کنی منم خوشحال شدم گفتم انشالله بشه تا ی رب دیگه چون از درد داشتم میمردم هی معاینه میکردن منم هی زور میزدم اول بلد نبودم زور بزنم ماماهمراهم بهم یاد داد هرچی زور میزدم نمیومد بیرون دخترم دیگه تو دردام با تمام توانم زور زدم دکترم برش زد بلاخره ساعت ۲:۵۰دقیقه النای ما به دنیااومد دیگه خیالم راحت شد میخواستم جفتم دربیارن خیلی فشار دادن شکممو مردم از درد اونم بعدشم که کلی بخیه خوردم همشم حس کردم سوزن و نخ
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب از اونجایی که ان تی برای من بکم دی زده بود من اماده بودم برای همون روز چون واسه دخترمم دقیقا روز ان تی زایمان کردم، یک هفته مونده بود هر روز میرفتم دوش میگرفتم کلی شیو و تر و‌تمیز، تا رسیدیم به ۲۹/ ۹ ناهار دلتون نخاد ماهی گذاشتم گفتم بذار جمع و‌جور کنم ظرفارو بشورم بعد برم حموم که بوی ماهی ندم دوباره ، آقا داشتم ظرف میشستم یهو‌دیدم ترشح ازم خارج شد رفتم سرویس دیدم اووو سبز رنگه یجا خونده بودم اگه سبز بود یعنی بچه مدفوع کرده دگ پریدم تو‌حموم همسرمو صدا زدم وقتشه زنگ بزن به مامانم ، بیمارستان تامین اون طرف خونمونه سریع دخترمو سپردم به عمش خودمو رسوندم به بیمارستان ویلچر گرفتیم رفتیم بلوک زایمان ، همسرم رفت کارای پذیرش رو انجام بده منم رفتم اتاق معاینه ، دکتر میرزایی اون موقع شیفتش بود جانش قوربان کلی باهام حرف زد روحیه داد گفت دوفینگری اما هنوز بچه پایین نیومده ولی بیا ریسک نکنیم زایمان کن ، گفتم باشه دگ همسرمم اومد کلی باهامون حرف زد سوال پرسید بگو بخند خلاصه با روحیه خوب رفتم که بستری بشم،
مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۲ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت هفتم🌸
خب چند ساعتی بعدم دکتر اومد بالای سرم ازم شرح حال گرفت بهشون گفتم میتونم مرخص بشم گفتن بعد عمل باید ۴۸ ساعت بیمارستان باشی اما اگه به رضایت خودت خواستی ترخیص بشی مشکلی نیست منم به رضایت خودم ترخیص شدم و یک سری داروهاهم گفتن که استفاده کنم الان نمیشه گفت درد ندارم طوری هست که میگیره ول می‌کنه اما قابل تحمله فقط همین پهلو به پهلو شدن نشستن بلند شدن برام خیلی سخته قدم هم که میزنم اصلا نمیتونم کمرم رو صاف نگه دارم
خلاصه دیشب هم حموم کردم و بخیه هام رو باز کردم و شستم یک مقدار بعد حموم دردم زیاد شد که آخر شب بود و من خوابم برد😐😐😐
الآنم شکر خدا حالم خوبه دردی که دارم قابل تحمل هست واقعا چیز وحشتناکی نیست بازم میگم واکنش هر برن فرق میکنه
من از سزارین راضی بودم بازم میگم از زایمان طبیعی بهتره در هر صورت بخوای مادر شی دردش هم باید تحمل کنی،،واسه پسرمم دعا کنید که زود بیاد پیشم سی هفت هفته و سه روز زایمان کردم پسرم کامل رسیده بود چون آبش کم بوده باید زیر اکسیژن باشه فقط پارت بعدی هم در مورد بیمارستان و دکترم میگم