تجربه من از افسردگی بعد زایمان
بعد زایمانم یه احساس غمگینی داشتم همش تا که از زایشگاه اومدیم خونه خیلی تحریک پذیر و پرخاشگر شده بودم همش سر مادرم و برادر خواهرام فریاد میزدم همش در خلوت میزدم زیر گریه میرفتم زیر پتو گریه میکردم تا که اومدیم خونه دیدم شوهرم اصلا بهم اهمیت و مهر و محبت نمیده گریه هام بیشتر شد همراه با درد قفسه سینه اشکم اصلا بند نمیومد احساس پوچی و بی همه کسی میکردم شوهر سنگدلم بی تفاوت از همه چی بیخیال رد میشد میدید حالم خوب نیس اما انگار نه انگار این حالمو بدتر کرد همش گریه و درد قفسه سینه و سردرد تا اینکه به خودم اومدم دیدم برای کسی مهم نیستم فقط با این گریه ها دارم خودمو عذاب میدم هیچ دلداری ندارم آخرش من میمونم و کلی مریضی تصمیم گرفتم برای خودم خوش باشم و بر این احساس غمگینی و پوچی گریه ها غلبه کنم تصمیم گرفتم به خاطر خودم و بچه هام خوشحال زندگی و کنم و اطرافیان برام مهم نباشن همجونجوری که من براشون زره ای اهمیت نداشتم

۳ پاسخ

خیلی تلخ بود اینکه حالت بده و غمگینی ولی تهش ب این نتیجه میرسی ک تنهایی و کلی مسئولیت داری و باید خوب باشی

اره ادما مارو تا جایی که سرحالیم دوست دارن
وقتی کج خلق و مریض باشیم تحملمون نمیکنن متاسفانه تلخه اما حقیقته

بگردمت🥲🩷

مقالات مرتبط

انواع گریه نوزاد
معنی انواع گریه نوزاد و ترجمه هرکدام
گریه نوزاد در شب
گریه نوزاد در شب | علل و درمان گریه شبانه کودک
گریه شدید نوزاد
علت‌های گریه شدید نوزادان
آرام کردن گریه نوزاد
بهترین روش آرام کردن گریه نوزاد

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۱ ماهگی
احساس میکنم افسردگی بعد زایمان گرفتم بی حال و کسلم همش گریه میکنم با کوچکترین حرفی ناراحت میشم حرفای اطرافیان اذیتم میکنه دوست دارم جیغ بزنم، کلافه شدم همش بدن درد دارم بند بند استخونام درد میکنه
کی تموم میشه این وضعیت...
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان فرشته هام مامان فرشته هام ۱ ماهگی
مامانا
من افسردگی بعد زایمان گرفتم چی کنم زود خوب بشم از این حالم متنفرم همش گریه همش نگرانی دلشوره کسی عین من بوده؟؟؟ چقد طول کشید تا خوب بشین
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۱ ماهگی
چرا از روزی که زایمان کردم دلم میخاد همش گریه کنم همش احساس تنهایی دارم احساس میکنم خیلی شکسته شدوم انگار ده تا آوردم دندونام درد میکنه کمرم از اون بدتر.دست تنهایی سخته احساس وسواس به خونم دارم فکر میکنم خونه بهم ریخته ست همش خیلی.
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۵
برگشتم خونه گوسفند سر بریدن همجا گل بارون بود خونم کلی پله داره اما من خوشحال بودم بلاخره بارداری پر خطر تموم شد از پس زایمان سخت برآومدم رسیدم خونه بچم زرد شده بود بهداشت هی زنگ میزد بیا برای آزمایش تیروئید مادرم همش میگفت بلندشو پس نگا فلانی تا زایمان کرد بلند شد من همش ضعف داشتم همش احساس سرما داشتم یا گرمم بود یا خیلی سرد بچه رو بردیم بهداشت بردم آزمایش زردی گفتن زردی ۱۱ بردیم دکتر گفت باید بره زیر دستگاه با اون حال همش گریه میکرد زیر دستگاه من جیگرم کباب شده بود همش گریه میکردم واسش خواهرم از شهر دیگه اومده بود دیدنمون و من همش میلرزیدم میگفتن چون همش گریه می‌کنی خون از دست دادی خلاصه من روزی چندبار زخمم می‌شستم شب دومی که خونه اومده بودم باز لرز گرفتم شوهرم گفت بیا بریم دکتر گفتم نه تا که بیدار شدم دیدم خیسم شدم خیس خیس
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان آدرین مامان آدرین ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت سوم
با کلی درد و فشار زیاد بعد ۶ ساعت بسیار سخت بود زایمانم و بچم موقع به دنیا آمدن یکم بی حال بود چون زیاد فشار آوردم هم به خودم هم به بچه ،بچم بی حال بود من خیلی ترسیدم چون بچه گریه نکرد و از پیشم بردن خلاصه تا مونو بخیه میزدن من فقط حال بچم برام مهم بود و گریه می کردم نه از درد ترسیدم چون بچه اصلا گریه نکرد بی حال بود ،بعد صدای بچم و شنیدم از اتاق دیگه یکم خیالم راحت شد ،و وقتی بچم و آوردن کنارم که شیر بدم گریه کردم از خوش حالی ،برای تمام مامان ها هم دعا کردم که به سلامتی زایمان کنن
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان دنیز مامان دنیز ۳ ماهگی
خانمایی که تجربه دارن افسردگی بعد زایمان چجوریه
من همش دوست دارم بشینم الکی گریه کنم بی دلیل
کسی بوده مثل من باشه؟!
هیچ مشکلی هم ندارم ولی همش دلم میخاد بشینم یه سیری گریه کنم 😐🫠
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان 🩷تو دلی🩷 مامان 🩷تو دلی🩷 روزهای ابتدایی تولد
بعد از ظهر دوباره رفتم مطب دکترم و باز برام تحریکی انجام داد گفت تا به ۳ برسم .دردام انقد زیاد شد که نمیتونستم دیگه از درد راه برم از شدت درد گریه میکردم چند بار باز رفتم بیمارستان ولی به دردام مسخره میکردن هر چقد میگفتم دارم میمیرم از درد اصلا توجه نمیکردن .دیگه واقعا احساس ناامیدی میکردم فکر میکردم دیگه میمیرم از درد حدود ساعت ۸ شب بود که دردام ۱۰۰ برابر بود از شدت درد تو خونه جیغ میزدم همسرم از دردای من پاهامو ماساژ میداد و باهام گریه میکرد مامانم هم کمرم رو ماساژ میداد و همش دلداریم میداد ولیهیچ پیشرفتی نداشتم همش چشمامو می‌بستم و به دخترم فکر میکردم که به دنیا اومده و با همین فکر دردا رو با داد و جیغ رد میکردم اون شب رو باز تا صب باز تو خونه درد کشیدم صب رفتم بیمارستان به امید این که دردام زیاد شده شاید ۳ سانت شدم ولی باز گفت ۲ سانتم هیچ کسی تحویلم نمی‌گرفت منم همونجا زدم زیر گریه فکر میکردم دیگه من اصلا زایمان نمیکنم انقدی درد میکشم که میمیرم احساس ناامید میکردم و فکر میکردم دیگه خدا تنهام گذشته
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان لیام 💙 مامان لیام 💙 روزهای ابتدایی تولد
از وقتی لیام به دنیا آمده کل زندگیم شده پسرم دنیام عوض شده ...
خیلی خسته ام درد دارم شکمم پاره شده خون از پست دادم همچنان خون از دست میدم ...سر درد دارم حالت روحی خوبی ندارم شبا دروست نمیخوابم و می‌دونم که بدتر از اینم میشه ...ولی چرا اینا شیرینن !! چرا اینا جذابن برام ...با این همه درد من چطور از پا در نیومدم ...
چقدر استرس گرفتم چقدر گریه میکردم با شوهرم دعوا میکردم همش گریه گریه ...چقدر عذاب وجدان دارم وقتی به صورت نازش نگا میکنم ... اینو از من جدی بگیرید واقعا هیچ چیزی ارزش گریه استرسی که به بچه میدی نداره
ولی خداروشکر که سالمه خداروشکر که حالش خوبه ....
خیلی روزای سختی گذروندم واقعا خداروشکر که گذشت ...
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان shahan مامان shahan ۴ ماهگی
اصلا حالم خوب نیست بچم شیرخشکی شده شایدم بخاطر اشتباه خودم بود الانم که من شیر دارم دوتا میک میزنه سینه رو گریه های وحشتناک میکنه شیرخشک میدم اروم میشه نمیدونم باید چیکار کنم دیروز انقد گریه کردم داشتم کور میشدم حس عذاب وجدان دارم از طرفی بخاطر گریه های وحشتناکش زیاد سینمو بهش نمیدم انگار شیرم داره کم میشه اصلا نمیدونم باید چیکار کنم شایدم افسردگی بعد زایمان گرفتم یکی به من میگه حالت خوبه یهو میزنم زیر گریه
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان اهورا❤️👶 مامان اهورا❤️👶 روزهای ابتدایی تولد
مامانا افسردگی بعد زایمان چجوریه؟؟ حس میکنم گرفتم 🥲 همش گریم میاد یهو حالم گرفته میشه دلم میگیره...💔 حس میکنم شوهرم دیگه مثل قبل منو دوست نداره...بهم اهمیت نمیده...حس میکنم باهام زیاد دیگه حرف نمیزنه بیشتر با اطرافیان صحبت می‌کنه چندبار بهش گفتم بهم توجه کن ولی انگار نه انگار💔 مامانم میگه گریه نکن شیرجوش به بچت نده ولی دست خودم نیست😞انگار کلی غم رو دلمه و نمتونم خودمو کنترل کنم خودمو که میبینم دلم واسه خودم میسوزه ...چیکار کنم خوب شم؟؟؟
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان آنید🩷 مامان آنید🩷 ۵ ماهگی
خانوما من دارم اذیت میشم
اوایل شیر نداشتم بچم همش گریه میکرد منم بهش شیر خشک دادم بعد ک شیر کردم چرب نبود سیر نمیشد یه ساعت میخورد گریه میکرد جیغ میزد روزی دوبار هم شیر خشک دادم بهش همراه با شیر خودم الان یکم از از سینه شیر میخوره دیگه نمیخوره انگار داره پس میزنه سینه مو و من عذاب میکشم از اینکه شیر خشکی داره میشه
شاید برای خیلیا مهم نباشه ولی من خیلی برام مهم بود شیر خودمو بخوره الان عذاب وجدان گرفتم😭😭 دارم دیوونه میشم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان پرنس کوچولو💙 مامان پرنس کوچولو💙 روزهای ابتدایی تولد
لعنت به این مادر شوهرم داره دیوونم می‌کنه نزاشت برم خونه ی بابام اینا که مثلاً به بخیه هام زور نیاد گفت خودم مراقبشم از وقتی از بیمارستان اومدم یه روزم نتونستم. استراحت کنم 🥺 همش دارم کارای خونه رو میکنم 🥺از یه طرفم بهم حرص میده یه ساعته بچم داره گریه می‌کنه گذاشتم کنارم روتخت آروم شد برد جاشو انداخت کنارش گفت بیارش برام هرچی میگم بابا تازه ساکت شده اصلا گوش نمیکنه بچه بازم شروع کرد گریه کردن همش بهش آب نبات میده بااین که خودم سینه هام پره میگه تا اینو نخوره آروم نمیشه 😭😭😭😭دق کردم من از دستش حیف که محتاجشم 😭😭😁
مشاهده ۱۰ پاسخ دیگر
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۱ ماهگی
من انقدر استرس زایمان دارم که هرشب انگار حالم بدتر میشه از استرس زایمان و اینکه هیچ تجربه ای ندارم همش نگرانم چجوری قراره دردم بگیره؟میتونم تحمل کنم یا نه؟
هرشب دلم میخواد بشینم گریه کنم😭
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان قند و عسل مامان قند و عسل ۴ ماهگی
من چند روز اول بعد زایمان خیلی خوب شده بود رنگ و روم با اینکه خیلی بیشتر از الان اذیت بودم و حتی دردای بخیه هام بیشتر بود پوستم صاف و سفید شده بودم
ولی از دیروز لحظه به لحظه حالم بدتذه بیحالم و سردرد رنگام شده زرد احساس ضعیفی میکنم حالم خوب نیست
تازه میشینم عین بچه ها گریه میکنم دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم فقط
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
دنیای مادری خیلی پیچیدس
چند هفته قبل زایمان همه چیز خوب یود ورزش های زایمان طبیعی شروع کرده بودم و با خودم فکر میکردم که بهترین زایمان طبیعی میکنم و بعدش بلند میشم میرم حموم و بچمو برمیدارم میریم خونه اماوقتی زایمان طبیعی که میخواستم تبدیل به سزارین آور شد احساس شکست عجیبی میکردم... علاوه بر اینها تو بیمارستان حالم بد شد و دوبار حمله پنیک بهم دست داد و همخ پرستارا ریختن سرم و باهام لج افتادن... خونه هم که اومدم تا چند روز با درد شدید بخیه ها نمیتونستم بلند شم و باید یکی دستمو می‌گرفت... هیچ وقت یادم نمیرخ با چه مصیبتی راه میرفتم و افسردگی شدید پس از زایمانی که گرفتم و کلی بعد زایمان گریه کرذم... بچم گریه میکرذ جون نداشتم بردارمش بهش شیر بدم بخوابونمش.. زردی گرفت بیمارستان بستری شد خودم نتونستم پیشش برم از بدحالی و خواهرم رفت.... الان که بیست روز از اون روزا گذشته و من سعی کردم با خودم حلش کنم به احساس شکست جدیدی مبتلا شدم اینکه شیرم کمه هرچی تلاش کردم زیاد نشد شده بچه یک ساعت میمکه و سیر نمیشه مجبور میشم شیرخشک بدم. و حس میکنم چ قد لاجون و بدرد نخورم... اصلا حال خوشی ندارم... پر از دردهای شدید روحی وجسمی ام
مشاهده ۶ پاسخ دیگر