دنیای مادری خیلی پیچیدس
چند هفته قبل زایمان همه چیز خوب یود ورزش های زایمان طبیعی شروع کرده بودم و با خودم فکر میکردم که بهترین زایمان طبیعی میکنم و بعدش بلند میشم میرم حموم و بچمو برمیدارم میریم خونه اماوقتی زایمان طبیعی که میخواستم تبدیل به سزارین آور شد احساس شکست عجیبی میکردم... علاوه بر اینها تو بیمارستان حالم بد شد و دوبار حمله پنیک بهم دست داد و همخ پرستارا ریختن سرم و باهام لج افتادن... خونه هم که اومدم تا چند روز با درد شدید بخیه ها نمیتونستم بلند شم و باید یکی دستمو می‌گرفت... هیچ وقت یادم نمیرخ با چه مصیبتی راه میرفتم و افسردگی شدید پس از زایمانی که گرفتم و کلی بعد زایمان گریه کرذم... بچم گریه میکرذ جون نداشتم بردارمش بهش شیر بدم بخوابونمش.. زردی گرفت بیمارستان بستری شد خودم نتونستم پیشش برم از بدحالی و خواهرم رفت.... الان که بیست روز از اون روزا گذشته و من سعی کردم با خودم حلش کنم به احساس شکست جدیدی مبتلا شدم اینکه شیرم کمه هرچی تلاش کردم زیاد نشد شده بچه یک ساعت میمکه و سیر نمیشه مجبور میشم شیرخشک بدم. و حس میکنم چ قد لاجون و بدرد نخورم... اصلا حال خوشی ندارم... پر از دردهای شدید روحی وجسمی ام

۷ پاسخ

آنقدر شرایط رو برای خودت سخت نکن. پیچیده نکن. مادر بودن سخته و صبوری میخواد. اصراری هم به چیزی نداشته باش. ایراد نداره شیر خشک بده. خودت و سر زنش نکن. خیلی از مادرها شیر خشک میدن.
بعدشم خوب جراحی کردی درد داره. ولی به جاش یه بچه ناز داری. تو به مقام مادری رسیدی این یعنی عالیه.

گلم مطمعنی شیرت کمه؟؟؟
من هم حس میکردم شیرم کمه پسرم شده چهارساعت زیر سینه بود و منم بهش میدادم مادرم میگفت شیر خشک بهش بدیم ولی دکتر گفت بخاطر میل مکیدنه فقط دوست داشت سینه رو میک بزنه متاسفانه همسرم با پستونک موافق نبود منم ندادم اما شیرم سیرش میکرد و بچه وزن گرفته بود

عزیزم همه ی حرفات رو‌با گوشت و خونم حس کردم و درک کردم منم این روزا رو دقیق داشتم . فقط بهت بگم اگر میخوای شیرت زیاد بشه مایعات زیاد بخور . لیدی میل بخور . بعد مدام سینه ات رو بدوش . آناتومی بدن و سینه اینجوریه ک هرچی تقاضا باشه شیر تولید میشه . تو شیر خشک رو قطع کن یا کم کن فقط سینه ی خودتو بده بعد ک بچه خورد شروع کن ب دوشیدن . حین دوشیدن تند تند بچتو بغل و بو کن . و هی بدوش نگهدار .

منم خیلی تلاش کردم قبل زایمان که زایمانم طبیعی وباکمترین عوارض باشه ولی درنهایت تایکماه نتونستم درست بچموبغل کنم وبقیه کاراشو میکردن...هنوزم بعد ۲ماه جای بخیه هام درد میکنه وهربار میگم کاش سزارین میشدم...مطمئن باش برات بهترین اتفاق افتاده

عزیزم تو یه مادری و میدونم چقد سختی کشیدی منم این سختی هارو کشیدم ینی درسته طییعی بودم ولی درد بخیه اونجا داشتم و نمیتونستم بشینم و... بچم برای زردی بستری شد و بخیه هام اذیت کزدن و... بماند ضربه های روحی شدیدی ک داشتم ک برات بگم برامدمیشینی گریه میکنی....
ولی ما مادریم همین حست باعث میشه شیرت کم بشه به دخترت نگا کن و بهش عشق بورز مطمعنم الان حال جسمیت خیلی بهتر شده و بخیه هات جوش خوزدن...و خواهری داری ک مراقبته و شوهرت این حسارو بریز دور بخدا فقط بچت برات مهم باشه .شیر زیاد بخور و برای خودت شیر برنج با سیاه دانه یا فرنی با سیاه دانه درست کن در طی روز بخور در طی روز همش معجزه میکنه برای شیرت و مقوی.
و اینکه بچه دوس داره بمکه تا 40 روزگی خیلی شدیده و بد کم کم خوب مبشه بزار سینت دهنش باشه چه اشکالی داره ببین اگ وزن نکرفت بد بگو کمه و شیر خشک بده
ب نفس عمیق بکش و بلند شو

عزیزم قدم بچه ات خیر باشه انشالله
فقط می‌نویسم که بدونی تنها نیستی
منم دقیقا همینجوری شد نه ماه بارداری راحتی داشتم و با حال خوب رفتم طبیعی زایمان کنم ولی بعد از حدود ۲۴, ساعت زجر اورژانسی سزارین شدم و هنوز که هنوزه همه جام درده و بعضی روزا یا شبا گریه میکنم شیرمم کمه چون بستری شدیم من و بچه دیگه بچم سینه مو نمیگیره شیر خشکی شد رفت
اصلا مهم نیست مهم سلامتی بچه هامون هست چشم بذاری رو هم این روزا میگذره و همه چی میافته رو روال

عزیزم قوی باش فقط خودت میتونی ب خودت کمک کنی .♥️

سوال های مرتبط

مامان جوجه جان مامان جوجه جان ۸ ماهگی
با اینکه خیلی خستم و از صبح بچه داری کردم ولی خوابم نمیبره از فکر و غم
زوز زایمانم.. بیمارستان بدرد نخور خصوصی! برای نفر کناریم 5 تا ادم راه داده بود اونم ن تو ساعت ملاقات.. از ده صبح تا 3 بعدار ظهر بلند بلند حرف میزدن منم یهو حالم بد شد فشارم شد 15 بهم حمله پنیک دست داد و داد زدم پرستارا اومدن بالای سرم هرکی ی چیزی چک میکرد خیلی ترسیده بودن... بعدش اتاقم عوض کردن ک پیش اینا نباشم از شانس من ی نفر همون شب سز اورژانسی شد اوردن اتاق اونم یه ریز صحبت میکردن با مادرش و پرستارشیردهی... و قبلشم کلی براش ملاقاتی راه دادن در صورتی که اصلا ساعت ملاقات نبود و من دوباره بهم حمله پنیک دس داد از سز و صدا... صبحش نمیگذاشتن مرخص شم با التماس زنگ زدم دکترم گفتم حالم بده تو بیمارستان میخوام برم خداخیرش بده گفت باشه... با درد شدید سزارین و ضعف شدید بیمارستان ترک کردیم.. تا 3 روز هی گریه میکردم بعدشم شیرم کم بود بچمم بابت زردی بردن بستری.. انقد حالم بد بود یک روزشو تونستم بالای سزش باشم... بعدم شیرم کم بوو و باحالم بد هروقت مک میزد تمام کمرم خالی میکرد و بدنمو شدید صعف میگرغت بهش شیشه میدادم و اونم شیرخشکی شد... الان هر روز گریه میکنم بابت خاطره بدی که برام اتقاق افتادَ😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭من همه تلاشم کروم خاطره خوبی از زایمان اتفاق بیوفته اما نشد الانم مث چی از زایمان برا همیشه میترسم
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۲ ماهگی
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۸
۴۰ هفته ۵ روز زایمان کردم
بچم ۳۵۰۰ وزنش بود
ناخن هاشم بلند بود چون تا آخرین هفته مونده بود
یه شب بیمارستان خوابیدم بعدش مرخص شدیم
الان که به زایمانم فکر میکنم میبینم با اون همه دردی که کشیدم ارزشش رو داشت که زایمان طبیعی رو تجربه کردم حتی اگه یه زمانی زایمان بعدیم سزارین باشه بازم پشیمون نیستم که زایمان طبیعی رو تجربه کردم وقتی بچمو دیدم بدن داغشو حس کردم خیلی خوب بود یه حسیه نمیشه توصیف کرد 🥹
درد طبیعی همون لحظه که بچه بیاد درد تموم میشه ولی سزارین بهوش که میای شکمت ۷ لایه پاره شده ولی بازم هر دو تا زایمان بخیه ها درد دارن
تخت کناریم سزارین کرده بود سه تا سرم بهش وصل بود که یکیش پمپ درد بود هر چند ساعتم هی میومدن براش شیاف مسکن میزدن
منم درد داشتم ولی فقط روز اول شیاف میذاشتم بعدش دردم آنچنانی نبود فقط بخیه هام حس میکردم که سفت بودن که خودشون یکی یکی افتادن
خداروشکر میکنم که زایمانم یه خاطره خوب شد برام
زایمان چه سزارین باشه چه طبیعی هر دوتاش درد و عوارض داره و دست خودمونه کدوم راه رو بریم
و البته بدن با بدن هم فرق می‌کنه بعضیا فقط یه نوع زایمان براشون راحته
مامان بنیتا 🥰 مامان بنیتا 🥰 ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی با سوزن فشار

قسمت سوم
. بعد از اون دردا شدید شد و حسابی، اتاق رو آماده کردن و رفتن رو تخت زایمان دراز کشیدم و دردها نزدیک بهم و همچنان شدید میشدن دکترم رسید و شروع کردن کمکم کنن شنیدم که میگفتن فول شده فکر کنم 10 سانت شده بودم ولی خب همچنان دکتر میگفت که بچه سرش ننشسته توی لگن. بهم میگفتن هرموقع احساس مدفوع داشتی بگو. خب حدود فکر کنم یه ربع گذشت و بعد اون دردا شدید بود و منم سعی و تلاش میکردم بجای جیغ زدن زور بزنم که سر بچه بشینه توی لگن و خب یه جایی هم دکتر شروع کرد بگه که همراه با درد حسابی زور بزن و تلاشمو کردم و خب از اون بچم ب دنیا اومد. تقریبا اوج درد شدیدم یک ساعت بود و خب از اینکه با آمپول فشار زایمان کردم راضی بودم.

اینم بگم که بیمارستان خصوصی بود و دکترم هم 5تومن دستمزد گرفت که بیاد بالای سرم ماما همراه نداشتم بی حسی اپیدورال هم خودم نخواستم که بگیرم بعد هم دکتر اومد گفت چون سر بچه بالاس اصلا به دردت نمیخوره
امیداورم همه چیز رو کامل توضیح داده باشم برا کسایی که گفتن بیام تجربم رو بگم. انشاالله همگیتون بخوبی و خوشی زایمان کنید