الان تو تاریکی خونه نشستم، رز رو که پستونک دهن و شیشه به بغل روس پام دارم میخوابونم، روبروم حضرت آقا روی مبل دراز کشیده و نور گوشیش چهره ش رو روشن کرده یه حس خشم نسبت بهش دارم.
خشم توأم با دوست نداشتن.از اون دوست داشتنایی که یه مرز باریک با نفرت داره.
از اونا که دلت میخواد هم داشته باشیش هم نه.
یه ساعت قبل زیر لب میخوندم بی احساس، دیدی گفتم ته این رابطه بن بسته...
این آهنگ شادمهر برام یادآور روزای سختیه. یا آور روزای دلکندن.
روزایی که هیچ خبری از هم نداشتیم‌‌.این اهنگ رو حین برگشت از سرکار تو ماشین همکارم شنیدم.همه باهم میخوندمن و من که بار اولم بود گوش میکردم میخکوب شده بودم.ای بابا...اینکه همش رابطه ی ما دوتاس.
برای دوتا از دوستام فرستادم...به یکیشون گفتم فرزان...این دقیقا منم...همون شبی که تا صبح زجه زدم.
دلم طاقت نیاورد،یه روز سرکار پشت سیستم گوشی رو برداشتم و برای خودش هم فرستادم.با دلم اتمام حجت کرده بودم هیچ پیغامی ندی...ولی دله دیگه...سین کرد و نوشت من بی احساس نیستم.
سین کردم‌ و چتمون رو حذف کردم.که‌ادامه ندم.
خلاصه که....حرف نگفته دارم انگار.بار سنگین رو دلم.دلم میخواد بابت همه چی غر بزنم شکایت کنم.که چرا به غذای دیشبم گفت شفته پلو؟ که چرا رز میگفت بابا نگاهش نمیکرد...که گفتم گفت یه چی میگه از کجا معلوم منظورش منم؟
که چرا همش تو گوشیه؟ که چرا درست و حسابی با رز بازی نمیکنه؟
هزار تا غر ریز و درشت...
ولی باز میگم بی خیال.فردا مسافره....به قول خودش ذهنش درگیره...باز هم صبر کن...

۹ پاسخ

میدونی کلا مردا مث ما زنا نیستن کلا نسبت به همه چی خنثی هستن
همسرمنم همینه
نسبت ب همه چی هم بی ذوقه هم سرد
پسرمن ی سرع میره بغلش ولی سزش ت گوشیع🥲
باهم همدردیم

نمیدونم درسته یا غلط
ولی حرف نگفته ندارم
هرچی تو دلم بوده بهش گفتم تاالان

این لامصب گوشی و ps4 رو بزارن زمین همه چی درست میشه من مطمئنم

فاطمه دلم میخواد بیفتم خفه کنمش

ب هیچی توجه نمیکنه پودر سویق بچه رو برداشته میگم حواست باشه درش شله ها گف اوکی بعد درست نذاشته تو یخچال باز کردم در رو چپه شد همش ریخت زمین

۴ روزه مریضه هی اینو بیار اونو بیار و فلان
اصلا رعایت نمیکنه گندم نگیره
من خودم ی آبریزش دارم ماسک زدم اون میزنه برا زیر گلوش عه
میگه بیا بیا گندم رو بردار میاد سمتم میگم لعنتی خب اومد سمتت پاشو برو رو مبل بشین یعنی اینم نمیتونی

خستم فاطمه خسته
هیچ کس رو ندارم حتی حرف بزنم باهاش

ی جاهایی از متنت دقیقا حرف دل منه
ولی من مثل شما صبور نبستم
بسیار عصبانی میشم و غیرقابل کنترل
ک چرا بجای بازی با بچم میخواد تیوی براش روشن کنه
چرا وقتی راه میره و حرف میزنه اونجوری ک باید ب ارین دقت نمیکنه
چرا انقد همش تو‌گوشیشه☹️☹️

مشاورت چیشد؟

منم الان دارم گریه میکنم از دیکس کمر نابودم کرده خونهم شلخته و نامرتب هیچکس رو ندارم کمکم کنه دیروز بخاطر دندون درد که تو شهر کوچیکمون عکسCBCTنبود ۱۲ساعت تو ماشین بودم تو راه رفت و برگشت اونم بابچه تو بغل رسمن فلج شدم از وقتی برگشتم بزور به کارای بچه میتونم برسم پشتم راست نمیشه😭😭😭😭😭😭زانوهام درد میکنه دارم گریه میکنم چه ناتوان و به درد نخور شدم شوهرمم کلی غر سرم زد همین الان

آخ چقد حرفا تو دل میمونن که زده نشدن ولی اون طرف فکر می‌کنه ما از همچی اون راضیم که هیچی نمیگیم نمی‌دونن که چه ها که میگذره🥲❤️✨

رز می‌خوابه الان

سوال های مرتبط

مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۱ ماهگی
دیروز که در تلاش بودم ناهار رز رو بدم و اون هی اینور اونور میرفت😶
مامانم گفت بدتربیتش کردی!
گفتم چی؟ دوباره تکرار کرد.گفتم یعنی چی؟
گفت برا خوابیدنش حتما باید برق خاموش باشه و....
هیچی نگفتم.
وقتی گفتم میخوام‌برم خونمون گفتن چرا بمون بعد شام.
گفتم رز موقع خواب باز اذیت میشه.
تموم دیشب که با همسرم آشپزی میکردیم و بی دغدغه ی بچه ای که میخواد بیاد وسط سفره شام خوردیم و من تونستم اخرشبی به آشپزخونه سروسامون بدم،
تموم اون ده دقیقه یه ربعی که تو اینستا میگشتم بی هیچ مزاحمی.
به این فکر میکردم به مامانم بگم من از صبح که بیدار میشم هی به خودم میگم مدارا کن که دوساعت اخرشب برا خودته.
فعلا حرف حرف رز باشه.
تو پیج نیکو روش یه خاطره ای از شب یلدایی که دخترش نمیخواست بخوابه تعربف کرده بود که چقدر عصبانی شده بود وقتی بچه‌مقاومت میکرده.
میگفت فکر کردم دیدم این مقاومتش من رو ترسوند که قرار نیس بخوابه و این تایم اخرشبی تنهاییمو دارم از دست میدم.
دیدم چقدر منم.
وقتایی که رز نمیخوابه و من واقعا عصبی میشم.هی میترسم که نکنه این بی خوابی ادامه داشته باشم.
خلاصه که من بنده ی اون‌ دوساعت بعد خواب رز ام.
که شام‌ خوردیم، ظرفها رو شستم، میشینیم پای سریال صدسال تنهایی.
اونجایی که هر صحنه هم آغوشی حضرت اقا تاکید میکنه نگاه نکن😅
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۱ ماهگی
خریدهای دیروز.
که البته از یه دو قلم پشیمونم.
هیچ کدوم از کتابایی که تو لیست داشتم و کتابی که رز دوست داره جلدای دیگه ش موجود نبود.
مامانی که اونجا بود بهم پیشنهاد کرد کتاب می می نی نی رو بخرم، از ناصر کشاورز.
میگفت هی افزایش قیمت میخوره، کتابای خوبیه.البته هنوز برا سن رز زوده ولی صرفا برای داشتنش و اینکه هی گرون میشه الان بگیرم بهتره.من یه جلد رو برداشتم.
یه کتاب فومی خریدم که حس خوبی به تصاویر داخلش ندارم...زیاد جذاب نیست😑
از این میوه های چسبونکی برداشتم.دست ورزی خوبیه.رز دوسشون داشت.
عروسک انگشتی خریدم قیمتش مناسب بود.حدودا شصت و خرده.
کارت حیوانات برداشتم که بزنم اینور اونور خونه.متاسفانه مگنتش رو نداشتن😢
از این مارپیچا هم گرفتم...که اونم اشتباه بزرگی بود.
دختر خواهرم داره از اون، به خواهرم گفتم یه بار بیار ببینم رز بازی میکنه باهاش که بعد بخرم.
دیگه ندیدم خواهرم رو ...
دیدم هست برداشتم‌.که اونم رز علاقه ای نداشت بهش،فقط توپ هاش که صدا میدن رو دوست داره.
☹️
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱۱ ماهگی
دیشب شب خوبی داشتم.با اینکه یه کوه ظرف شستم.اما با همسر فیلم دیدیم و تموم شد باز گفت بیا این فیلم هم ببینیم و البته من وسطاش خوابم‌برده بود😅 رز هم سروقت خوابیده بود و‌ تا ساعت پنج و نیم برای شیر بیدار نشد.
وقتی شیرشو دادم گوشی رو برداشتم و بله....
باز هم مامانی که عذاب وجدان داره برا زدن بچه چندماهه.
بدتر از اون مامانایی که میان دلداری میدن...عیب نداره، تو ربات نیستی...تو هم ادمی...پیش میاد...بچه تو هسچکی به اندازه‌تو دوست نداره!
باز کسایی که میان از خودشون مثال میزنن! منم بچه م نصف شب بیدار شد غذا میخواست زدمش! هییییچ عیبی نداره.
چرا عزبز من.عیب داره.خیلی هم داره.نه تنها بچه ماهه که فقط پناهش مادریه که میزنش سرش داد میزنه! بلکه بچه بزرگتر هم زدن نداره.
جالب اینا رو‌هم میگیم میگن تو خوش و‌خرمی! تو زندگیت به راهه.
والا کسی بوده تو گهواره از حاملگیش تا نه‌ماه بعد زایمانش رنج خانواده شوهر و خود شوهر رو دوش بکشه غیر من؟
کسی بوده که روز سوم زایمانش مادرشوهرش دعوا راه بندازه از خونه بره بیرون پشت سرش به شوهرش بگه؟و هزار مشکل دیگه...
هنوز درد اون شبی که گریه افتادم رز ترسید تو تنمه! که این چه کاری بود؟
بعد شما میزنید؟میگین هم عیب نداره؟
یکی دیگه بود میکفت به بچه م محل نذاشتم! بچه چندماهه! بهش توجه نکردم تا خودش اومده سمتم.
اگه خونتون مرتبه، اگه مهمونی میدید انواع غذا و دسر درست میکنید.اگه میرید سرکار ولی تاب و تحمل گریه بچه رو ندارید و اعصابتون نمیکشه میزنیدش بدونید راه رو اشتباه رفتین.
بد نیست چندتا پاد ک ست گوش کنید و کتاب بخونید اینقدر روی رفتار اشتباهتون ماله نکشید.
مامان امیر عباس 😍 مامان امیر عباس 😍 ۱۱ ماهگی
نمی‌دونم شمام این حس رو دارید یا نه!
ولی من از وقتی مادر شدم اخلاقم فرق کرده رفتارم فرق کرده
انگار یه خورده که چه عرض کنم بعضی مواقع خیلی زود حساس میشم عصبی میشم به کمترین توجه نسبت به بچم سریع جبهه میگیرم
نمی‌دونم این کارم درسته یا نه، ولی انگار کم لطفی نسبت به بچم رو نمیتونم تحمل کنم
انگار بعد از مادر شدن همه چیز فرق می‌کنه علایق سلیقه همه چیز انگار همه ی دنیات میشه یه موجود کوچولو که خودت پرورشش دادی و ۹ ماه خودت تغذیه اش کردی تا شده اینی که الان میبینی، چه صبوری هایی کردی چه دردایی رو کشیدی چه سختی هایی کشیدی ولی همه و همه رو به خاطر اون کوچولو که تو خونت تو دلت جا باز کرده تحمل کردی
یه کوچولویی که با اومدنش زندگی همه تغییر کرد یه فرشته!
یه فرشته ای که هربار نگاش کنی خدا رو به خاطرش شکر می‌کنی و خوشحالی از داشتنش، با خندش میخندی با گریه اش ناراحت میشی!
روزی که خدا فرشته‌اش رو بهم داد فکر میکردم از پسش برنمیام و نمیتونم ولی نمی‌دونم این حس مادری چیه که همه جوره داره منو میسازه اصلا انگار نسبت به دوران متاهل بودنم منو کلا عوض کرده، منی که حوصله بچه نداشتم الان دارم صبوری رو بیشتر میکنم منی که اونقدر خوابم سنگین بود حالا با یه صدای گریه از خواب بیدار میشم، منی که کسی موهامو میکشید سر و صدا میکردم ولی الان فقط میخندم به کاراش، نمی‌دونم خدا چی دید تو زن که این حس قشنگ و دلچسب رو قسمتش کرد، ولی هرچی بود خوشحالم از اینکه صاحب به این حس شدم 😍😍😍😍

ان‌شاءالله قسمت چشم انتظارا به حق میلاد حضرت مادر ♥️♥️

ببخشید اگه سر هم بندی شد ولی یه متن خوشگل می‌خوام واسه روز مادر بنویسم انشاءالله برسم بنویسم😊☺️
ببخشید اگه اشتباه و اشکال داره 🥰🥰☺️
مامان آرین✨️🍭 مامان آرین✨️🍭 ۱۱ ماهگی
از دیشب شروع کردم به غر زدن...
از عصرش یه سردرد خیلی بدی گرفتم که حتی سرمم بالا و پایین نمیتونستم کنم باخودم غرمیزدم که یه قرص استامینوفن ۵۰۰چه دردی رو خوب میکنه آخه...
که همزمان پریودم شدم که کمردرد و دل دردش که هیچ...
نزدیک دو ماه بیدار خوابی که بماند...
که خدایا این بچه چطورشه که نمیتونه یه خواب با آرامش و کیفیت داشته باشه
دلمم براش کبابه صبح که پامیشه انگار نه انگار که خواب بوده دیشب...
خلاصه تا تونستم غر زدم و نق زدم تا به همین عصری...
گاهی ما هم کم میاریم نه وقت درست و حسابی برای خودمون داریم نه حتی غذای گرم و به موقع...دگه کمردرد و اینا بمونه...
چه میشه گفت...
اگه هر ربع ساعتی یکبارم شب پامیشم میزارم آرین رو پام تکون میدم تا بخوابه و دلیلشو نمیفهمم...
نمیدونم از اظطراب بعد مرخص شدن بیمارستانه یا چی...
خلاصه سخته ولی ما مادریم ...
در کنارش همسر شایدم بعضی ها مادر دوم یا سوم که خدا قوت بده به همه که خلاصه سخته این دوران ولی میگذره و هیچ چیز دائمی نیست...
با هر ربع ساعت غر زدن و صدای گریه هاش تو گوشم و بلند میشم بازم میگم خدایا شکرت...