۱۰ پاسخ

فکر کنم خودشون سرد میکنن نمیدونم به چه دلیل یاشایدم مابعد زایمان چون درد کشیدیم سردمون میشه منم روی پسرم سردم شده بود مردم از سرما منتظر بودم تا اتاق خصوصی روخالی کنن برم اونجا بعد اونجا اوکی بود

اتاق عمل باید سرد باشه که میکروب رشد نکنه

ریکاوری باید سرد باشه.حتی بابام مغزشو عمل کرد تو ریکاوری قلبش عفونت کرد از سرما باز بردنش بخش قلب.

پیامای قبلیتو خوندم عزیزم خیلی سختی کشیدی بسلامتی نی نی اومد مبارک باشه منم هم درد طبیعی کشیدم هم سزارین بخاطر لگن تنگم نتونستم طبیعی زایمان کنم اونقدر زجرم دادن آخر دیدن ضربان قلب بچم رفت بالا سریع بردن منو سزارین آخرم بچمو پنج روز تو ان ای سیو نگه داشتن خداازشون نگذره فقط میگن طبیعی

ان شالله که تنتون سالم باشه

گلم اتاق عمل کلا سرده
من دوبار اتاق عمل رفتم بخاطر مشکل دیگه سرد بوده کلا

ای بابا چقد سخت گذشته بهت
کدوم شهری عزیزم

راستی به مبارکی و سلامتی عزیزم🥰

اع ،چرا خب اگر مریض بشی چی
خوبه می بینن استرس مادرو ضعفش رو
🙄وای من خیلی سرماییم
خدانکنه اینقد سرد باشه برام

من راضی داشتم سردم بشه کنارم بخاری روشن کردن خفه شدم خونریزی کردم احیاشدم

سوال های مرتبط

مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان #سزارین ۳

قبلش هم پرستار بهم گفت بشین روی تخت پاهاتو دراز کن دستاتو بزار روی زانوهات و سرتو به داخل خم کن و نفس عمیق بکش بعد هم دکتر امپول رو زد، بعدش دراز کشیدم و پاهام کم کم مور مور میشد و همش میترسیدم نکنه تیغ جراحی رو بزنن و من حس کنم خیلی میترسیدم ، دستام رو بستن، پرده کشیدن رو به روم ، حقیقتا اصلا متوجه نشدم که بریدن و چطور شد فقط بعد از پنج دقیقه تقریبا صدای گریه دخترم و شنیدم اینقدر اون لحظه یه حس خاصی داشتم و فقط اشک میریختم🥹
خیلی حس خوبی بود دو سه دقیقه ای طول کشید تا اوردنش کنارم بدنش خنک بود وقتی اوردن چسپوندن به صورتم فقط بوسش میکردم و اشک میریختم خیلییی حس خوبی بود خیلی زیاد کل استرسم اون لحظه رفت ترسم رفت . بعدش بچه رو بردن بیرون پیش مامانم اینا و بخیه هارو که زدن خیلی طول کشید همونجا روی تخت یه لرزی هم افتاده بود توی بدنم و فقط میلرزیدم از سرد ، سرد افتاده بود توی بدنم ، جوری بود که تخت میلرزید، بعدشم که منو نیم ساعتی توی اتاق ریکاوری بردن تا حس پاهام بر بگرده
مامان دلانا💓 مامان دلانا💓 ۲ ماهگی
پارت سوم
وقتی چاقو رو توی شکمم زدن چون از کمر به پایین بی حس بودم درد رو حس نکردم ولی دردی توی سرم‌پیچید که اون بیخوابی دیگه روم اثر نداشت و داااااد زدم‌کمکم کنید سرم داره میترکه بدادم برسید و کل اتاق و بیرون اتاق شده بود از صدای من تا یه آمپول بهم زدن و یککککم آروم شدم تحمل کردم چند لحظه بعد صدای دخترم اومد🥲❤ اینقد خوشحال شدم که خدا میدونه التماس میکردم بیارین ببینمش گفتن بذار لباس تنش کنیم میاریمش و من فقط منتظر بودم یهو دخترم رو آوردن جلو و صورت دختر نازم رو دیدم😍 گذاشتنش روی صورتم که حاضر بودم برای اون لحظه همه داراییم رو بدم...
دخترم رو بردن پیش باباش و منو شروع کردن به بخیه زدن و حدودا یک ساعت توی اتاق عمل بودم و بردنم ریکاوری و دوساعت هم اونجا گذروندم ولی کل بدنم میلرزید و سردم بود که خدا میدونه
بعد دوساعت بردنم توی بخش و شوهرم‌و مادرم رو دیدم و دخترم رو اوردن پیشم....باید تا ۱۲ ساعت تکون نمیخوردم و همینجوری تا صبح داد و فریاد میکردم که با شیاف تقریبا آروم میشدم و هر چند ساعت میومدن و روی دل منو فشار میدادن که میمردم و زنده میشدم ولی چند ثانیه بیشتر نمیشد میشد تحمل کرد
مامان حنا🌼 مامان حنا🌼 ۷ ماهگی
پارت دوم سزارین
خلاصه بعد از بی حسی طولی نکشید صدای بچه رو شنیدم و بچه رو بعد از تمیز کردن آوردن گذاشتن رو صورتم و بعد بردنش سریع .
و دیگه کارهای بخیه و بعدش هم بردنم اتاق ریکاوری که اونجا خیلییی بد بود همش میلرزیدم ، لرز شدید داشتم راستی پمپ درد هم زود بهم وصل کردن که درد نداشته باشم
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری بودم تو همون بی حس بدونم شکمم رو ماساژ دادن که خداروشکر درد نداشت
و بعد بهم گفتن پاهام رو تکون بدم وقتی دیدن میتونم تکون بدم گفتن ده دقیقه دیگه میبریمت بخش
و تو بخش خیلی گیج و بی حال بودم بیشتر بخاطر گرسنگیم بود
راستی اینو نگفته بودم وقتی بی حسی بهم زدن حالت تهوع شدید گرفتم و نزدیک بود بالا بیارم که سریع تو سرم برام ضد تهوع وصل کردن خداروشکر
اینم بگم که در آوردن سوند هم اصلا درد نداشت فقط باید شل بگیریم خودمون رو
بعدش هم برای اینکه دردام کمتر شه شیاف میزدم هر چند ساعت یه بار دو تا دوتا
اگه سوالی هست و چیزی نگفتم بپرسین جواب میدم😊❤️
مامان فداش بشم منه آراد مامان فداش بشم منه آراد ۴ ماهگی
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۲ ماهگی
پارت پنجم ...
از اتاق عمل اوردنم توی ریکاوری دکتری که اونجا بود گفت سر تختمو بیارن بالا چون خطر امبولی کمتر میشه بیحسی هنوز توی بدنم بود ولی از توی اتاق عمل تو بدنم ارز افتاده بود و تا توی ریکاوری هم ادامه داشت توی ریکاوری یک ساعتی بودم حدودا شاید هم بیشتر دقیق نمیدونم توی ریکاوری هم بهم سرم زدن توی اتاق عمل هم دوتا سرم بهم زده بودن.....
دیگه حدودا ده دقیقا اخری که تو ریکاوری بودم داشت اثر بی حسی کم میشد و زیر شکمم یه دردای خیلی خفیف حس میکردم ..بعدش منو بردن توی بخش ملحفه زیرمو عوض کردن و یه ملحفه جدید انداختن نوار نزاشتن فقط ملحفه بود و لباس هم تنم نبود چون تو اتاق عمل لباسمو پاره کرده بودن فقط پتو روم بود دیگه توی بخش لباس جدید رو هم تنم کردن ولی تا پیین نکشیدن تا روی شکمم بود....
خب دیگه تا اینجا گل و بلبل بود ،پرستار اومد وبرام سرم بیزاکول زد واسه جمع شدن رحمم درد ها شروع شدن مثل درد پریود کم و زیاد میشد و خیلی دردناک میشد گاهی اوقات با اینکه دوتا دوتا شیاف میزاشتم و مسکن هم برام تزریق میکردن درد داشتم....تا صبح چهار تا سرم زدم و زمانی که سرم ها تموم شد بهتر شدم تو این مدت همین ثابت موندن با وجود درد خیلی واسم سخت بود کمرم خششششک خشششک شده بود میترسیدم پاهامو خیلی بالا بیارم و تکون بدم ولی چند دقیقه یکبار پامو جمع میکردم ولی بازم کمرم درد داشت ..البته من سرمو تکون میدادم و تقریبا حرف هم میزدم اما خداروشکر بیحسی هیچ عوارضی واسم نداشت...دیگه ساعت چهار ماما اومد یکم سر تختمو برد بالا و سوند رو هم کشید یکم درد داشت اما خیلی کم بود گفت ساعت پنج صبح خوردن مایعات رو شروع کنم‌...بارداری زایمان
مامان فنقل (Nila) مامان فنقل (Nila) ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت دو:
بعد از اون آمپوله که از طریق سرم بهم زدن یکم خوابیدم و بالا آوردم ولی خواب خواب نبودم نیمه هوشیار بودم بعد که کار بخیه تموم شد منو بردن ریکاوری چون خیلی میلرزیدم از این بخاری سیارا آوردن و حسابی حال داد بهم لرزمو گرفت همش چشمم دنبال بچم بود که دیدم آوردنش و از سینم بهش شیر دادن اونم در حد یه قلوپ🤤
دوباره بردنش و هی میومدن بالا سرم که پاتو تکون بده سه نفر داخل بخش ریکاوری بودن که من از همه دیرتر اومدم زودتر رفتم
خیلی زود بی حسیم رفت تمام این مدت هم با پرستارا شوخی کردم و اذیتشون کردم و با بگو و بخند رد شد
بال بال میزدم که برسم به دخترم که خداروشكر دوتایی باهم دیگه رفتیم پشت در برا خارج شدن از ریکاوری صدای بی قراری های شوهرمو که از پشت در شنیدم اشکم ریخت چقدر حس کردم میخوامش و باید الان شادیمو باهاش تقسیم کنم
دوباره فشارمو چک کردن و فرستادنم بیرون
شوهرم و دوستام منتظرم بودن وای که دیدنشون قوت قلب خالص بود شوهرم اول اومد منو بوسید بعد رفت سراغ دخترمون و صداش تو گوشمه که چقدر قشنگ گفت سلام بابا جوووووون 😍😭
تا پشت در بخش زنان و زایمان به پرستارا میگفت من نمیتونم بیام داخل؟
اونا هم با حرص و خنده میگفتم نههههه😂
خلاصه که بردنم داخل بخش
و انتقالم دادن به تخت اصلی
اینجا برام سه تا پوشک بدون شورت برام تنظیم کردن و لباس بستری تنم کردن و شیاف دیکلوفناک زدن
یکم اینجاها گیج بودم بین دوتا دنیا گیر بودم انگاری
صورتم ورم کرده بود و حسابی پفالو شده بودم
دیگه باید صبر میکردم که زمانی که خودشون تعیین کردن برسه تا بتونم چیزی بخورم من ۸ عمل کردم بهم گفتن ۳ مایعات بخور
۳ تایم ملاقات بود من دردام داشت شروع میشد و خودم شیاف زدم
مامان لیانا جون🤍 مامان لیانا جون🤍 ۸ ماهگی
سلام مامانا من ۲۱ اردیبهشت زایمان کردم میخوام تجربمو براتون به اشتراک بذارم. صبح رفتم بیمارستان بستری شدم و ساعت ۱ونیم رفتم برای عمل. قبلش برام سوند وصل کردن ک درد نداشت ولی یکم سخته دیگه بلافاصله بردن برا عمل.من بیحسی بودم خیلی میترسیدم ولی واقعا حس قشنگی بود وقتی نی نیمو دیدم. یکم اون لحظه ک بالای دلم فشار دادن تا بچه بیرون بیاد سخت بود بعدشم حالت تهوع گرفتم ک با دارو کنترل کردن. متخصص هوشبری خیلی حواسش بهم بود. درکل عمل اونقدر ک فکر میکردم ترسناک نبود. بعدش بردن ریکاوری که اونجا سردم بود ک بخاطر اثر داروها لرز کردم. خیلی تو ریکاوری بودم چون حالم واقعا بد بود. ریکاوری از عمل خیلی سخت تر گذشت. بعدش بردنم داخل بخش حدود ۵بار شکمم فشار دادن که درد داشت.اخر شب از تخت اومدم پایین که اونم اولش سخت بود حس میکردم هر لحظه بخیه هام باز میشن ولی اونطور نبود.روز بعد هم مرخص شدم. تو خونه ام روزهای اول بعد زایمان خیلی ادم اذیته. کلا حال داغونی داشتم الان خداروشکر بهترم.
برای همه زایمان راحتی رو ارزومندم❤️