پارت ششم شکیلا گفت ندا. این پسره ول کن نیس زهرا هم معرفی کردم گفته نه اون یکی دیگه هی گفت با گوشی شکیلاا باهاش حرف زدم دیگه شمارمو‌ دادم بهش اینم بگم مسلم دست بردار نبود ها تو کوچمان چند بار رد شد که حالت منو بترسونه خونتون بلدم و فلان می‌امد در مدرسه التماس اخر چند. روزی نبود گفتم دیگه بیخیال شده منم با این یکی حرف میزدم اسمش نیما بود سرد و سر حرف میزدم. باهاش گفت راست بگو‌ قبلا دلت جای بوده گفتم نه باور نکرد هی چندین باری پرسیده بود این هم داشتم حرف میزدم ولی دلم بهش خوش نبود تا این که شریک مسلم که اسمش سعید بود بهم زنگ زد گفت آبجی مسلم حال و روز خوبی ندارع داغون آخرین کادو ولنتاین بود که یه قلب بهش داده بودم هنوزم دارمش گفت همش اونو میکزع گریه می‌کنه تورو خدا ببخشش دوست داره گفتم بره با اونا گفت اشتباه می‌کنی مشتری بودن گفتم مشتری اون طوری هرهر کرکر گفت برا یبارم شده بیا کافه ببینش نرفتم و مسدوش کردم ولی فکرم باز رفت به خاطرات باز حال خرابی ها داشت برام مرور میشد ابن همون قلب ولنتاین هست

تصویر
۴ پاسخ

عزیزم لطفاً پاکش نکن

اخی عزیزم

ای وای

آخی عزیزم 🥺

سوال های مرتبط

مامان محمد و ماهلین مامان محمد و ماهلین ۳ سالگی
سلام به مادرای عزیز
بازم بی مقدمه یه چیز تعریف کنم واستون
روزی که رفتم بیمارستان ماهلین به دنیا بیاد خیلی استرس داشتم نفر اولم واسه عمل دکترم من بودم لباسامو پوشیدم نشستم تو ویلچر مامانم لباسای ماهلین رو گذاشت تو بغلم دستامو فشار داد و گفت انشالله به سلامتی بری و دوتایی برگردین و خانمه من و برد تو اتاق عمل و کمکم کرد که بشینم رو تخت و من داشتم اشک می‌ریختم چون الکی ترسیده بودم بار اولمم نبود ولی سر پسرم هیچی نفهمیدم و سراین یکی بی اندازه استرس داشتم همینجور بی صدا اشکام میومد که چشمم افتاد به دکترم زدم زیرگریه( یه خورده دلتنگ پسرمم بودم کلا ناراحت بودم واسه پسر یکسال و ده ماهم که تنهاش گذاشته بودم ) گفتم خانم دکتر خیلی میترسم گفت وااای چه مامانی چه نازی داره ترس نداره که عزیزم تا ده دقیقه دیگه دخترتو میذارم تو بغلت خلاصه آروم شدم و این دکتر بیهوشی رفت پشت سرم که آمپول بزنه به کمرم یهو یه خانمه که تو اتاق عمل بود اومد گفت خوب خانمی بچه دومته گفتم آره گفت اسم اولی چیه ؟ گفتم محمد و نگاه میکردم پشت سرم که ببینم دکتر بیهوشی چیکار میکنه این خانمه هم میخواست حواسمو پرت کنه قشنگ مشخص بود گفت خب اسم این یکیو چی میذاری گفتم ماهلین گفت واااا ماهلین ؟ محمد و ماهلین ؟؟؟؟ دختر باید بذاری محنا ،به محمد محنا میاد نه ماهلین منم اومدم بگم نه من ماهلین دوست دارم
دیگه آمپوله رفت و یکی دیگه ام پشت بندش رفت دوتا واسم زدن .
فقط یاد اون زنه میوفتم که سریع یه اسم که به محمد بیاد رو پیشنهاد داد خندم میگیره
مامان آروین مامان آروین ۳ سالگی
روز اول مهد کودک
بذارم گریه کنه یا نبرمش؟!
سلام مامانا
من پسرم رو مهد ثبت نام کردم دو روز در هفته بره. روزی ۳ساعته
روز اول رفت من دم در نشستم هی میومد چک میکرد من هستم
روز دوم بردمش مربی گفت نشینی بهتره ، خودشم اروم بود و رفت داخل. منم نموندم
هی بهم میگه چرا نموندی چرا رفتی؟ من دنبالت میگشتم گریه کردم
تو نرو همونجا بشین
بهش گفتم اگه دوست نداری نریم. ولی میگه دوست داری فقط تو هم بمون
منم قول دادم میمونم ، ولی همینکه فرستادمش بره داخل شروع کرد گریه کردن که من نمیرم.
مربی گفت توجه نکن تو بذارش داخل برو ما حواسمون هست اروم میشه عادت میکنه
ولی من دلم نمیاد نشستم تا ساکت بشه. اروم شد. لی همون پشت در نشسته بود. دو ساعت موندم اینم از پشت در تکون نخورد.
هر چی مربی گفت بچه ها اومدن دنبالش همون پشت در نشسته بود بازی میکرد
اخر آوردمش خونه اعصابم خورد شد که من اینجا موندم تو دم در بشینی بازی کنی!!!
نمیدونم به حرف مربی گوش بدم ببرم بذارمش برم. یا به حرف دلم گوش بدم و اصلا دیگه نبرمش...🥺
مامان آرتا مامان آرتا ۳ سالگی
سلام مامانا
پسرم اصلا لجباز نیست من تاحالا ندیدم بخاطر یه چیز تایم طولانی گریه کنه اما دیشب از خواب بیدار شد هی بیدارم میکرد که بغلش کنم تکونش بدم ۳ بار هی بیدارم کرد منم انجام دادم سر چهار بار بهش گفت چرا نمیخوابی من خسته شدم بیا دراز بکش بغلت میکنم گفت نه جیغ و داد گریه حتی منو میزد یک ساعت گریه کرد منم سر حرفم موندم بغلش نمردم فقط بهش میگفتم دلیل این کارت چیه فقط جیغ میزد منو برای یک بار دیگه تکون بده گفتم ترسیدی میگفت نه بهش آب دادم بازم اصلا کوتاه نیومد منم میگفتم فقط نه اصلا سرش داد نزدم باهاش صحبت میکردم بوسش کردم آخر بعد یک ساعت آقام بغلش کرد صحبت کرد آروم شد خوابید الان امروز تو فکرم چرا اینطوری کرد؟! اصلا سابقه نداشت همون روز ظاهرش رفته بود پیش همسایه م که دوستم هست با بچه ش بازی کرد که دوسال ازش بزرگ‌تره دختره اون حالا میگم نکنه لجبازی از اون یاد گرفته یا اینکه طبیعیه ؟ کار من درست بود که درخواسشتو قبول نکردم چون میخواست با گریه و زدن حرفشو ثابت کنه منم کوتاه نیومدم
مامان مهیاروامیرعلی مامان مهیاروامیرعلی ۳ سالگی
سلام خانما پسرم ۱ سال و۱ ماهش هست وزنش خیلی کمه از ۱۰ ماهگی تا به حال هم ۷ الی ۸ بار تب شدید داشته ۱۰ ماهگی بردمش دکتر گفت باید شیرخشک بهش بدی غذاکمتر بده شیرخشک پری بیومیل نوشت براس اما نخورد بازور سرنگ میخورد یه بار که بردمش دکتر عمومی اون گفت گیگوز ۲ بده بازم بازور سرنگ خورد دوباره براش ببلاک ۲ خریدیم اونم نخورد الان همون گیگوز را ازور سرنگ میدم اما سرنگش راچندروزه گم کردم چندوقت بود زنگ میزدم به دکتره که چه شیرخشکی بدم جواب نمیداد ایندفعه رفتم مطبش منشیه گفت کی گفته سرخود هرشیرخواستین بدین اجازهنداد باخودت دکتر حرف بزنم ولی چندتاشیر خشکز که برای نوزاد بود معرفی کرد گفت اینا یکماه بدین دوباره برگردین منم بچه ام تب داشت زیاد اصرار نکردم دکتر را ببینم اما این شیر خشک ها مخصوص نوازدان وشیرخورانکم وزنه یعنی همینرا بهش بدم اصلا این چندوقت همش را مریض بود وزن یکسالگی ۶۷۰۰ بوده الان فکر کنم خیلی کمترشده چیکار کنم نظر بدین کسی بچه اش اینطوری شده
مامان رایان مامان رایان ۳ سالگی
۱ شنبه رایان تو پارک گم شد حالا داستانش طولانیه چجوری گم شد نیم ساعت گذشت تا پیدا شه اون پارک همه مارو میشناختن باورتون نمیشه کل پارک داشتن دنبالش میگشتن خدا رو شکر چون میشناختن دیگه لازم نیود به همه نشونی بدم منم هی میدویدم اونطرف اینطرف جیغ میزدم رایاااااان بعد زنگ پلیس تا داشتم ادرس میدادم یکی داد زد پیداااا شد بعد پلیسه شنید گفت خوب خدارو شکر پیدا شد منم گفتم خدا رو شکر چیه آقا قطع نکن ببینم خودشه 😂😂😂 بعد یه خانوم پیدا کرده بود بغلش بود دیدمش گفتم خودشه بعد پلیسه گفت خوب دیگه الان بالاخره خدا رو شکر 😂😂😂 حالا من نشیتم کف زمین زااار میزدم نصف پارکم با من گریه میکردن بعد خانومه گذاشتش بغلم منم مثل فیلم هندیا گفتم رایان اونم برگشته میگه من رایان نیستم اسپایدر منم 😂😂😂😂 پدیوخته اصلا نفهمیده بود گم شده رفته بود پشت شمشادا واسه خودش اواز میخونده میرقصیده 😂😂😂 خلاصه شدیم سوژه یه پارک 😂😂😂 کلا ما تراژدیهامونم کمدیه 😂😂😂