۱۰ پاسخ

کل دنیا حامله باشن دیگه نمیخوام یک بار دیگه این پروسه رو تکرار کنم

من که انقدر بعد بارداری سختی کشیدم واقعا میترسم و اصلا دلم نمیخواد با اینکه حسشو خیلی دوست دارم ولی دیگه دلم نمیخواد بچه دیگه ایی بیاد که اندازه پسرم دوسش داشته باشم فقط پسرمو میخوام

یا خدااا

منم حاملگی رو دوس دارم دوران حاملگی م خداروشکر خیلی خوب بود اصلا اذیت نشدم عوضش دخترم که به دنیا اومد خیلی بهونه گیر کولیک رفلاکس و آلرژی پدرمو درآورده تازه یه کم بهتر شده و یه کم میتونم شبا بخوابم بارداری رو دوس دارم ولی بچه داری تا ۶ ماه اولش خییییلی سخته

بچه ت کوچیکه بازم میخوای حامله شی من ک خیلی میترسم حامله شم وای خداااا😩

متنفففففررررررم از باردارییییی🤣🤣🤣🤣

منم میخوام حامله شم ولی میخوام برم زیر نظر طب سنتی یا دکتر

سلام خانما داشتم واسه پسرم سوپ درست میکردم یکم شور شد چیکار کنم شوریش بره

اینقدر بارداری سخت و پر استرسی داشتم ،اگه کل دنیا رو بهم بدن حداقل تا چهار سال دیگه حتی نمی‌خوام بهش فکر کنم ،الان بخاطر بیخوابی و شیردهی اینقدر ضعیف و لاغر شدم حالم از خودم بهم میخوره

وای چه حالی داری من به هیچ وجه

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۷ ماهگی
#خاطره🤭
من تا اخر بارداری همش هی فکر میکردم که زایمانم چجوری باشه خودم سزارین دوست داشتم ولی از حرفای بقیه میترسیدم
یکی میگفت سزارین خیلییی خوبه یکی میگفت طبیعی خوبه خودت از فرداش پا میشی خیلی راحتی کارتو خودت میکنی
چون منم بخاطر دلایلی خونه مادرشوهرم افتاده بوده بعد زایمان مادرشوهرم همش میگفت طبیعی خیلی خوبه و من تا اخر به هیچکس نگفتم قطعی انتخابم چیه ولی به همسرم همش میگفتم من میترسم از زایمان طبیعی حتی بهش فکرم میکردم گریم میگرفتانقد ترس داشتم
بلاخره روز زایمان شد و خوش و خرم رفتم زایمان کردم خداروشکر خیلی زایمان خوبیم داشتم از بیمارستان که اومدم خونه حالمم خوب بود بلند میشدم کارایی ک خودم باید انجام میدادمو راحت انجام میدادم
روز سوم که دخترمو میخواستیم ببریم چکاب برای زردی با مامانم اینا خودمم رفتم دلم طاقت نیاورد حتی تا همسرم کارش تموم شه بیاد دنبالمون من توی خیابون دنبال شیرخشک هم گشتم کلی داروخونه رفتم پرسیدم ک نداشتن🥺 و یه مسیر طولانی رو پیاده روی کردم
الان ک فک میکنم میگم چقد من پوست کلفت بودم 🤣🤣 تو گرماااا با بخیه دنبال شیرخشک بودم
مامان حلما خانومی❤️😘 مامان حلما خانومی❤️😘 ۷ ماهگی
خانوما یه چی از جاری براتون تعریف کنم
من بارداری خیلی سختی داشتم همش استراحت بودم و درد زیاد داشتم و تا پنج ماهگی اونقدر حالت تهوع داشتم هفته سه تا سرم میزدم
خلاصه خیلی بد بود
شوهرم همش کارامو میکرد یا خونه مامانم بودم البته بیشتر خونه مامانم بودم
ما پنج تا جاری هستیم
جاری قبل از من چهارتا بچه شیر به شیر آورد یعنی هرکدوم یک سال یا یکسال و نیم باهم فاصله دارن
چهار تا پسر
بعد موقعی که من باردار بودم ماه های ۷ و ۸ حالم بهتر شده بود رفتم مهمونی خونش می گفت کار خوب رو تو کردی که به خودت سختی ندادی ناز دادی برا شوهرت
منم می‌خوام پنجمی رو بیارم ناز بدم برا شوهرم
شوهرم مثل شوهر تو مثل پروانه بچرخه دورم
من اونجا که چیزی نگفتم
الان خبرش اومده که حامله هست پنجمی رو
یه آدم چقدر می‌تونه حسود باشه
همون موقع خواهر شوهرم گفت فرزانه بهت خیلی حسودی میکنه
از اینکه محمد میزاره تو برس خونه مامانت خیلی حرص میخوره
واقعا چرا اینجورین؟
منم گفتم بهش ایشالا پنجمین بارداریش مثل من باشه بفهمه من ناز دادم یا درد داشتم واقعا