و دیگه اینکه میگفتن روشهای بی دردی خودش عوارض داره، مثلا اپیدورال کمردرد میاره و نمیدونم باعث میشه فرایند زایمان کندتر پیش بره و از این حرفا. منم تحت تاثیر قرار گرفتم و گفتم نه نمیخوام و میخوام دردشو تجربه کنم، راستش یه مقدار کنجکاویم بود میخواستم بدونم درد زایمان که میگن چجوریه من میتونم از پسش بربیام یا نه... گفتم نه این درد درد رشده و درد نقصان نیست میرم تو دل ماجرا و اما نتیجه...
از صبح اون روز دل دردای شبیه پریودی داشتم تا شب. شب انقباضاتم شروع شد و چون بهم گفته بودن تا میتونی دیرتر بیا بیمارستان، با تکنیکای تنفس ردشون کردم، دوش گرفتم و دیگه وقتی فاصله ی انقباضات کم شد نصف شب رفتم بیمارستان... پنج سنت باز شده بود و افاسمان هفتاد درصد بود. یعنی عملا فاز اول زایمانو تو خونه گذروندم و خب خیلی سخت نبود...
اما از وقتی رسیدم بیمارستان همه چیز یه جور دیگه شد... ماماهمراه حاضر نشد بیاد چون نصف شب بود و میخواست استراحت کنه! و من تو اتاق زایمان با اینکه بیمارستان خصوصی بود، تنها موندم. چیزی که همیشه تزش نفرت داشتم! گفته بودن اجازه میدن همسرت یا مادرت یا هرکسی دوست داری همرات باشه ولی عملا نذاشتن همسرم بیاد تو، مادرم اومد اونم بعداز چند دقیقه بیرون کردن! میخواستم با موسیقی شرایطو تعدیل کنم، اجازه ی گوشی آوردن بهم ندادن!
واقعا هیچ چیز مطابق برنامم پیش نرفت و واقعیتش دچار استرس شده بودم و برای همین بعداز دو ساعت زایمانم هیچ پیشرفتی نکرد...
که دیگه ماما کیسه آبمو ترکوند و از اونجا همه چیز خیلی سریع و اما خیلی سخت پیش رفت...
ادامه در تاپیک بعدی

۱ پاسخ

دقیقا مثل من
ماما نیومد
نزاشتن مامانم بیاد
تنها بودم
هییییی چقد سخت

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
تجربه زایمان قسمت سوم .
من یکشنبه ۸ صبح با همسرم و مادرم رفتم بیمارستان آرام و نزدیک ساعت ۹ ونیم بستری شدم .صبح ۳ فینگر باز بودم و دردهای داشت منظم‌میشد ولی کماکان خونریزی نداشتم درحد لکه بود .
ساعت حدودا ۱۱ بود که اپیدورال گرفتم و واقعا راضی ام . رسیدگی ماما ها و پزشک و کادر بیمارستان‌عالی بود . همسرم از اول تا بعد زایمان کنارم بود و برای زایمان کمکم می‌کرد. اتاق زایمان من خودم تنها بودم و بیمار دیگه ای نبود از اول که بستری شدم رفتم اتاق زایمان تو بخش پیش بقیه بیمارا و مثل بیمارستان خصوصی پیش بقیه بیمار ها نبودم از اول رفتم اتاق زایمان . اونجا حمام و جکوزی داشت و چون من کات‌اتر بهم وصل بود چون اپیدورال پیوسته میگرفتم نمیتونستم زیر دوش برم یا تو وان بشینم
ولی توپ و پله و صندلی بود که پوزیشن بگیرم .
از ۳ ظهر من دیگه پیشرفت نداشتم بدنم یاری نمی‌کرد دهانه رحم سفتی دارم کیسه آبم رو خودشون پاره کردن .
پزشکم ساعت ۷ اومد بیمارستان و من با وجود اپیدورال فقط انقباضات رو درحد درد پریود حس میکردم و قابل تحمل بود برام . زایمانم یکم طول کشید و چون اضافه وزن داشتم زایمانم یکم سخت بود و همسرم به ۳ تا ماما و دکترم کمک می‌کرد و ۵ نفری به من زور میدادن که زایمان کنم😂😂❤️ در آخر ۷.۸ تا بخیه خوردم و دخترم ساعت 20:50 یکشنبه ۱۱ آذر به دنیا اومد ...ولی خب ۷ روز بستری بود چون دیستوشی بود بخاطر سختی زایمان و تنگی کانال مجبور شدن اینکارو بکنن و .... مسائل مربوط به بستری دخترم تو تاپیک بعدی میگم .
در کل از زایمان تو بیمارستان آرام به شدت راضی بودم با اینکه هزینه ها حتی با بیمه‌تکمیلی اونجا بازم خیلی زیاد شد ولی ارزش داشت و انتخابم بازم بیمارستان آرامِ .🥰🥰❤️
سوالی بود بپرسید عزیزان .
مامان آراد👼🏻💙 مامان آراد👼🏻💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
خلاصه یه هفته مونده بود به زایمان اسهال شده بودم و از اونجایی که اینجا میخوندم که اسهال میتونه از علائم زایمان باشه کم کم خودمو آماده میکردم و میفهمیدم وقتشه😅
چهارشنبه ۱۴ آذر بود که ساعتای ۴ صبح با درد از خواب بیدار شدم دردم در حد دردای خفیف پریودی بود و هر ۱۰ دقیقه میگرفت چون دردای نامنظم زیاد داشتم اولش اهمیت ندادم تا ساعت ۵ شد دیدم دردام همینطور منظم و هر ۱۰ دقیقس تا ساعت ۶ همونطور تو تخت بودم و تحمل کردم ساعت ۶ دیگه پا شدم رفتم دوش آبگرم گرفتم(قبلا که دردام نامنظم بود دوش آبگرم که میگرفتم دردام تموم میشد)اما ایندفه همون ۱۰ دقیقه منظم بود بعد حمام، هیچی هم از دردم نمیگفتم به همسرم و مادرم ک هر ۱۰ دقیقس چون میدونستم خیلی هول میکنن و سریع میخوان منو ببرن بیمارستان😂
دیگه نزدیکای ساعت ۷ درد من هر ۵ دقیقه یکبار شده بود به مامانم گفتم و زنگ زدم به مامای همراهم گفت اگههر ۵ دقیقه یکباره یه چیز شیرین بخور و بیا معاینت کنم امروز خودمم شیفتم دارم میرم بیمارستان
مامان دخترکم✨ مامان دخترکم✨ ۵ ماهگی
مامان سورنا مامان سورنا ۴ ماهگی
سوال:سلام خانما میخوام تجربه زایمان طبیعیمو بگم. بعد از دو ماه😁
شب رفته بودم دکتر برای معاینه تحریکی که گفتن رحم دو سانت بازه اما بچه تو لگن نیومده و احتمالا هفته بعد زایمان میکنم، صبح ساعت 9 بود از خواب بیدار شدم برای خودم نیمرو درست کردم که حس کردم لباسم خیس شده، رفتم سرویس اما فکر نمیکردم کیسه آبم باشه، رفتم صبحانمو خوردم و موقع بلند شدن یهو یک عالم آب ازم ریخت ، به مامای خودم زنگ زدم گفت برم بیمارستان دولتی چون اونجا مریض داره منم قبول نکردم رفتم خصوصی و اون گفت نمیتونه بیاد، خیلی حس بدی بود که زیر حرفش زده، به بیمارستان خصوصی زنگ زدم و گفتن اونجا خودشون ماما همراه دارن، وقتی وارد بیمارستان شدن ساعت یک ربع به یازده بود، اصلا درد نداشتم، معاینه کردن و گفتن لگنم عالیه و انقباض هام شروع شده ، ساعت دو ظهر هفت سانت شده بودم و ساعت پنج عصر زایمان کردم، از ساعت دو تا پنج برام خیلی سخت بود، دردش اینجوریه که دوس داری سرتو بکوبی تو دیوار و اینکه خسته کننده اس، مامای همراهم خیلی خوب و مهربون بود ، فقط اینکه با اینکه من سر جوش خوردن بخیه هام خیلی اذیت شدم و هنوزم درد واژن دارم. اما خود زایمان اونقدرا هم که تصور میکردم سخت نبود فقط خسته کننده بود، اینم بگم بند ناف دور گردن نینی بود و نمیتونست دنیا بیاد بخاطر همین بیشتر طول کشید و خیلی بخیه خوردم
پسرم تو سی و هشت هفته و سه روز با وزن 3/400 دنیا اومد
مامان نی نی مامان نی نی ۳ ماهگی
پارت2
دیگه رفتم دراز کشیدم گفتم نمیشه معاینه نکنید من نرفتم زایمان طبیعی که این چیزارو نکشم گفتن نه باید ببینیم دهانه رحمت چقدر باز شده میتونیم صبرکنیم دکترت بیاد یا نه اورژانسی عملت کنیم که معاینه کرد منم باوجود اون دردایی که مثل پریودی بود میگرفت و ول میکرد معاینش برام دردناک بود که معاینه کرد و گفت یک سانتی میتونیم صبر کنیم ولی کیسه ابت نشتی داره دیگه ان استی وصل کردن بهم که ضربان قلب بچه و چک کنن دیگه زنگ زدن به دکترم و دکترمم گفت من تا ساعت ۴ میتونم بیام منم ساعت یک و نیم ظهر بود که رسیده بودم بیمارستان مجبور بودم یه دو سه ساعتی اون درد و تحمل کنم مثلا سزارین انتخاب کردم ک درد نکشم ک اخرم درد طبیعی کشیدم منم هی خوابم میبرد باز یهو درد میگرفت میپریدم دستامو مشت میکردم فشار میدادم تا اون درد کوفتی تموم بشه دردش بیشتر از درد پریودی ولی دقیقا همون نوع درد ولی خیلی بیشتر بعد در حد سه دقیقه میگرفت ول میکرد انگار نه انگار تا یک ربع بعد دیگه داشت فاصله دردام کوتاه میشد و تایمش طولانی تر منم تو یه اناق تنها نه گوشی همراهم بود نه چیزی مادرم و همسرمم پشت دره اتاق زایمان بودن...
مامان آیه مامان آیه ۳ ماهگی
تجربه زايمان
قسمت دوم

۵ روز گذشت ولی خبری نشد یعنی دردام شروع نشد ولى كم و بيش انقباض هاي نامنظم بدون درد داشتم،
روز ۵ ام از غروب حس کردم تکون های دخترم کم شده
ساعتاي ده يازده شب بود كه شام خورديم و رفتيم به سمت بيمارستان ،
نميدونم به دلم افتاده بود ديگه برم ممكنه زايمان كنم بخاطر همين تمام وسايل هامو هم با خودم برداشتم
رفتيم بيمارستان و ازم ان اس تى گرفتن و خداروشكر ضربان قلب خوب بود ، ماماي بخش گفت بايد معاينه ات هم بكنم چون هفته ات بالاست، ازم پرسيد درد نداري گفتم درد ندارم ولي انقباض نامنظم دارم
معاينه ام كرد و در كمال ناباوري گفت دهانه رحمت ٤ سانت باز شده و بايد بستري بشي…
كار اشتباهي كه كردم اين بود بيمارستاني كه دكترم بهم براي اونجا نامه داده بود نرفته بودم و رفته بودم بيمارستاني كه مسيرش بهم نزديك تر بود كه البته دكترم توي هر دوتا از اين بيمارستان ها زايمان انجام ميدادن.
بايد از اول ميرفتم همون بيمارستاني كه براش نامه داشتم
بهشون گفتم كه من براي اين بيمارستان نامه ندارم ميخوام برم بيمارستاني كه از قبل قرار بود زايمان كنم،
دليل اين خواسته ام هم اين بود كه اون بيماريتان خصوصي بود و اتاق ال دي ار داشت براي زايمان طبيعي، و اين بيمارستان دولتي بود و از موقع ورود من با بلوك زايمان صداي جيغ و ناله هاي خانوم ها واقعا تمركز منو بهم ريخته بود و منو ترسونده بود، بخاطر همين دوست نداشتم اونجا بمونم
گفتن كه ما نميتونم اجازه بديم بري، خلاصه با كلي امضا و تعهد ار من و همسرم و هماهنگي با دكترم رضايت دادن كه من برم، منم در عرض ده دقيقه سريع خودمو رسوندم به بيمارستاني كه قرار بود زايمان كنم
مامان تو دلی💓 مامان تو دلی💓 ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۱ با تاخیر😂
علت اینکه تا الان ننوشتم این بود که خاطره ی خیلی تلخی از روز زایمانم داشتم، نمیتونستم بنویسم، ولی الان دیگه باهاش کنار اومدم
من تو بارداری هر سری میرفتم سونو وزن بهم میگفت وزن بچه زیاده، ولی دکترم قبول نمیکرد، میگفت نه قدش بلنده، وارد هفته چهلم شده بودم اما هیچ خبری از درد و انقباض نبود، رفتم معاینه تحریکی گفت یک سانت بازی، پیاده روی میرفتم، باشگاه بارداری هم میرفتم که زیر نظر ماما همراهم بود، خودش بهم تمرین میداد ولی بازم دردم شروع نمیشد، دفعه بعد معاینه تحریکی شدم گفت دو سانتی، دیگه هرکاری کردم، شیاف گل مغربی، اسکات زیر دوش تب، پیاده روی، پله، رابطه و... بالاخره ۳۹ هفته و ۵ روز ساعت ۵ صبح با یه درد خفیفی از خواب بیدار شدم، حس کردم با بقیه دردام فرق داره، خوابیدم، نیم ساعت دیگه دوباره همون درد اومد، دیگه پاشدم اومدم تو پذیرایی، مطمئن شدم درد زایمانه، یکم راه رفتم دیدم آره هر نیم ساعت میاد، صبحونه آماده کردم پسرمو بیدار کردم راهی مدرسه کردم، به همسرم گفتم اگه میشه امروز نرو سرکار، فکر کنم دردام شروع شده، گفت زنگ بزن به ماما همراهت، گفتم نه زوده، میخوام تا آخرین لحظه تو خونه درد بکشم، دیگه تا ساعت ۸/۵ دیدم دردام رسیده هر بیست دقیقه، زنگ زدم بهش گفت سریع بیا بیمارستان، گفتم یه دوش بگیرم بیام، گفت نه زود بیا، دیگه راه افتادیم تا رسیدیم ساعت ده بود، معاینم کردن گفتن همون دوسانتی، ولی بستریم کردن، مامام اومد یکم ورزش داد بهم، سرمم وصل کرد آمپول فشار زد، دردام شدیدتر شد،یکم بعدش دکتر بخش اومد معاینم کنه گفت چه خبره اینقد درشتش کردی، چطور میخوای زایمان کنی؟
مامان پسر قشنگم مامان پسر قشنگم ۲ ماهگی
تجربه ۷روز ان ای سیو با نوزاد مکونیال

سلام عزیزان 🌹
من چون سن بارداریم بالا رفته بود و تا ۳۶هفته آمپول و شیاف پروژسترون استفاده میکردم
اصلا دهانه رحمم از ۳سانت باز تر نمیشد و پیشرفت نمی‌کرد
خلاصه با کلی پیاده روی و پله نوردی درد های زایمانم کم کم شروع شد
تقریبا دو روز درد قابل تحملی بود و فاصله بین درد ها زیاد بود
بعد از دو روز درد ها شدید شد و فاصلشون به پنج دقیقه که رسید رفتم بیمارستان
۵سانت باز شده بودم و همچنان درد ها قابل تحمل بود
تا بستری شدم درخواست اپیدورال دادم
ولی گفتن هنوز اسمم تو سیستم نیومده و با منتظر باشم
گفتن تا اسمم بیاد سریع میزنن برام
دیگه دستگاه ان اس تی بهم وصل کردن همه چی اوکی بود تا این که دکترم گفت کیسه آبم رو پاره کنن
یه نکته ...
پاره کردن کیسه آب دردش مثل معاینه هستش
دیگه ماما اومد کیسه آبم رو پاره کرد و یهو یه آب خیلی گرمی از من خارج شد
معمولا آب کیسه آب بی رنگ هست ولی کیسه آب من یه کوچولو به رنگ زرد و مایل به سبز بود
ماما گفت بچه مدفوع کرده و سریع باید سزارین اورژانسی بشی
دیگه سوند وصل کردن و کارهای عملم رو کردن و در کمتر از ۵دقیقه من منتقل شدم به اتاق عمل
آمپول بیحسی رو از کمر تزریق کردن
من همیشه وحشت داشتم از آمپول تو کمر ولی خوشبختانه درپی حس نکردم و فقط یه سوزش کوچولو بود و خیلی سریع پاهام داغ شد
موقع برش شکمم من متوجه میشدم که تیغ رو میکشن نه این که درد کنه یا بسوزه
حسش مثل این بود که یکی با ناخن بکشه رو پوستت
متاسفانه من لحظه ای که پسرم رو از شکمم کشیدن بیرون خوابم برد و اصلا ندیدمش و صداشو نشنیدم
خیلی ناراحتم بابت این موضوع ولی خوشبختانه با اکیپ فیلم برداری
مامان فراز🍭👦 مامان فراز🍭👦 ۵ ماهگی
مامان آوش مامان آوش ۳ ماهگی
سلام دوستان تجربه خودم از زایمانم رو میزارم براتون انشالله به دردتون بخوره :
من کیسه آبم توی 39 هفته و 4 روز پاره شد و هیچ دردی نداشتم ساعت 6 و 40 دیقه شب رفتم بیمارستان دهانه رحمم یک سانت بود و اینو بگم من ترس از معاینه داشتم واسه کسایی که ترس معاینه دارن اصلا توصیه نمیکنم زایمان طبیعی رو چون هر یک ساعت میان معاینه میکنن و من برای من خیلی خیلی بد بود بهم دوبار آمپول فشار زدن و دهانه رحم من تا فرداها دوبار آمپول فشار بازم باز نشد کپسول هم گذاشتن و باز نشد 20 ساعت با کیسه آب پاره نگهم داشتن بعد بردن سزارین درکل فوق العاده سخت بود چون من درد داشتم ولی پرستارا میگفتن طبق دستگاه این دردا درد زایمان نیست . خلاصه فقط سزارین 👌😍 من راضی بودم چون درد جفتش کشیدم و ترجیحم سزارینه. و البته چون 20 ساعت با کیسه آب پاره نگهم داشتن بچم عفونت خونی گرفت و 12 روز بستری بود منم همراهش بودم . خلاصه که به شدت زایمان سختی داشتم و اینم بگم قبلش خیلی راجب بیمارستان تحقیق کردم اما خب دیگه به شانسم هست .... روزای بد من گذشت خداروشکر ... اما خواهرانه میگم خیلی خیلی به بیمارستانی که میرید توجه کنید و به خودتون ببینید واقعا توانایی چه زایمانی رو دارید .. .... انشالله که همیشه خیر باشه براتون . تجربه زایمان هیچوقت از یاد نمیره ❤️🌻
مامان حسنا خانم مامان حسنا خانم ۶ ماهگی
تجربه زایمان #پارت دو
دردام شروع شد و من جیغ و داد هی ماما میگفت زور بزن من جیغ میزدم آخه ی ماه استراحت مطلق بودم و بچه از رحم جدا نمی شد دردام خیلی شدید بود دیگه ی سانت آخر مثل جنازه افتاده بودم رو تخت و توان زور زدن نداشتم سر بچم تو مثانه ام بود میگفتن اگر زور نزنی باید مثانه ات را پاره کنیم من واقعا دیگه نمی تونستم یهو دیدم ی پرستار در ابعاد ی غول اومد پرید سر معدم یهو بچه اومد بیرون و من از حال رفتم
خیلی بخیه خوردم از بس بخیه خوردم ترسیده بودم هم درد داشتم نمی تونستم دستشویی کنم شاش بند شدم و تو بیمارستان راه میرفتم ادرار داشتم زیاد کلیه هام درد داشت و نمی تونستم ادرار کنم هی بهم می گفتن برو آب بگیر ب خودت حتی پرستار اومد آب بهم گرفت از ترس شاش بند شده بودم دیگه اومدن سون بهم وصل کردن خودشون تعجب کرده بودن تو نیم ساعت چهار تا سون خالی شد از بس بهم سرم زده بودن کلیه هام پر بود و مثانه ام خالی نمی شد
بد بختی اونجا بود ک شیر نداشتم 😥تا پنج روز شیر نداشتم روز سوم ک تو بیمارستان بودم دیگه خود پرستارا ترسیدن شیر خشک درست کردن ب دخترم دادن زردی گرفت دخترم از بس شیر نداشتم
دو سه روز هم ب خاطر زردی بالاش بستری شد از روز ب دنیا آمدنش تا خونه رفتنم ی هفته بستری شدیم
اومدیم خونه بعد ی هفته خون ریزی شدید گرفتم بخیه هام باز شده بودم دوباره رفتم بیمارستان برا معاینه میخواستم بستریم کنند با رضایت خودم اومدم خونه