۱۱ پاسخ

اینکه تا۹ماه مامایی که قرار تورو زایمان کنه اصلا ندیده باشی اعتماد کنی و بری شهر دیگه یک طرف و اینکه به علم و دکتر و سونو اعتماد نداشته باشی هم یک طرف
التماس تفکر

ای بابا چرا جبهه میگیرید و به این خانم ایراد میکیرید بچه خودش بود و بدن خودش صلاح دونسته اینجوری زایمان کنه
خواهشا انتقاد نکنید
دل نشکنید
حالا که خدا رو شکر هم خودش سالمه هم بچش پس لطفا دایه مهربونتر از مادر نشید

عزیزم مشتاقم مابقیش رو هم تعریف کن😍
کاری به حرف بقیه هم نداشته باش!
این جماعت هرکاری کنی یچیزی میگن!

خیلییی عالی بود بقیش هم بزار فاطمه جان♥️

بعدشم با شتر برمیگشتی 🙄

خودت خوبی خدا هم برات کم نزاشته عزیزم 🌹

اگر خدایی نکرده حین زایمان اتفاقی برا خودت یا بچه میوفتاد میخواستی چکار کنی
لااقل تو بیمارستان همه تجهیزات هست برای این طور مواقع

جاللبه مشتاقم بقیشو بدونم

فاطمه
بقیشو بذاری هاااا

خوش به حالت که یه احمقی

اوووی عزیزم

سوال های مرتبط

مامان 🌸زهرا خانوم🌸 مامان 🌸زهرا خانوم🌸 ۱۷ ماهگی
صبح ساعت۶ با درد خیلی خفیف بیدار شدم
خیلی دردش عجیب و جدید بود 😅
هم خوشحال بودم هم منتظر هم ترس داشتم!🥰
دیدم ماما هم باهام تماس گرفته و پیام داده.. سریع زنگ زدم گفتن به امیدخدا حرکت کن اینجا همه چی برات آمادست منتظرتم🥰❤
یه دوش گرفتم و با مامان و همسرم حرکت کردیم...
ساعتای ۱، ۲ ظهر بود که رسیدیم
بی صبرانه منتظر دیدن مامای مهربونم بودم
بغلم کردن دلداریم دادن ینی منو بگی انگار سااالهاست این خانومو میشناسم انقد به دلم نشست🥺🤍

مارو بردن یه خونه با تمام تجهیزات نماز خوندیم ایشونم وضو گرفتن و دائم ذکر میگفتن
صدای قلب بچه رو چک کردن و کمرمو ماساژ دادن برا تسکین درد...و معاینه کردن ولی اصلا درد نداشت برخلاف چیزایی ک شنیده بودم!! ایشون اصلا نگاه نمیکردن و خیلی کار بلد بودن (چیزی که ازش خجالت میکشیدم خداروشکر خیلی مراعات میکردن)
ازم پرسیدن مگه رابطه نداشتی؟؟ گفتم نه و خیلی ناراحت شدن گفتن این کارو سخت میکنه😔😔😔😔
خلاصه تا اذان مغرب دردای من خفیف بود نماز خوندیم
چندتا لقمه کباب خوردم، کاچی بهم دادن دیگه کم کم داشت دردام زیاد میشد

ادامه تایپیک بعد
مامان 🌸زهرا خانوم🌸 مامان 🌸زهرا خانوم🌸 ۱۷ ماهگی
مامای مهربون گفتن همه چی خوبه و روال عادیه و هنوز وقت زایمانت نیست باید یکم تحمل کنی تا روی زیبای گل دخترتو ببینی🌸🌱
خیلی انرژی میدادن خیلی کمکم کردن من خیلی مدیون ایشونم. مث یه مادر دلسوز چشم ازم برنداشتن...
ولی من دیگه طاقتم تموم شده بود و خسته بودم
کیسه آبمو زدن سر بچه کامل مشخص بود ولی خبری از حس زور نبود...گل دختری جا خوش کرده بود🥰
تماس گرفتن دکتر اومد و ایشونم همین حرفو زدن گفتن اگه مایل باشید بریم بیمارستان سرم فشار بزنیم چون خیلی خسته شدی و دیگه نمیتونستم همکاری کنم.
حاضر شدیم رفتیم
تو راه یهو همون دردای اخر سراغم اومد🙄 رسیدیم مامای مهربون ماما همراهم شدن و کارامو کردن
همین که منو گذاشتن روی تخت گل دختر زیبام بدنیا اومد❤
و چ حسی بهتر از حس سبکی بعد زایمان؟😍

ولی خب خیلی جالب بود تا دقیقه نود خونه بودیم و همه دردارو کشیدم اما خواست خدا چیز دیگه ای بود☺

خداروشاکرم که هیچوقت منو تنها نذاشت بهش اعتماد کردم توکل کردم اونم دستمو گرفت..
الهی که دخترم کنیز حضرت زهرا سلام الله علیها شه
الهی همه بچه هامون عاقبت بخیر شن🌸🌱🥰
مامان 🦋ترنمم🦋 مامان 🦋ترنمم🦋 ۱۷ ماهگی
یادمه پارسال آذر ماه بود که رفتم کیش ..
بنده خدا همسرم کلی برنامه ریخت برای این سفر که به من خوش بگذره چون فوق العاده افسرده شده بودم بعد از زایمان
زایمان خوبی هم نداشتم خیلی حالم بد بود دختر عمم با من زایمان کرده بود همه میگفتن بجه تو ریزه یه طفلکی هم میگفتن و میرفتن نمی‌فهمیدند با این حرفشون چی به سر من مادر میاد ..
خلاصه رفتم کیش ی ذره از آدما دور بشم تو کشتی بودم ک یه خانمی گفت بچت چند وقتشه منم با ذوق گفتم نزدیک ۴ ماه گفت وا چقدر ریزه ..
زدم زیر گریه دیگ نتونستم جلوی خودمو بگیرم لعنت فرستادم برای هرکسی که اینجوری میگه .
مسافرت کوفتم شد تو فرودگاه یه خانمی رو دیدم بچش تو کالسکه بود دیدم چقدر داشته ماشالله رفتم گفتم چند وقتشه
گفت فارسی نمیفهمم زنه روس بود
خدا خدا میکرد بگه دوسالشه یه سالشه
یه چیزی نگه ک دوباره بهم بریزم..
الان یک سال گذشته از اون موقع ولی هیچ وقت یادم نرفته چقدر مقایسه شدم ک بچت ریزه ریزه ..
ی دفعه یادم افتاد گفتم اینجا بنویسم .
مامان دوقلو ها 🌱🐇 مامان دوقلو ها 🌱🐇 ۱ سالگی
پارسال دقیقا همین ماه بچم داغون بود خدا هزار مرتبه شکر با بهترین دکتر بچم عملش خوب پیش رفت ولی خیلی عمل سختی بود بچم دوروز تو کما بود خیلی داغون بودیم دکترا میگفتن بچت احتمالا زنده بودنش کمه
ولی من رفتم پابوس امام رضا خیلی اشک ریختم خیلی گریه کردم یعنی واقعا معجزه شد قربونت بشم امام رضا بچه ۴ماهه کوچولومو برگردوندی انقدر حالم بدبود که گوشیم خاموش کرده بودم نزدیک اربعین بود داشتن سینه میزدن هیئت بزرگی بود نزدیک حرم لباس بچمو بروم زدن تو علم امام رضا آنقدر منو مامانم گریه کردیم که خدا می‌دونه چه حالی داشتیم
برگشتیم بیمارستان رفتم تو سی سی یو دیدم بچم نیس اصلا ازحال رفتم افتادم زمین پرستاره صدام کرد بچت به هوش اومده بردنش ای سیو وای نمیدونین خوشحال بشم یا نه خیلی حال عجیبی داشتم رفتم دیدم بچم با صورت پراز ورم چشمایه کوچولوشو به زور باز کرده وایی یعنی دنیامو بهم داده بودن آنقدر خوشحال شدم بچمو شیر دادم خوابید برگشتم حرم به همه بچه ها شکلات شیرینی دادم خیلی خوشحال بودم
خدایا هزار مرتبه شکر که بچمو بهم برگردوندی
یا امام رضا خیلی ازت ممنونم 😍😍😍😍🥰