😭😭😭امروز با یاد آوری این موضوع ناخداگاه اشکام سرازیر میشد و از گریه حق حق میکردم😭😭😭😭 وقتی اوایل بدنیا اومدن دخترم بیمارستان بخش نوزادان بستری بودم یه نوزادی رو به بخش انقال دادن پرستار و دکترا سخت درحال احیا و اکسیژن بودن انگاری احیایی مجدد بود یبار دیگه تو راه بیمارستان احیا کردن وضیعت کسیژن و تنفس خوبی نداشت وقتی وضعیت نرمال شد و پرستا رفتن و نوزاد تنها بود رفتم بکنار تختش نشستم تا مادرش بیاد و یکم دلداری بدمش ازین وضع میدونستم ترسیده😔😔😔😔😔ساعت ها انتظار مادری نبود که بیاد وقتی نگاهم به دستبند دستش افتاد😭😭مجهول مجهول الهویه 😭😭😭پچ پچ پرستارارو میشنیدم تسم مستعارش محسن بود چون تو کیسه برنج محسن تو زباله پیدا کرده بودنش وقتی پلیس ها دوربین مدار بسته رو نشون دکتر میدان مادر ایستاده بود تا از مرگ نوزاد مطمئن بشه بعد رفته بود 😭یه مادر چقدر سنگدل میتونست باشه که از بچش دل بکنده یا قصد جونشو کنه😔😔😔خود نوزاد هم متوجه بی کسی اش شده بود تمام نوزادان با گریه اشون بیمارستان و رو سرشون گزاشتن اما ..محسن نه گریه میکرد نه شیر میخورد دلش نمیخواست بیدار بشه همش خواب بود نه برای شیر نه برای درداش بیدار نمیشد وقتی پرستار خون دستش رو میگرفت حتی ناله هم نکرد میدونست دردای که قراره بیاد سمتش بیشتر از درد یه سوزنه 😔😔😔

تصویر
۲۷ پاسخ

خاک توسر اون مادر ج. ن. د. ه. اش که اینکارو کرده اگر مال خودش بود قطعا دل نمیشد بزاره حاصل خراب کاری هاش بوده انشاءالله تو اتش بسوزه که طفل معصوم باهاش اینجور کرده
خدا کاش همون بچه رو به انهایکه سالها منتظر یه بیبی چک مثبته بده 😔🥲🥲❤️‍🩹

خدابگم همچین پدرمادراچکارکنه دلم اتیش گرفت😭😭😭😭

وای حالم خراب شد😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

لعنت بهش

وااای دلم کباب شدع.
مادره بدکاره بوده حتماااا.
خاک عالم توسرش عوضی بیشعور

حالم خراب شد
🥺🥺🥺🥺

🥲🥲🥲🥲🥲

لعنت به این زمونه😢😔😔

چقدر تلخ ،بچه بیگناه😔🥲خدا ب دادش برسه

آخ قلبم😭😔😔😔

وای وای حداقل میذاشتش در بهزیستی
چرا توی کیسه برنج 😔

😞😞😞 چه قدر غم انگیز

😔😔😔😔

آخ قلبم درد گرفت با این تاپیکت
یکم با صدای بلند با بچهام حرف میزنم بعدش دلم میخواد بمیرم بعد چطور تونسته بچش و جگر گوششو بندازه تو سطل اشغال ...خدا بچه ب کساییمیده ک لیاقت ندارن ب خدا

آخ قلبم😭😭😭😭

وای مامان همتا دقیقا منم همین اتفاق برام افتاد هنوز هنوز فراموش نکردم 😔😔بدتر ازاین این بود که پرستارا باهاش بد رفتاری میکردن 😔😔هنوز یادش میفتم دلم میخاد خون گریه کنم برم دنبالش بگردم بیارم پیش خودم
واقعا چرا .....اون بچه هم تو دستگاه آروم آروم بود شیرشو میدادن و میخابید
الان ک یادش افتادم باز چشمام پرازاشک شد

اشکم در اومد با خوندن این جمله😔😭😭

وای حالم بد شد ننه ننه یا ابلفضل 😞😞😞😞

خدا لعنت کنه اون زن رو،دلم اتیش گرف
حداقل ازپسش برنمیومد میبرد بهزیستی

اخ اشکم دراومد خدا لعنتشون کنه😭😭

آخ خداااا قلبم آتیش گرفت😭😭😭
خدا همچین آدمای کثیفی رو از رو زمین محو و ریشه کن کنه اون بچه چ گناهی داشته ک حاصل خرابکاری مامانش بشه خدا لعنت کنه مادرشو

دلم ریش شد🥲🥲🥲

اخی الهی بمیرم واسش
خیلی ناراحت کنندس 🥲

وای قلبم 💔

وای چ بد من تو بیمارستانمم 2تا نوزاد پدر نداشتن ینی پدراشون نیومده بودن بیمارستان نوزادارو نمیدادن ب ماماناشون اونا زودتر از من زایمان کرده بودن ولی کسی نبود بیاد دنبالشون و دخترشم گفتن میدن بهزیستی🥺🥺
من ک دوباره برا زردی پسرمرفتم هنو نی نی او خانومه اونجا بود گفتن بابا نداره ک بیاد ببرش

اتفاقا این جور بچه ها خیلییییی بهتر میشن چون هیچکسو پشتشون ندارن می‌دونن خودشه خودش
ولی ایشاللع ی پدر مادر خیلی بهتر نصیبش میشه دنیاش قشنگتر میشه ی مصلحتی بوده وگرنه خدا خودش میبردش چرا باد وقتی مرده زنده شه

خدالعنتش کنه واقعا چی شداخرش چکارش کردن

سوال های مرتبط

مامان کیانا مامان کیانا ۳ ماهگی
دیگه کم کم دیدم داره حالم بد میشه که دیدم پرستار زود سرم وصل میکنه و میگه فشارش ۵ شده تا گفت خوبی خانوم گفتم نه تپش قلب دارم خیس عرق شدم سرمو به پهلو خوابوند گفت الان خوب میشی ساعت روبه رو می بود دقیقا ساعت ۳ و ۱۳ دقیقه بود که صدای دخترم اومد نه مثل بقیه بچه ها گریه کنه فقط چندتا ناله کرد دیگه پرستار آوردش صورتشو گذاشت روی لپم که بهترین لحظه دنیا بود برام دیگه دکتر خودش خداحافظی کرد و رفت پرستار شروع کرد به بخیه کردن تموم که شد بردنم ریکاوری ساعت ۴ بود خیلی لرز گرفته بودم هرچی میگفتم سردمه میگفتن نه از داروهاس اومدن شکمم و ماساژ دادن شوهرمو صدا زدن منو گذاشتن روی تخت همون لحظه هی شوهرم می‌گفت پتو بندازین روش از داره هی اوناهم میگفتن دخالت نکن آقا منو بردن بخش شوهرم خداحافظی کرد و رفت بعد دو ساعت دخترمو آوردن پرستار گفت خدا به تو و دختر زندگی دوباره داد ولی دخترم تموم ناخن هاش کبود شده بود ساعت ۱۱ شب بود که اومدن سوند رو کشیدن لباسامو عوض کردن با کمک مادرم بلند شدم راه رفتم پمپ درد نداشتم فقط دوتا شیاف گذاشتم خدارو شکر دردی آنچنان نبود که نتونم تحمل کنم همیشه دکتر رمضانی رو دعا میکنم که واقعاً یک فرشته بود برام
مامان دخترکم✨ مامان دخترکم✨ ۴ ماهگی
و دیگه اینکه میگفتن روشهای بی دردی خودش عوارض داره، مثلا اپیدورال کمردرد میاره و نمیدونم باعث میشه فرایند زایمان کندتر پیش بره و از این حرفا. منم تحت تاثیر قرار گرفتم و گفتم نه نمیخوام و میخوام دردشو تجربه کنم، راستش یه مقدار کنجکاویم بود میخواستم بدونم درد زایمان که میگن چجوریه من میتونم از پسش بربیام یا نه... گفتم نه این درد درد رشده و درد نقصان نیست میرم تو دل ماجرا و اما نتیجه...
از صبح اون روز دل دردای شبیه پریودی داشتم تا شب. شب انقباضاتم شروع شد و چون بهم گفته بودن تا میتونی دیرتر بیا بیمارستان، با تکنیکای تنفس ردشون کردم، دوش گرفتم و دیگه وقتی فاصله ی انقباضات کم شد نصف شب رفتم بیمارستان... پنج سنت باز شده بود و افاسمان هفتاد درصد بود. یعنی عملا فاز اول زایمانو تو خونه گذروندم و خب خیلی سخت نبود...
اما از وقتی رسیدم بیمارستان همه چیز یه جور دیگه شد... ماماهمراه حاضر نشد بیاد چون نصف شب بود و میخواست استراحت کنه! و من تو اتاق زایمان با اینکه بیمارستان خصوصی بود، تنها موندم. چیزی که همیشه تزش نفرت داشتم! گفته بودن اجازه میدن همسرت یا مادرت یا هرکسی دوست داری همرات باشه ولی عملا نذاشتن همسرم بیاد تو، مادرم اومد اونم بعداز چند دقیقه بیرون کردن! میخواستم با موسیقی شرایطو تعدیل کنم، اجازه ی گوشی آوردن بهم ندادن!
واقعا هیچ چیز مطابق برنامم پیش نرفت و واقعیتش دچار استرس شده بودم و برای همین بعداز دو ساعت زایمانم هیچ پیشرفتی نکرد...
که دیگه ماما کیسه آبمو ترکوند و از اونجا همه چیز خیلی سریع و اما خیلی سخت پیش رفت...
ادامه در تاپیک بعدی
مامان فنچ مامان فنچ ۵ ماهگی
تجربه سزارین 3

نهایتا تو هفته 33 از بیمارستان شیراز مرخص شدم با آب دور جنین 7 و برگشتم بندرعباس و رفتم پیش دکتر خودم و گفت دیگه صلاح نیست بچه رو نگه داری و ممکنه آسیب ببینه و برای 34 هفته و یک روز ختم بارداری داد.

تنها شانسی که آورده بودم این بود که بچه بریچ بود و نچرخیده بود و سزارین اجباری بودم.

دکترم واقعا فرشته بود و باهام راه اومد و وقتی فهمید استرس عمل رو دارم گفت ساعت 9 صبح بیا بیمارستان تا 9 و نیم عملت کنم که خیلی تو محیط بیمارستان استرس نگیری ❤️

ازش خواستم سوند رو هم تو اتاق عمل بذارن که قبول کرد،خلاصه اینکه 8 مهر ماه ساعت 9 رفتم بیمارستان و و آزمایش های مورد نیاز رو گرفتن و تا حاضر شدم برم اتاق عمل شد ساعت 10 و 30، وارد اتاق عمل شدم، همه با روی خوش و مهربون منتظرم بودن، دوتا خانوم اومدن برام سوند گذاشتند و خب واقعا این مرحله برای من دردناک بود و بعد دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم تا بی حسم کنه، امپول بی حسی اصلا درد نداشت ،فقط یه حس بد داشت، من بعد بی حسی بشدت بی قرار شدم و همش میگفتم بیهوشم کنید، اما دکترم گفت اول بچه رو ببین بعد میگم داروی خواب آور بهت بزنن، پسرم ساعت 10 و 45 به دنیا اومد و مستقیم بردنش nicu 😢

و منم رفتم ریکاوری، چون بی حس بودم درد نداشتم اما بشدت بی قرار بودم و همش میگفتم یه کار کنید من بخوابم ، درخواست پمپ درد دادم و دکترم هم برام یه مسکن قوی نوشت که بلافاصله بعد تزریقش بی قراریم کم شد و رفتم تو حالت خواب و بیداری،
یبار توی ریکاوری ماساژ رحمی گرفتم که با اینکه هنوز بی حس بودم اما وحشتناک درد داشت و یه جیغ بلند زدم 😶 و بعد هم منتقل شدم به بخش و اونجا هم درد هام رو شیاف و پمپ درد کنترل میکردم.
مامان آیه مامان آیه ۳ ماهگی
سلام مامانا اینم تجربه زایمان سزارین من
پارت یک
من توی هفته ۳۴ وقتی برای چکاپ پیش دکترم رفتم فشارم بالا بود و دکتر برام آزمایش دفع پروتئین اورژانسی نوشت وقتی جواب اومد متوجه شدیم رفت پروتئین شدید دارم و دکتر تشخیص داده پرکلامسی گرفتم و نامه داد که بیمارستان بستری بشم منم اون شب رفتم بیمارستان و بستری شدم اولش فکر کردم یه چکاپ سادس ولی وقتی دکتر بیمارستان منو دید فهمیدم حالا حالا ها اینجام قلبم داشت وایمیستاد دکتر گفت تا زایمان کنی باید بیمارستان بمونی اینو که گفت کار من شد گریه چون نه همراه میزاشتم نه میشد همسرم رو ببینم خلاصه که یک هفته بستری بودم و خیلی اذیت شدم دیگه به روز بردنم سونو bps و بهدجنین نمره چهار از هشت رو دادن و منم راهی اورژانس کردن ولی چیزی نبود بچه خوب بود دوباره اومدم بخش این سد که من دیگه صبرم تموم شد رضایت دادم اومدم خونه دوباره رفتم پیش دکترم و دکترم دعوام مرد که چرا برگشتی برو دوباره بستری شود ولی من گوش نکردم و یک شب دیگه خونه موندن و فرداش رفتم و آماده شدم که یه هفته دیگه بیمارستان بستری باشم عصر رفتم بیمارستان گفتم فشارم ۱۶ دوباره بستری شدم و فردا صبحش ساعت ۶ صبح فشارم رفت ۱۷ و بردنم اورژانس و دکتر اورژانس بهم ختم بارداری داد
مامان رستا مامان رستا ۴ ماهگی
خانما بچه کوچیک چه شکلی تشنج می کنه خدایا دارم سکته می کنم دیروز دکتر خصوصی بودم دیشب یه نفر یه چیزی نوشته بود تو سایت که با دخترم مقایسه کردم حس می کنم حرکاتش تشنج بود اول اینکه دخترم وقتی خوابه یکی از دستاش و مثلا تکون میده دوم اینکه تازه وقتی دنیا اومده بود یادم نیست ولی مطمئن هستم زیر یک ماه بود یک بار روز بارونی دخترم و بردیم دکتر بعد تو ماشین که بودیم کلا تو حالت عادی هم صورت دخترم سرد هست ولی اون روز نمی‌دونم به خاطر اینکه زیاد سرد بود لباس و کلاه سرش بود اینجوری باشه یا نه دخترم عرق سرد کرده بود اما بدنش گرم بود خلاصه تو ماشین نشسته بودیم دخترم چند دقیقه به یه نقطه خیره شده بود حتی پلک هم نمی‌زد من خیلی ترسیدم صداش هم میزدم بازم تکون نمی‌خورد چشاش تکون دخترم که دادم تو بغلم بود وایساد گریه چند شب پیش هم رفتم خونه همسایه دیوار به دیوار بابام دخترم دورش و پوشنده بودم داخل قنداق فرنگی هم بود وقتی اومدیم قنداق و باز کنیم بدنش شروع کرد به لرزش و لرزیدن حتی خواهرمم بود ما گفتیم تشنج هست دختر همسایه گفت نه لابد سردشه باز دو دل بودم من فکر می کردم تشنج با تب بالا هست نگو اصلا فکر کنم تب نداره