واقعا گاهی وقتا از دست دخملی به مرز جنون میرسم....بهونه گیریاش، نق نق گردن بیخود، اینکه همش به دست و پام میپیچه حتی یه دستشویی هم نمیشه برم، یا اینکه مدام بغل میخواد یا میگه از کنارم تکون نخور...
به خودم که میام میبینم کل روز در حال قورت دادن خشم و عصبانیتمم و به خودم تو دلم میگم تحمل کن این روزا میگذره بزرگ میشه و دلتنگ همین کارایی میشی که الان بابتش خسته و کلافه ای...و همین حرف میشه یه نور تو دلم که بازم بغلش کنم و محکم ببوسمش تا هروقت دلش میخواد کنارش بشینم باهاش بازی کنم و بغلش کنم تا ذوق داره تاتی تاتی راش ببرم و اونم بخنده...مگه چندبار دیگه این دستا و پاهای کوچولو به من احتیاج دارن پس الان تا لازمه تا میتونیم براشون وقت بذاریم بازی کنیم و بهشون عشق بدیم که فردا حسرت نخوریم...
امروز ار اون روزایی که خونه در حد بمب خوردن منفجر شده تو آشپزخونه که نمیشه قدم گذاشت اتاق خوابا سالن همه افتضاح بهم ریخته...خودمم پریود شدم و از صبح حتی یه لقمه نون نتونستم بخورم...اما بجاش تا آخرین جونی که داشتم باهاش بازی کردم الان خوابید تازه روزم شروع شده از کجا شروع کنم.....خدایاااااا کمک😁😁😁😁

۲ پاسخ

من قبل اومدن دخترم همه چیو گرفتم به یه ورم شاید در حد دوروز ظرفا تو سینک باشه ولی اصلا اهمیت نمیدم که بخوام خودمو عصبی کنم اخرشب که می‌خوابه سریع وسایل اضافه ها رو جمع میکنم هرچقدر از الان به پاسخ بدی به نیازهای بچت در آینده آدم موفقی میشه و با اعتماد به نفس مطمن باش

تو چقدر منی🥺 حتی منم امروز پریود شدم😁 دقیقا منم با فکرکردن به همین چیزا خودمو آروم میکنم

سوال های مرتبط

مامان آراد👼🏻🩵 مامان آراد👼🏻🩵 ۱۵ ماهگی
خیلی دلم گرفته
همه اینجا مادرید میدونید چقدر بچه داری سخته اصلا از همون بارداری و ویار و انواع مشکلاتش بگیر تا خوده زایمان و بعدش که دیگه خونریزی و افسردگی و زردی و کولیک و رفلاکس و شیر و غذا نخوردن و دندون و واکسن و مریضی و تب و و و تا صبح بخوام بگم هست
بچه داری هر روزش یه چالش و مرحله ی جدیده در کنارش خونه داری و یه سری مامانا که شغل بیرونم دارن کلا خیلی سخته و فکر نکنم مردا بتونن یه لحظه هم تحمل بکنن
من کل روز با آراد تنهام و به سختی هم به کارای خونه هم به کارای بچه میرسم اکثر اوقات خسته و بی حوصلم و کاملا به خودم حق میدم چون بچه داری خیلی انرژی از آدم میگیره مخصوصا بچه ای که مریضه و نق میزنه آرادم از اول پاییز تا آلان سومین باره که مریض شده هر دفعه هم یه ویروس جدید
به اینا کار ندارم میدونید چی ناراحتم میکنه ؟ اینکه با همه ی اینا و زحمتام آراد بیشتر به پدرش علاقه داره و همه هم متوجه ی این موضوع میشن
خیلی باباشو میبینه ذوق زده و خوشحال میشه مثلا بغل منه خودشو میکشه که بره بغل باباش یا تو بغل باباشه من دستامو باز میکنم نمیاد تو بغلم روشو برمیگردونه
فقط مثلا برای شیر گریه میکنه که بیاد پیش من
امشب باباش اومد اینقدر ذوق میکرد و میخندید در حالی که کل روز نق زده بود برای من با اینکه من همه جوره بهش میرسم
شاید فکر کنید که این افکار بچگونه یا پیش پا افتاده باشه میدونم که اون بچست و نمیفهمه ولی دست خودم نیست قلبم مچاله میشه این چیزا رو میبینم
مامان Farhad مامان Farhad ۱۴ ماهگی
حس میکنم سلول های سرم دارن میسوزن بوی سوختنشو حس میکنم به این حد از درد رسیدین؟
خدایا هزاران بار شکرت که کنارمه سالمه ولی تروخدا یکم این بداخلاقی و نق و غر زدن های صب تا شبشم کم کن قربوتت برم
از صب که بیدار میشه با صدای گریه نق و غر تاااااااا الان شبی ۲۰ بار بلند میشم تو خوایم نق و غر
خواب؟ حسرت خواب باکیفیت تا صبح ب دلمه قطع شیر رفلاکس دل درد فلان همه رو رفتم و می‌دونم اینا نیست
یسال شد کی میخواد با اسباب بازی های نه چند ساعت نیم ساعت یاری کنه کی میاد اون روز که لذت ببرم از تلویزیون دیدنش،از بازی با اسباب بازی و خودش وای خستمممم خیلی ها
ناندارم حتی تایپ کنم اعصابم ضعیف شده کوفت زندگی برام زهرماره فقط هرصب میگم کی شب میشه چیکار کنم کاش دوست داشتم مادر بود خواهر بود تنهایی سخته خیلی شکل بگین چیکار کنم ای خدا ببین دیگ بشنو دیگ چرا آنقدر سنگدلی با من این همه بچه آروم هزارتا دیدم چرا نه بیرون نه تو خونه آروم نیست آویزون منه از صدای گریه و نق دیگ متنفر شدم
مامان علی👶🏻💙 مامان علی👶🏻💙 ۱۴ ماهگی
یکی از دوستام هست که پسرش همسن علیِ، اون سه هفته بزرگتره ولی.
داشتیم درباره اینکه پسرکا بازیگوشی میکنن حرف میزدیم...
گفتم همه کشو و کابینتا همش وسط آشپزخونه ست و دست به گاز میزنه و...
گفت من جلوی آشپزخونه پشتی و اینا گذاشتم اصلا نمیتونه بیاد. اصلا کلا تو آشپزخونه نمیاد
گفتم اتاقاهم علی میریزه بیرون
اون گفت من در اتاقاروهم بستم که نتونه بره اتاق که کمد و کشو هارو بیرون نریزه🤔
یکم برام عجیب بود نمیدونم چرا حرفش!

خب پس بچه تو این سن که نمیتونه بدو بدو کنه
اسباب بازی هم تایه حد کمی سرگرمش میکنه
با چی سرگرم بشه؟ مگه نه اینکه این کشو و کمد بیرون ریختنا اتفاقا برای رشد مغزشون لازمه؟ کشف میکنن... کنجکاوی میکنن...
تا بوده هم همین بوده برای همهههه بچه ها...
من گفتم تاجایی که بدونم خطری برای علی وجود نداره و اینا
میذارم اتفاقا کشف کنه
هرچقدر دلش میخواد بیرون بریزه کشوهارو...
چی میشه مگه؟ یه بهم ریختگی ظاهری که راحت مرتب میشه
و این بیرون ریختناشون یه مدته
بعد از یه مدت از سرشون میوفته دیگه...
بنظرم زیادی محدود کردن بچه هم آسیب های خودشو داره
نظر شما چیه؟