بعدیک چهارم قرص زیر زبونی بهم داد یهو انقباضام شروع شد یعنی یهو بقدری درد منو گرفت از هر۵دقیقه ۳دقیقه انقباض داشتم .دردم یهو اینقد زیاد شد فراتر از طاقت یعنی از ساعت ۱۰ ونیم یهو شروع شد با فاصله کم که من درخواست ماما همراهم داشتم که از شانس بد من بالاسر یه زائو دیگه بود که من دیگه بی طاقت بودم گفتم یکی دیگه رو واسم بفرستن .درخواست اپیدورالم داشتم که اومدن واسم گذاشتن که ای کاش نمیذاشتم چون فقط درد اونم به دردام اضافه شد ومنو
گیج خواب کرد ولی از دردام هیچی کم نکرد و رو من اثر نکرد و باعث شد ماماهمراهم نتونه کمرمو ماساژ بده هین
دردام چون میگفت تو کمرت آنژوکته نمیشه ماساژ بدم خلاصه اینقدر درد کشیدم که شدم ۸سانت و رفتم واسه زایمان ولی درحین زایمان دستگاه فشار بهم وصل بود وقتی نگاه کردم دیدم فشارم۱۸هست یهو ترس وجودمو گرفت فکر کردم دارم میمیرم و از حال رفتم که سریع دکترم سرم داد کشید واینقدر ماماهای اطراف همکاری کردن و بغلم کردن و کمکم کردن که ساعت ۳دخترم بدنیا اومد و گذاشتن تو بغلم

۵ پاسخ

مبارکتون باشه به سلامتی .منم چون سنم بالا بود خیلی اذیت شدم اپیدورالم نزدم اصلا فقط آمپول فشار و مخدر زدن چون دردم زیاد بود نمیتونستن رو تخت نگهم دارن منم بنت بودم

با فشار بالا طبیعی زایمان کردی؟؟
یعنی قصدت سزارین بود ولی یهو طبیعی شد؟؟

خدا رو شکر

مبارک باشه عزیزم
کدوم بیمارستان بودی

مبارکه عزیزم بسلامتی دیگه مادرشدن همینه خداروشکر که الان هردوخوبین

سوال های مرتبط

مامان ایلیا🩵 مامان ایلیا🩵 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب دوستان اومدم براتون تعریف کنم
من چون بچم خونرسانیش کم شده بود .شنبه اول دی بستری شدم ساعت ۱۱ظهر .دیگه اومدن برام سرم فشار وصل کردن. خیلی درد کمی داشتم دیگه سرم رو قطع کردن دو ساعت بهم استراحت دادن تا ساعت ۵ونیم .دکترم اومد معاینه کرد گفت باید شیاف بزاریم برات تا دردم شروع بشه. دیگه اومدن شیاف گذاشتن از ساعت ۷شب بود دردام شروع شد میگرفت درد و ول میداد. ۵دقیقه ای یک بار بود معاینمم که میکردن ۱.۵بودم همش . تا اینکه داشتم قدم میزدم ساعت ۸و۲۰دقیقه بود یهویی یه چیزی گف تق😐کیسه ابم پاره شد واااای خدا تازه از اون موقع بود که دردام زیاد شد .یعنی اون زمانی که دردم‌ میگرفت خیلیییی دردناک بود. چند دقیقه ای که درد ول میکرد فکر میکردم خوب شدم که یهو دوباره درد میومد. خلاصه اینکه خیلییی درد کشیدم تا ساعت ۱۱شب شده بودم سه سانت. نا امید بودم کلا .جیغ میزدم .گریه میکردم . میگفتم منو بفرستین سزارین غلط کردم.😑بس که درد داشتم و معاینه کردناشون دردناک بود . اپیدورال هم از ۴سانت میزدن. ولی من بس بی قراری کردم زنگ زدن به دکترم .دکترم گفت براش اپیدورال بزنین با همون سه سانت. دیگه من انقد اذیت بووودم هی میپرسیدم کی میرسه دکتر بیهوشیییی به سختی تحمل کردم . البته یک ساعت شد تا دکتر اومد و من تو این یک ساعت شدم ۴سانت .بلاخره دکتر اومد ساعت ۱۲و۲۰دقیقه بود. سوزن اپیدورال رو وصل کرد تو کمرم .یه سوزش کمی داشت موقع وصل کردنش بعدشم دیگه عادی بود. خلاصه سوزن رو که زد و بی دردی رو تزریق کرد. وااای عالییییی بود یهویییییی همه دردام تموم شدن باورم نمیشد خیلی خوب بود برای من که آستانه تحمل دردم پایین بود.
بقیشو تاپیک بعد میگم
مامان النا مامان النا ۴ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
ساعت ۱ظهر بود که درد داشتم کمرم خیلی درد میکرد انگار که شکسته اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم همش به خواهرم میگفتم بیا کمرمو ماساژ بده با ماساژ دردم کم تر میشد ولی وقتی ول میکرد ماساژ رو دوباره خیلی درد می‌گرفت کمرم خلاصه آنقدر درد کشیدم ساعت ۶بعدازظهر شد به شوهرم زنگ زدم گفتم به این پرستاران زنگ بزن بگو زن منو سزارین کنید دیگه نمیتونستم تحمل کنم درد رو شوهرم زنگ زد به پرستارا اونا اومدن بالا سر من خواهرم سروصدا کردن گفتن یا گوشیت می‌بری بیرون می‌زاری یا همراهت می‌ره بیرون گفتن چرا به شوهرت زنگ زدی که سزارین بشی کلی سرو صدا کرد منم از ترس اینکه خواهرمو بیرون نکنن هیچی نگفتم آخه خواهرم همش کمرمو ماساژ میداد اگه نمی‌بود میمردم از درد دیگه دردت رو تحمل کردم ساعت ۱۱ونیم شب کیسه آبمو پاره کردن ماما همراه هم گرفتم از همون بیمارستان خواهرمو گفتن بره بیرون ماما همراهم اومد خیلی کمکم کرد همش کمرمو ماساژ میداد سه بار منو برد زیر دوش آب گرم که دردم کمتر بشه خرما میزاشت دهنم آب بهم میداد زیردوش کمرمو ماساژ میداد ساعت شد ۲شب دکتر اومد تو اتاق زایمان باپرستارا گفتن همه زایمان کردن تو آخری هستی باید تا ی رب دیگه زایمان کنی منم خوشحال شدم گفتم انشالله بشه تا ی رب دیگه چون از درد داشتم میمردم هی معاینه میکردن منم هی زور میزدم اول بلد نبودم زور بزنم ماماهمراهم بهم یاد داد هرچی زور میزدم نمیومد بیرون دخترم دیگه تو دردام با تمام توانم زور زدم دکترم برش زد بلاخره ساعت ۲:۵۰دقیقه النای ما به دنیااومد دیگه خیالم راحت شد میخواستم جفتم دربیارن خیلی فشار دادن شکممو مردم از درد اونم بعدشم که کلی بخیه خوردم همشم حس کردم سوزن و نخ
مامان ترنم کوچولو🌸 مامان ترنم کوچولو🌸 روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی من😁:

خب من۳۸ هفته و ۱ روز بودم.زن عموم ماما بود که مامای همراهم بود بنده خدا شیفتش که تموم شد منو بستری کرد جدا از شیفتش برا زایمان من وایساد.من شبه قبله بستری شدنم خودمو شوهرم یکساعت پیاده روی کردیم نصف شب یهو یه درد بدی منو گرفت گفتم دیگه وقتشه ولی ربع ساعت بعد دردم اروم شد خوابیدم دیگه نرفتم بیمارستان تا صبح چندباری از درد بیدارشدم ولی باز اروم شد و خوابیدم.دیگه صبح شد رفتم زایشگاه زن عموم گفت بیا معاینت کنم ببینم چندسانت بازی که دیگه عصر بستریت کنم رفتم دو سانت و نیم باز بودم معاینه تحریکیم کرد شد ۳ سانت.از صبح ساعت ۱۰ دردای اروم داشتم هر ۱۰ دقیقه میگرفت و ول میکرد منظم بودن تا ساعت ۶ ولی اونقدر شدتش زیاد نبود یعنی دردام زیاد نمیشد شدتش یکنواخت بود خلاصه ساعت ۶ و ربع بستری شدم و بهم امپول فشار زد…دیگه من درد داشتم از ۶ تا ۱۰ شدم ۷ سانت اونم چندباررر زن عموم معاینم کرد و معاینه تحریکی کلی هم رو توپ ورزش کردم پوزیشن سجده رفتم هروقتم زن عموم میخواست معاینم کنه میخواستم فرار کنم😂😂کمتر از حالت عادی بنده خدا معاینمم میکرد ازبس طاقت نداشتم ولی واقعا معاینه اونقدراهم دردناک نیست قابل تحمله فقط رو اعصابه…از ساعت ۱۰ دردای وحشتناکه من شروع شد ولی متاسفانه دردام کوتاه بود در حد چند ثانیه بود نهایتا ۱۰ ثانیه فکرکنین تا اخرش فقط ۱۰ ثانیه ای بود…۷ سانت که شدم رفتم تو وان اب گرم نشستم خیلییییی لذت بخششش بود کیف کردم😋دردای طبیعی هم اینجوریه که انگار مدفوع داری ولی مدفوع به پشت فشار میاره زایمان دقیقا بین سوراخ مقعد و واژن فشار میاره انگار اندازه یه بشقاب وسط پا فشار میاره😫😂خ
مامان پناه مامان پناه ۴ ماهگی
مامان آریا مامان آریا ۴ ماهگی
ساعت شش صبح بود که ماما اومد سرم زد اما سرم جدید یه آمپول فشار هم تو سرم تزریق کرد ساعت 9بود که من دردام شروع شد جوری که طاقتم طاق شده بود ساعت دوازده ظهر داد جیغ میزدم درخواست کمک داشتم ولی امان از یه کمک فقط گاز بی درد آورده بودن که رو من تاثیری نداشت تنفس هم رو من اثری نداشت و ساعت سه نیم بود که ماما اومد منو چک کرد اما یکی دیگه بود که سنشم بیشتر بود می‌گفت زور بزن پاهات باز کن دستات بزار زیر زانوت تا میتونی زور بزن نمی‌دونم چجور ولی موقع زور زدن اندازه اون آمپول فشار بهم فشار نمی‌آورده در واقع لگنم برای جوجم زایمان طبیعی عالی بود دکتر بدو بدو اومد لباس پوشید می‌گفت زور نزن درحالی که من زور نمی زدم بچه خودش بود که داشت فشار می‌آورد یهو دادزم سر بچه اومد بیرون و پسرم اومد دنیا من راحت شدم خوشحال بعد اون جفت اومد بیرون پسرم گذاشتن رو سینم بعدش گفتم بگیریتش از دستم نیفته چون لرز داشتم کلی بخیه خوردم شاید ده دقیقه داشتن بخیه میزدن الآنم خونم مرخص شدم دو روزه اینم داستان زایمان من😍
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۹ هفته و ۵ روزم بود که به بیمارستان رفتم و چون علائم زایمان رو نداشتم و دکترم گفته بود اگه دردت گرفت که هیچی ولی اگه درد نگرفت برو این نامه رو به بخش زنان و زایمان نشون بده که بستریت کنن ،بلاخره بستری شدم هر چقدر هم که بهم آمپول فشار زدن تو بیمارستان دردم نگرفت دکتر خودش اومد گفت یکم دوز داروهارو ببرید بالا و پرستارای بخش هم بهم توصیه میکردن که شربت زعفران غلیظ بخورم که اونم جواب نداد کلا هیچ دردی نداشتم ولی با آمپول فشار به زور ۳ سانت شدم که دردام بعد از یک روز بستری شروع شد ولی اونقدری نبود که زایمان کنم چون سابقه فشار بالا رو هم داشتم دکترم اومد و خودش کیسه آبم رو پاره کرد و دردم از اون موقع به بعد شروع شد که به غلط کردن افتاده بودم و به دکترم گفتم که سزارینم کن گفت تا اینجا خوب پیش اومدی باید صبر کنیم که زودتر زایمان کنی از ساعت ۱ ظهر تا ساعت ۷:۳۰ درد کشیدم ولی ارزش داشت چون الان پسرکوچولوم بغلم و خداروشکر میکنم که صحیح و سالم تو بغلم دارمش ولی واقعا زایمان طبیعی درسته که یه روز درد داره ولی الان من هیچ دردی ندارم و میتونم خودم کارای خودم رو بکنم
مامان بردیا🩵 مامان بردیا🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم🩵
من از دکترم بیمارستان خصوصی نامه داشتم اما بهداشت نامه معاینه داد واسه بیمارستان دولتی (حضرت زینب واسه دزفولیای عزیز میشناسن)منم بدون درد فقط مدارک برداشتم با مامانم رفتم شوهرم دوساعت با من کارش فاصله داشت و استرس اونو هم گرفته بودم که باهام نبود خلاصه بعد معاینه و ان اس تی گفتن که ۴ سانتی بفرستینش واسه بستری منم از یه طرف خوشحال که بالاخره داره میاد از طرف استرس ک چقد یهویی شد اومدنش منو گذاشتن تو یه اتاق خصوصی بود و یه ماما اومد و سرم وصل کرد منم حدود ساعت ۹ شب منم دراز کشیده بودم میدونستم بالاخره آمپول فشارو میزنه منتظر دردام بودم تا ساعت ۱۱ شب دردام شروع شد و هر ده دیقه در حد ۳ دیقه دل درد و کمر درد شدید میگرفت و ول میکرد ولی من با تنفس کنترلش کردم ماما هم خوشش اومده بود گفت آفرین همکاری میکنی فک کرد کلاس رفتم ک گفتم نه تو خونه ورزش میکردم بعد ساعت ۱۲ دردام نزدیک تر شد ان اس تی هم یع شکمم وصل بود از اون طرفم صدای جیغ و دادای مامانای دیگه خیلی رو مخ بود😑دیگه ماما همش میرفت بعد نیم ساعت ۱ ساعت میومد بهم سرمیزد که گفتم من میخام ورزش کنم سرمو قطع کرد معاینه کرد که حین معاینه کیسه آبم پاره شد و یهو زیر پام پره آب شد بعد گفت بلند شو برو سرویس خودتم بشور یه توپم داد گفت ورزش کن و رفت
مامان هدیه خدا❤️ مامان هدیه خدا❤️ ۲ ماهگی
سلام مامانا منم بالاخره ۱۲ اسفند ماه زایمان کردم. اومدم از تجربم بگم. البته الان پسرم بستریه چون یکم تنفسش تند شده بود و دارو بهش دادن باید چندروزی بمونه.
من ۱۱ اسفند معاینه شدم ۳ سانت دهانه رحمم باز بود از بعد معاینه دردام شروع شد تا فردا صبحش که رفتم دکتر و ۴ سانت شدم و دکترم گفت برو بستری شو. ماماهمراهم گفت ساعت ۶ غروب بیا و تا میتونی ورزش کن و دوش ابگرم بگیر منم تو این چندساعت با وجود انقباضای وحشتناک ورزش و پیاده روی میکردم تا ۶ و نیم که بستری شدم. بهم سرم وصل کردن و دیگه دردام زیادتر شدن و ماماهمراهم بهم میگفت موقع انقباض اسکات برم و موقع استراحت کمرمو قر بدم اونم پشتمو ماساژ میداد. بعد دکترم اومد و هرسری خود دکتر یا ماماهمراهم معاینه میکردن در عرض یکساعت و نیم دکترم گفت ۸ سانت شدی. دیگه دردام به حدی شد که نمیتونستم رو پاهام وایسم و ناچارن جیغ میزدم از درد و انقباضا به حدی وحشتناک بود که نمیشه گفت. موقع هر انقباض ماما دستشو میزاشت داخل و میگفت به انگشتام زور بده و این بدترین حس بود. تا اینکه بهم گفت بچه داره میاد. دکترم سریع اومد و لباس پوشید و دیگه باقی کارارو خودش کرد. ماماهمراهم به شکمم با دست فشار میاورد و منم زور میزدم با وجود درد وحشتناکی که داشتم بچه که اومد بیرون دردام تموم شد. دکترم به خاطر اینکه لگنم خیلی باز بود برش نداد ولی بچم ۳ کیلو و ۸۵۰ بود و موقع بیرون اومدن یکم پاره شدم که دکترم خیلی قشنگ بخیه زد. از زایمانم خیلی راضی بودم دکترم واقعا عالی بود واقعا کمکم کرد و ماماهمراهم هم در تمام مدت کنارم بود. امیدوارم که همه مامانا زایمان خوبی داشته باشن.